.فصل سوم وضع عمومي شهرها در قرون وسطي
اشاره
ص: 249
وضع شهرها بعد از ظهور اسلام
حمله اعراب به ممالك شرق نزديك، بطور موقت، به رشد طبيعي و آباداني شهرها و فعاليتهاي گوناگون اقتصادي مردم لطمه زد، ولي پس از خاموش شدن جنگ، بار ديگر بين مركز خلافت و ممالك شرق نزديك روابط اقتصادي و اجتماعي وسعت گرفت چون شهر يك پديده اقتصادي، و مولود توسعه و تكامل فعاليتهاي كشاورزي، صنعتي و تجاريست در اين كتاب از خصوصيات اقتصادي و اجتماعي شهرهاي ايران نيز سخن ميگوييم.
مشخصات شهرها
«در شهرها و بلاد بعد از اسلام، چند قسمت مشخص ديده ميشد؛ يكي قسمت ارگ كه محل قصور سلاطين و امراي وقت بود و بنام «كهندژ» خوانده ميشد و با برجها و ديوارهاي قطور از ساير نقاط مشخص ميشد. دوم، قسمتي كه مسكن توده مردم و بعنوان شهرستان يا شارستان يا مدينه ناميده ميشد. سوم، قسمتي كه بازارها و عمارات نوبنياد در آن قرار گرفته بود و به اسم «ربض» معروف بود. شهرستان و ربض نيز براي حفاظت خود از حملات احتمالي غارتگران و فئودالها، بوسيله ديوارهاي عظيم و برج و باروها حفاظت ميشد. فرخي گويد:
كاخها بينم پرداخته از محتشمانهمه يكسر ز ربض برده به شارستان بار دروازههاي هر شهر، برحسب جمعيت و موقعيت اقتصادي و نظامي، كم يا زياد بود. هر دروازه به جادهاي كه به يكي از شهرهاي آباد منتهي ميگرديد مربوط بود. هميشه در نزديكي دروازهها، عدهاي به ديدهباني و مواظبت شهر مشغول بودند.
ملك الشعراي بهار، ضمن بحث در پيرامون شارستان، ميگويد: «در تاريخ سيستان، اين لغت، مكرر و بطرز صريح و روشن، به معني نفس شهر يعني دكاكين و خانهها كه بر گرد ارگ ياقهندز ساخته باشند، آمده و ميرساند كه غالبا پيرامون شارستان برج و حصار بوده و در حقيقت، هرچه در اندرون حصار يك شهر بوده است شارستان ميگفتهاند و آنچه از حصار بيرون بوده است آن را ربض (بفتحين) ميناميدهاند و گاه بوده است كه بر گرد ربض هم باز حصاري مي- كشيدهاند، اما غالبا حومه شهر كه ربض باشد، بيرون حصار و خارج شارستان بوده است و هيچوقت از شارستان در كتب و دواويني كه ديده شد، بلوك و قري يا ناحيه نخواستهاند؛ منجمله تاريخ سيستان گويد: «آمدن لشكر غزنين بپاي شارستان سيستان و حصار گرفتن امير موبد شارستان را؛ و اين نوبت آنجا بنشستند و مردمان را در شهر پشردند.» در جاي ديگر گويد: آنچه در ذات
ص: 250
سيستان موجود است كه در ديگر شهرها نيست اول آن است كه شارستان بزرگ حصين دارد كه خود چند شهري باشد [ص 11].» «1»
وضع و منظره عمومي شهرهاي قرون وسطايي با بلاد عصر ما فرق فراوان دارد و مقررات و نظامات آن روزگار با دوران ما قابل قياس نيست از جمله: كليه مسافرين و كاروانهاي تجارتي قبل از بسته شدن دروازه، بايد وارد شهر شوند. چه پس از بسته شدن، چارهاي جز اتراق و توقف در بيرون شهر نداشتند. خانهها معمولا گلي بود. اتاق بعضي خانهها با در چوبي مجهز بود.
آجر و گچ بيشتر در منزل طبقات مرفه بكار ميرفت. هر كوچه و بازار و خيابان نامي مخصوص بخود داشت، نظير بازار عطاران و كوي عاشقان ... بازرگانان و تجار شهرها در كاروانسراها و بازارها به دادوستد مشغول بودند. بعضي از بازارها و سراها به دستههاي مختلف پيشهوران تعلق داشت و به نام آنها خوانده ميشد؛ مثل رسته كلاهدوزان و رسته كفشگران و رسته خزفروشان و رسته ريسندگان و زرگرها، بزازها، و صحافها كه هريك محلي مخصوص به خود داشتند. در دمشق، غلامان و كنيزان را روي سكوها مينشاندند و از كنيزان فقط صورت و دستها نمايان بود. اسبها را براي فروش ميگرداندند. در داخل شهرها يا در مجاورت آنها، معمولا كارگاههايي براي بافتن پارچه، قالي يا ساير منسوجات وجود داشت. مصنوعات غالبا بدست غلامان يا كارگران ساخته ميشد. از ميزان حقوق و وضع اجتماعي كارگران آن ايام اطلاع دقيق در دست نيست.
قوه خريد مردم عادي خيلي ضعيف بود، بهمين سبب، بازرگانان معمولا كالاهاي سبك و گرانبها و ظريف را براي مصرف ارباب قدرت و ثروت، با خود حملونقل ميكردند.
تعدادي از سكههاي دوره بني عباس در شهرهاي ارزنجان و قونيه بدست آمده. سكهها اكثر مسي بود، ولي درم و دينارهايي از نقره و طلا نيز وجود داشت. صرافها نقش بانك را ايفا ميكردند و پول را با نرخي سنگين، به مردم محتاج قرض ميدادند. «2» به عقيده گردلفسكي، محقق شوروي، در شرق پس از تبديل رژيم بردگي به فئوداليسم، در وضع عمومي شهرها تغييراتي رخ ميدهد.
شهرهاي دوره بردگي مركز صنعتگران و تجار بود و چون دستگاه سياسي هم در شهر بود، مركزيت بيش از دوره فئوداليته وجود داشت. ولي پس از استقرار رژيم فئوداليسم، تمام ارباب حرف و صنايع گرداگرد مراكز فئودالي متمركز گرديدهاند. بايد در نظر داشت كه اين تغيير در همهجا يكسان صورت نگرفته و در دوره فئوداليسم نيز بسياري از شهرها، مانند دوره بردگي، مركز صنعت و فعاليتهاي اقتصادي و تجاري بوده است.» «3»
در دوره قرون وسطي، براي حفاظت شهرها از خطر حمله دزدان، غالبا دور شهرها ديواري عظيم ميكشيدند في المثل «ديوار واحه بخارا كه كنپيرك ناميده ميشد، اغلب نواحي مسكون واحه را حفاظت ميكرد. نرشخي مينويسد كه براي نگاهداري اين ديوار، ساليانه هزينه هنگفت و نيروي كار وسيعي لازم بود. گرچه اين ديوار واحه را در مقابل تاختوتاز اقوام ترك بيابانگرد، كه پيش از آن بيخبر به روستاها حمله كرده و پس از غارت و چپاول جمعي را نيز
______________________________
(1). محمد تقي بهار (ملك الشعراء)، سبكشناسي (جيبي). ج 3، ص 83.
(2). ر ك: صادق گوهرين، حجة الحق ابو علي سينا. ص 18.
(3). گردلفسكي، تاريخ سلاجقه آسياي صغير. ترجمه علي اصغر چارلاقي (قبل از انتشار).
ص: 251
به اسارت ميبردند، حفاظت ميكرد، معهذا ترديدي نيست كه هزينه نگهداري آن، بار سنگيني بر دوش مردم بود. بديهي است كه واحههاي آسياي مركزي در مقابل تاختوتاز اقوام بيابانگرد نيازمند دفاع و حفاظت دائمي بودند و بهمين علت، همهجا احتياج به بناي ديوارهاي ضخيم پيدا ميشد. خانهها ديوارهاي ضخيمي داشت كه به دور حياطها و باغات و مساكن كشيده شده بود و كوچههاي تنگ و پرپيچوخم، امنيت بيشتري براي ساكنين فراهم ميآورد. بعلاوه، خود شهر، داراي ديوارهاي مستحكمي بود و حكومت نيز در ارگي مستحكم قرار داشت.
در بخارا، ارگ در محل مرتفعي جاي داشت كه بر سراسر شهر مسلط بود و شامل زندان و مسجد و ديوانهاي حكومت و نيز مقر فرمانروايي ميشد. از تحقيقات باستانشناسي چنين برميآيد كه مواد ساختماني عمده عبارت بوده است از خاك رس، گچ و چوب. حقيقت امر آنكه در سراسر جهان ايراني، از بين النهرين گرفته تا هندوستان و چين، آجر بيش از سنگ در ساختمانها به كار ميرفته است. محتملا تزيينات گيلوئيها، گچبريها و نقاشيهاي روي ديوار كاخ بخار خداتها در «ورخشه،» از نظر زيبايي و مهارتي كه در ساختن آنها بكار رفته بود، با قصور امپراتوري ساسانيان كوس برابري ميزده است.» «1» يكي از مختصات تمدن اسلامي، توجهي است كه سياحان و جهانگردان در توصيف خصوصيات شهرها، راهها، كاروانسراها و ديگر مظاهر تمدن اين منطقه نشان دادهاند.
يكي از محققان و جغرافيدانان معروف جهان اسلامي، مقدسي، از مردم اورشليم است.
وي ده سال، جهانگردي كرد و به تمام كشورهاي اسلامي بجز سند و سيستان و بخش غربي اسپانيا مسافرت نمود و در هر نقطه مدتي توقف كرد و مطالبي درباره ممالك و خلايق گرد آورد، كه از بسياري جهات بر آثار ديگر محققان و جغرافيادانان عرب ترجيح دارد. وي براي كشف حقيقت و آشنايي با اوضاع اجتماعي و اقتصادي ملل مسلمان، به انواع مشكلات تن داد و به هر كار و كسبي مشغول شد. به گفته خود او «در طي مسافرتهاي خويش، جز گدايي به هر حرفهاي مشغول شد. در كشورهاي مختلف، يكجا درويشي آسمان جل و دست از دنيا شسته، يكجا قاري قرآن، جاي ديگر امام جماعت، جاي ديگر فقيه يا بازرگان و يا محرر يا صحاف يا پيشهور و يا مستخدم و غيره شد و وقايع شگرف بسيار را از سرگذرانيد. مقدسي درباره خود چنين ميگويد:
«من با رهبانان كوهستان طرح دوستي ريختم و گاهي نيز با سلطان آشنا شدم. زماني صاحب بردگان بودم و گاهي خود مانند آنان سبد بر سر نهاده بودم. بارها با خطر غرق و مرگ روبرو شدم يا راه كاروان ما را راهزنان قطع كردند. من خدمت قاضيان و رجال ارجمند كردم و در برابر ملوك و وزيران سخن گفتم. با ولگردان در راهها ره سپردم و در بازارها كالا فروختم. مرا بارها به زندان انداختند و همچون جاسوس بازداشتم كردند ... من گاهي با پالكي و زماني سوار بر اسب ره سپردم و هنگام وزش باد مسموم، پيادهروي ميكردم و زماني نيز پاي پياده، در ميان برف حركت ميكردم. گاهي در كاخ سلطنتي ميان اعيان و درباريان بودم و زماني در كوي نساجان ميان عوام الناس زندگي ميكردم.»
______________________________
(1). ريچارد. ن. فراي، بخارا. ترجمه محمود محمودي، ص 49- 48.
ص: 252
مقدسي خود ميگويد كه جغرافياي او از سه منبع اساسي اخذ مطلب كرده است: اولا از يادداشتهاي خود او كه محصول تحقيقات و مشاهدات وي در طي مسافرتهاي گوناگون است؛ ثانيا از گفتههاي مردم معتمد؛ ثالثا، از كتابهاي جغرافيا و غيره. وي دراينباره ميگويد: «هيچ كتابخانه سلطنتي باقي نماند كه من سري به آن نزده باشم ...»
مقدسي به آثار جغرافيون پيش از خود، با نظر انتقادي شديد مينگريست. وي اثر بزرگ جغرافيايي خود را تحت عنوان احسن التقاسيم في معرفة الاقاليم، نخست در سال 985 ميلادي (375 هجري) به اتمام رسانيد و پس از سه سال كه مسافرت تازهاي بعمل آورد، آن را با اصلاحاتي تجديدنظر نمود. دگويه (دخويه) براي چاپ علمي و انتقادي متن عربي اثر مقدسي، اين روايت ثانوي را مأخذ قرار داده است.
چنانكه گفتيم، تقسيم مطالب در كتاب مقدسي، از روي شيوه و نقشه واحدي صورت گرفته است. نخست، وضع عمومي جغرافيايي هر ناحيه شرح داده شده و سپس به شرح هر بخش، و هر شهر ميپردازد. در مورد هر شهر و بخش، اطلاعاتي درباره نقشه و آثار معماري و تاريخ و مردم و زبانهاي آنان و دين و وضع زندگي و فرهنگ و معارف و آداب و رسوم و سازمان سياسي و توليدات پيشهوران و اشيائي كه در محل دادوستد ميشود و يا صادر ميگردد و درباره آبياري و مزروعات و كشاورزي بطور عموم و اوزان و مقادير محلي و واحد طول و سطح و غيره و ميزان خراج و غيره به دست ميدهد. مسير كاروانها و جادههاي كاروانرو، بتفصيل، شرح داده مي- شود.
اطلاعات و مطالب كتاب مقدسي، از لحاظ دقت و صحت، ممتاز است و در عينحال، وي از مدح و ستايش نظامات فئودالي و ملوك و شيوه زندگي فئودالي نيز خودداري مينمايد. كتاب مقدسي عاليترين اثر جغرافيايي عربي در قرون وسطي است و منبع پربهايي در تاريخ اقتصادي ايران در قرن دهم بشمار ميرود.» «1»
يكي ديگر از جهانگردان، احمد بن ابي يعقوب، ميگويد كه من در عنفوان جواني ...
به دانستن اخبار بلاد و مسافت ميان هر سرزمين تا سرزمين ديگر، علاقهمند بودم. چنان بودم كه هرگاه به مردي برميخوردم، از وطنش و شهرتش پرسش مينمودم، و از كشت و زرع مسكن او و ساكنان آن از عرب و عجم و همچنين آب آشاميدني اهالي، و پوشاك آنها و كيشها و عقايد و گفتارهاي آنان و كساني كه بر آن سرزمين دست يافتهاند، و كاروانها و منبع خراج و ميزان درآمد و دارايي آن را ذكر ميكردم. همچنين مسافت ميان شهرها و سرزمينها را در كتابم يادداشت ميكردم.
يعقوبي اثر خود را در سال 278 هجري (891 ميلادي) به رشته تحرير كشيده است و مطالعات خود را از بغداد شروع و به سوس اقصي پايان ميدهد. به نظر او، عراق وسط دنيا و بغداد وسط عراق است و از لحاظ وسعت و عمران و آبادي و خوبي آبوهوا و تنوع ملل و نحل و فعاليتهاي اقتصادي و انواع كالا و خواربار، در جهان بينظير است.
يعقوبي مينويسد، در دوران قدرت ساسانيان، بغداد دهي گمنام بود پس از آنكه قدرت به بني عباس رسيد، به ارزش اين ناحيه پيبردند و ابو جعفر منصور مهندسان و معماران را فرا-
______________________________
(1). تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هجدهم، پيشين. ص 223- 222 (به اختصار).
ص: 253
خواند، و تصميم گرفت كه شهر را به شكل دايره بسازد. پس از آنكه در سال 141، عده كثيري از درودگران، آهنگران و مقنيان را از شهرهاي مختلف فراخواند و، دستور داد به پيريزي شهر اقدام كنند.
باره شهر را با خشتهاي بزرگ و كنگرهها و برجهاي بزرگ را با آجر و آهك و ساروج بنيان نهاد.
يعقوبي درباره محلات مينويسد: «محلههاي بيرون باره را چهار بخش كرد و سرپرستي هر بخشي را در عهده مهندسي قرار داد. زمينها را بين ارباب قدرت تقسيم كرد، محل بازارها را معين كرد، هر محل و كوي و برزني را به نام شخصي از ارباب نفوذ نامگذاري كرد. كوچهها بنبست بود، و پهناي خيابانها را پنجاه ذراع و گذرها را شانزده ذراع تعيين كردند. و به تناسب، در هر ناحيه، مسجد و حمامي بنيان نهادند «1» غير از يعقوبي، عدهاي ديگر از پژوهندگان در زمينه مسالك و ممالك و روشن كردن جغرافياي جهان اسلامي، سعي و تلاش كردهاند. از آن جمله، ابن خرداد به مؤلف المسالك و الممالك (250 هجري)، ابن رسته (290)، ابن الفقيه (290)، مسعودي (332)، استخري (اصطخري) (340)، ابن حوقل (367)، مقدسي (375) و ناصرخسرو (438) قابل ذكرند.
مختصات اقتصادي شهرهاي فئودالي در ايران
به نظر محققان شوروي، شهرهاي جديد فئودالي در ايران، پس از تجزيه كار پيشهوري از كشاورزي و رشد و ترقي توليد كالاهاي مختلف و پيشرفت مبادله، در مجاورت شهرهاي قديم پديد آمد و روزبروز، بر اهميت و وسعت آن افزوده شد، به اين ترتيب كه ربض يعني قسمت خارجي و بيروني شهرهاي قديم، در اثر توسعه اقتصادي و رشد بازرگاني و دادوستد، اندكاندك، آباد و معمور گرديد و بصورت شهري تازه و نو درآمد، و اين دگرگوني كه مولود تغيير شرايط اقتصادي و رشد توليد و مبادله بود، در وضع عمومي شهرها تغييري عظيم پديد آورد. غالب شهرهاي بزرگ ايران نظير نيشابور، ري، اصفهان در قرون وسطي، حدود صدها هزار نفوس داشتند و بمراتب، از شهرهاي اروپا در قرن شانزدهم و هفدهم مهمتر و پرجمعيتتر بودند، و غالبا در مسير راههاي ترانزيتي و كاروانرو قرار داشتند، و از طريق دريا و خشكي، كشورهاي كرانه درياي مديترانه و اروپاي شرقي را با ايران و ديگر كشورهاي شرق نزديك و هندوستان و چين مربوط ميساختند. در ميان شهرهاي كرانه خليج فارس، بندر سيراف اهميت و موقعيت اقتصادي ممتازي داشت. غالب شهرهاي خوزستان و فارس- نظير شيراز، اهواز، كازرون، جهرم، شوشتر، استخر و فسا- مركز فعاليتهاي صنعتي و پارچهبافي بودند، و در ساير نقاط، نظير نيشابور، هرات، آمل، بابل، طوس، گرگان و بلخ و كابل و غيره نيز فعاليتهاي گوناگون اقتصادي و بازرگاني بطور وسيع صورت ميگرفت. در شهرهاي ايران، اتحاديه اصناف وجود داشت و هر صنف در كوي و منطقه معيني فعاليت ميكرد. مثلا در نيشابور صنف كلاهدوزان و طناببافان و بازرگانان ابريشم خام، و فروشندگان منسوجات ابريشمي از ديگران متنفذتر بودند. در شهرهاي ايران، زمام امور در دست فئودالهاي صاحب زمين اطراف بود كه عموما از دهقانان قديمي ايراني و بازماندگان
______________________________
(1). ر ك: احمد بن ابي يعقوب، البلدان. ترجمه محمد ابراهيم آيتي. ص 15- 1 (به اختصار).
ص: 254
فاتحان عرب بودند. اين فئودالها كه بيشتر در قلاع خود زيست ميكردند، اكنون در شهر بسر ميبردند و كمتر در املاك خويش زندگي ميكردند. فئودالهاي مزبور در عينحال، با شركتهاي بزرگ بازرگاني و تجار عمدهفروش، كه به تجارت خارجي و ترانزيتي مشغول بودند، ارتباط داشتند و بخشي از عوايد حاصله از مال الاجاره املاك را به شركتهاي بزرگ تجاري ميسپردند و اينان سهم سود ايشان را بصورت كالا و بيشتر بصورت منسوجات ميپرداختند.
اينگونه نزديكي بعضي از دستجات فئودال، با تجار بزرگ، يك پديده خاص تاريخ ايران و بسياري از كشورهاي مجاور آن، در مشرق زمين بوده است.
بدينسبب، در اينجا برخلاف آنچه در دوران قرون وسطي در اروپاي غربي جريان داشته، تجار بزرگ، قطب مخالف فئودالها نبوده با ايشان مبارزه نميكردند و برعكس، باتفاق فئودالها، عليه نهضت پيشهوران و بينوايان به پيكار ميپرداختند.
بالنتيجه چون نيروهاي اجتماعي در ايران به اين شكل صفآرايي كرده بودند، سازمانهاي صنفي پيشهوران شهرهاي ايران خيلي ضعيفتر از شهرهاي اروپاي غربي بودند و نتوانستند انحصار صنفي را در شهرها برقرار كنند و نميتوانستند نرخ محصولات پيشهوران را چنانكه در مغرب متداول بود، به ميل خود، در بازار معين كنند. از منابع تاريخي چنين برميآيد كه وقتي صنف نانوايان كوشيد، در شهر غزنه، قيمت جديدي براي نان وضع كند؛ سلطان محمود غزنوي امر كرد رئيس صنف ايشان را بزير پاي پيلان بيفكنند.
مقامات شهري، از قبيل رئيس، قاضي و امام جماعت و محتسب و عسس و غيره از اعيان محل انتخاب ميشدند. در ايران و ديگر كشورهاي آسياي مقدم و ميانه، اداره امور شهرها بطور كلي بر اثر مخالفت فئودالها، كه از طرف تجار بزرگ پشتيباني ميشدند، در دست خود ساكنين شهرها نبود، و فقط كويهاي شهر و اصناف و اتحاديههاي تجار و روحانيان حق داشتند از خود رئيسي انتخاب كنند كه تابع رئيس شهر بود.
پيشهوراني كه در اتحاديههاي اصناف گردآمده بودند و از استادان و خليفهها و شاگردان مركب بودند از لحاظ حقوق آزاد شمرده ميشدند، ولي در بسياري از شهرها كماكان به دولت و يا فئودالهاي محلي خراجي بصورت مصنوعات پيشه خود ميپرداختند.
مركز زندگي اجتماعي شهر بازار، و يا صحيحتر بگوييم، چندين رسته بازار بود. مركز بازارها معمولا نقطه تقاطع بازارهاي اصلي بود كه به فارسي «چهارسو» و بعربي «مربعه» مي- ناميدند.
در اطراف و نزديك چهارسو، معاملات عمده كليفروشي، در ابنيه مخصوصي به نام كاروانسراي صورت ميگرفت (مترادف «فندق» يوناني). كاروانسراها در عينحال مهمانسرايي براي تجار تازهوارد بيگانه و انبار كالاها و بورس معاملات عمده بود.
به گفته ناصرخسرو، شاعر و جهانگرد بزرگ، در اصفهان در اواسط قرن يازدهم، تنها در يك خيابان پنجاه كاروانسرا وجود داشت. معمولا هر شركت تجاري از خود كاروانسرايي داشت.
از آنجايي كه حمل مبالغ هنگفت بسبب وجود راهزنان، خالي از خطر نبود، معاملات عمده تجارتي بوسيله چك انجام ميگرفت. حتي كلمه چك هم فارسي است. تاجري كه عازم
ص: 255
شهر ديگر بود، پول خود را به صراف ميسپرد و از وي چكي دريافت ميداشت و صرافان شهري كه مقصد تاجر بود، وجه چك را ميپرداختند. ابو شجاع، نويسنده قرن يازدهم ميلادي، ميگويد كه مبلغ چكهاي تجار ثروتمند مغرب، در آسياي ميانه، خيلي سريعتر از آن مدتي كه اميران خراج وصول ميكردند، پرداخت ميشده؛ و ناصرخسرو كه پيشتر يادي از او كرديم، معاملات عمده تجاري را چنين توصيف ميكند: «و حال بازار آنچنان بود كه آنكس را چيزي بودي به صراف دادي و از صراف خط بستدي (يعني چك) و هرچه بايستي، بخريدي و بهاي آن را بر صراف حواله كردي، و چندانكه در آن شهر بودي، بيرون از خط صراف چيزي ندادي ...»
معاملات خرد و خريد و فروش مصنوعات پيشهوران محلي با پول نقد انجام ميشد.
خردهفروشي مصنوعات مزبور مستقيما در كارگاهها كه در عينحال دكه فروش بود انجام ميشد. بدين مناسبت، كلمه عربي «دكان» هم به معني محل فروش و هم به مفهوم كارگاه استعمال ميشد. تمام استادان يك پيشه، اغلب در كوي واحدي زندگي ميكردند و دكانهاي ايشان نيز در همان كوي بود. بدينقرار، كوي ابريشمبافان و پشمبافان و رويگران و رنگرزان و اسلحهسازان و كوزهگران و گوهريان و سراجان و غيره وجود داشت. روستاييان روستاهاي مجاور، محصولات غذايي و خواربار را به بازارهاي شهر ميآوردند؛ مثلا روزي قريب هزار گوسفند و صد گاو نر به بازار اصفهان آورده ميفروختند و هر ساله در بازار مزبور قريب يكصد هزار گوسفند براي قورمه و قديد فروخته ميشد. اين ارقام نشان ميدهد كه شهر اصفهان تا چهاندازه پرجمعيت بوده است.
در قرن دهم ميلادي، مدرسه يا آموزشگاه روحاني اسلامي متوسطه و عالي تشكيل شد و در شهرها صنوف قوي روحانيان و سادات مسلمان، كه از خودداراي رئيساني بودند، بوجود آمد.
مساجد و مدارس صاحب موقوفات فراوان، از قبيل دكاكين و حتي بازارها بود و طلاب و مدرسين از پيشهوران و بازرگانان كسب عايدي ميكردند.
بدينطريق، از قرن دهم تا دوازدهم ميلادي، در شهرها چهار مركز اصلي زندگي اجتماعي، وجود داشت: 1. شهرستان با كاخها و خانههاي اعيان فئودال؛ 2. مدرسه و مسجد و ديگر مؤسسات اسلامي و صنوف روحاني؛ 3. چهارسو (مربعه) با كاروانسراها، و تجار عمده و معاملات كلان بازرگاني؛ 4. و در آخر، كويهاي پيشهوران و اصناف و بازارهاي درجه دوم، كه مركز معاملات كوچك و خردهفروشي بود.
قيافه خارجي بسياري از شهرهاي ايران را جغرافيون قرن دهم و بويژه استخري و مقدسي وصف كردهاند. نيشابور، شهر بزرگ، يك فرسنگ مربع يعني قريب 40 كيلومتر مربع وسعت داشت. بنابه گفته مقدسي، نيشابور 44 كوي داشت؛ بعضي از اين كويها از لحاظ وسعت معادل نصف شيراز بود. نيشابور از شهر فسطاط مصر وسيعتر و از بغداد پرجمعيتتر بود، يعني بهر تقدير، جمعيت آن به چندين صد هزار نفر بالغ ميگشت. به گفته مصنف مزبور، نيشابور بازار فروش و مكاره فارس و سند و كرمان، و بارخانه كالاهاي خوارزم و ري و گرگان بود. اين شهر از شهرستان و ربض تشكيل شده بود، و قريب پنجاه خيابان بزرگ داشت.
بازرگاني عمده در دو بازار اصلي (مربعات الكبير يا چهارسو بزرگ) كه در ربض قرار داشت، در مشرق مسجد جامع و بازار كوچك (مربعات الصغيره يا چهارسو كوچك) در مغرب
ص: 256
آن، متمركز بود. در اطراف اين هردو چهارسو، كاروانسراها (فندقها) با انبارهاي كالا مستقر بود.
ولي مقدسي ضمن وصف نيشابور، چنين ميگويد: «كوچهها كثيف است، در خانها (يعني كاروانسراها) بينظمي حكمفرما ميباشد، گرمابهها پاك نيست، دكانها بد است و ديوارها ناهموار. فقر همواره همنشين شهر و گراني با آن پيوند دوستي دائم دارد.»
مقدسي شكايت از فقدان بهداشت و ناپاكي و تنگي امكنه و گراني را در مورد شيراز و ديگر شهرها نيز تكرار ميكند. در شهرها، عناصر ولگرد و روستاييان همهچيز از دست داده كه در فقر و فاقه روز گذرانيده و با درآمدهاي اتفاقي زندگي ميكردند بسيار بودند. صنف گدايان (ساسيان) نيز وجود داشت. «1»
فراي در كتاب بخارا، راجع به سازمان تجاري و اقتصادي بعد از اسلام، مينويسد: «سازمان كاروانها، كاروانسراها، محافظين و جز اينها پيچيده بود. براي تجارت و بازرگاني، شركتهاي بهم پيوستهاي تشكيل گرديده و تجارت، سازمان پيشرفتهاي پيدا كرده بود. صرفنظر از ريشه كلمه «چك» كه به قول بعضي از محققين با چينيهايي كه در دوره مغول پول كاغذي را به شرق نزديك وارد كردند ارتباط دارد، رسمي شبيه برات و اسكناس در قرن دهم (چهارم هجري) مرسوم بوده است. همراه بردن مبالغ هنگفت پول، دور از احتياط بود و بنابراين براي انتقال پول نقد از شهري به شهر ديگر، مردم به صرافي در شهر خود، مراجعه ميكردند، و از وي حوالهاي به عهده صرافي كه در شهر ديگر طرف او بود ميگرفتند. مطالب بعضي از متون قديم، حاكي از آن است كه از اين قبيل چكها كه از قسمت غربي جهان اسلام حواله ميشد، در قسمتهاي شرقي حائز احترام و اعتبار بود. اين جريان هنوز هم مرسوم است و مؤلف در سال 1943، هنگام مسافرت از هرات به مشهد، آن را شخصا آزموده است.» «2»
در ميان صنايع مختلف دستي، كه در صفحات پيش، از آن سخن گفتيم، انواع پارچه، از كهنترين روزگاران مورد نياز مردم بوده است. يعني منسوجات گوناگون از گهواره تا گور براي حفظ بدن از سرما و گرما مورد استفاده قرار ميگرفته است. در صفحات بعد تاريخچه اين صنعت را در ايران بعد از اسلام، مورد مطالعه قرار ميدهيم.
«درباره عده نفوس شهرها اطلاعات مورد اعتماد ما اندك است. بلخ كه از شهرهاي بزرگ درجه اول نبود، در آغاز قرن سيزدهم ميلادي، قريب دويست هزار نفر جمعيت داشت.
ربع جمعيت شهر را روحانيون و ذاكرين و فقها و اعضاي خانواده و خدمتكاران ايشان و معلمين و طلاب مدارس ديني تشكيل ميدادند.
يك شهر درجه دوم فارس، به نام ارغان، در اواسط قرن يازدهم، قريب چهل هزار جمعيت داشت و شهر پنج هير، در سيستان كه شهر كوچكي شمرده ميشد و در مجاورت معادن نقره قرار داشت، در قرن دهم، بيست هزار جمعيت داشت.» «3»
______________________________
(1). ر ك: تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هجدهم. پيشين، ص 252- 248.
(2). بخارا. پيشين، ص 157.
(3). تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هجدهم. پيشين، ص 252.
ص: 257
وضع ساختمانها
از خصوصيات و نقشه ساختمانها، وسعت و ارتفاع اتاقها، وضع درها و پنجرهها و ديگر خصوصيات منازل اطلاعات كافي نداريم؛ آنچه مسلم است قطر ديوارها برخلاف روزگار ما بسيار زياد بود و گاهي از يك مترونيم تجاوز ميكرد. درهاي ورودي را مخصوصا طبقات محروم كوتاه ميگرفتند. تمام افراد خانوادههاي فقير فقط از يك اتاق براي زندگي و استراحت استفاده ميكردند، و همه روي زمين ميخوابيدند و اثاث البيت مردم بينوا بسيار ساده و ابتدايي بود. بعلت فقر و پايين بودن سطح معيشت و فرهنگ عمومي، مسائل صحي و بهداشتي مورد توجه نبود و مرگومير در بين طبقات فقير فراوان بود. ولي طبقه ميانهحال و طبقات ممتاز، يعني اعيان و اشراف و روحانيان و فئودالها، در شرايط مساعدتري زيست ميكردند. به حكايت تاريخ بيهقي، در حدود هزار سال پيش، ثروتمندان براي ساختن بنا و كوشك، از مهندسان و معماران و بنايان زبردست استفاده ميكردند. بيهقي ضمن وقايع غره محرم 422 هجري، سلطان مسعود را در رشته مهندسي مردي صاحبنظر و مستعد معرفي ميكند و در وصف او ميگويد: «... در بناها هيچ مهندس را بكس نشمردي و اينك سراي نو، كه به غزنين ميبينيد، مرا گواه بسنده است، و به نشابور شادياخ را درگاه و ميدان نبود، هم او كشيد. به خط خويش سرايي بدان نيكويي و چندين سرايچهها و ميدانها، تا همچنان است كه هست.» «1»
در ميان صاحبنظران عالم اسلام ابن خلدون راجع به شهرنشيني و آثار و نتايج آن، نظرياتي ابراز ميكند كه قسمتي از آن صحيح و قابل قبول است و قسمتي ديگر با مباني علمي سازگار نيست. ابن خلدون در جلد دوم مقدمه، مينويسد: «هرچه عمران سرزمينها فزوني يابد و ملتهاي گوناگون در نواحي مختلف آنها سكونت گزينند و بر جمعيت آنها افزوده شود، به همان ميزان، وضع زندگي مردم آن نواحي نيز بهبود مييابد و بر ميزان ثروت و بنيانگذاري شهرهاي آنان ميافزايد و دولتها و كشورهاي بزرگي در سرزمينهاي مزبور تشكيل مييابد، و علت همه آنها همان فزوني كارها و نتايج آنهاست. [ج 1، ص 739- 738].
به نظر ابن خلدون، مرحله شهرنشيني، پس از گذشت 60 سال، به سراشيبي سقوط نزديك ميشود، در حاليكه واقعيات تاريخي نشان ميدهد كه شهرهاي نيشابور، بغداد، بخارا و هرات و جز اينها در طي قرون وسطي، همواره رو به عمران و آبادي رفتهاند و مادام كه حمله تجاوز- كارانه فئودالها و پادشاهان و تحميل مالياتهاي سنگين، نظام اجتماعي و اقتصادي شهرها را درهم نريخته، اين سير تكاملي ادامه داشته است. اينك نظريه ابن خلدون: شهرنشيني و حضارت نهايت عمران و پايان دوران آن است، و همين حضارت، فساد و تباهي آن را اعلام ميدارد.
كشورداري و دولت، بمنزله هدفي براي هر عمران يا اجتماع است؛ خواه در مرحله باديهنشيني و خواه شهرنشيني، و هر كشور و بازاري را سرانجام دوران و عمر محسوس است، چنانكه هريك از موجودات و مواليد طبيعت عمر محسوسي دارند. مرحله چهل سالگي براي انسان نهايتي است كه تا آن سن، قواي او در افزايش و رشد و نمو ميباشد و همينكه به اين سن ميرسد، طبيعت مزاج او مدت معيني از رشد و نمو باز ميايستد و آنگاه رو به انحطاط ميرود. بنابراين، بايد دانست كه شهرنشيني نيز در عمران بمنزله نهايتي است كه در دنباله آن مرحله فزونتري وجود ندارد. زيرا
______________________________
(1). تاريخ بيهقي. پيشين، ص 149.
ص: 258
هنگامي كه تجمل و ناز و نعمت براي مردم يك اجتماع حاصل آيد، طبيعتا آنان را به شيوههاي شهرنشيني ميخواند، و به عادات آن متخلق ميسازد. و شهرنشيني عبارت از تفننجويي در تجملات و بهتر كردن كيفيات آن، و شيفتگي به صنايعي است كه كليه انواع و فنون گوناگون آنها ترقي مييابد، مانند صنايعي كه براي امور آشپزي و پوشيدنيها يا ساختمانها يا گستردنيها يا ظروف و ديگر كيفيات خانهداري آماده ميشود و براي زيبا كردن هريك از آنها صنايع بسياري است كه در مرحله باديهنشيني به هيچيك از آنها نيازي نيست و ضرورتي براي زيبا كردن آنها يافت نميشود. و هرگاه زيبايي پسندي در اين كيفيات امور خانه به مرحله نهايي برسد، بدنبال آن، فرمانبري از شهوات پديد ميآيد و نفس انسان از اين عادات به تفننات گوناگون بسيار خو ميگيرد كه در نتيجه، هيچيك از امور دين و دنياي وي، بعلت اين عادات، بهبود نميپذيرد و اصلاح نميشود. [مقدمه. ج 2، ص 751- 750].
چون هدف عمران و اجتماع، حضارت و تجملخواهي است، بنابراين هرگاه اجتماع به هدف خود برسد، به فساد برميگردد و مانند عمر طبيعي كليه حيوانات، در مرحله پيري داخل ميشود. [مقدمه. ج 2، ص 755].
بنابراين، به نظر ابن خلدون، دوران شكوه و جلال جامعه بيش از 60 سال بهطول نمي- انجامد و پس از آن، دوران سراشيبي و سقوط فراميرسد. جاي سؤال است كه چگونه ابن خلدون قادر به تصور دوره توسعه و ترقي طولانيتر و پردوامتري نبوده است. فراموش نكنيم كه ابن خلدون معاصر تيمور بود، و در قرن چهاردهم ميلادي، و در جامعهاي ميزيست كه آغاز به جمود و ركود كرده بود. از اينرو، طبيعتا وي نميتوانسته است داراي آنچنان مفهومي از تحول تاريخي باشد، كه ما امروز داريم. امروز ما ميدانيم كه تحول بلاتوقف در نتيجه ترقي و پيشرفتهاي متوالي و متراكم جامعه امكانپذير است. ولي مفهوم مذكور زاييده توسعه اقتصادي و اجتماعي زمانه است، و از زماني به خود شكل گرفته است كه اصل تحرك تاريخي محسوس شده است.» «1»
چون مطالعه در وضع، و خصوصيات شهرهاي ايران، بسياري از مشخصات زندگي اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي مردم ايران را آشكار ميكند، با استفاده از منابع و مآخذ و سفرنامههاي گوناگون به توصيف عدهاي از شهرهاي بزرگ، متوسط و كوچك ايران در قرون وسطي مي- پردازيم.
استاد سعيد نفيسي در كتاب خاندان طاهري، درباره وضع شهرهاي ايران، چنين مينويسد:
شهرهاي ايران بعد از اسلام
«در آن زمان، بنابر اصولي كه در آغاز تمدن ايران مهاجران آريايي در كشور نهاده بودند، هنوز شهرهاي ايران مركب از چند قسمت بود: قسمت دروني و هسته مركزي را كه ديوار و برج و بارو و گاهي هم خندق داشت و نخستين آبادي آن شهر از زمانهاي قديم بود، ارگ يا كهن دژ ميگفتند و اين كلمه را به زبان تازي، قهندز ضبط كردهاند. بمرور زمان، در گرداگرد آن، آبادي
______________________________
(1). ر ك: ايولاكوست، جهانبيني ابن خلدون. ترجمه مهدي مظفري، ص 115- 114.
ص: 259
بزرگتري فراهم شده بود كه آن را شارستان يا شهرستان و به زبان تازي، ربض ميگفتند. آبادي ديگري را كه گرداگرد شارستان فراهم شده بود، روستا ميگفتند و اين كلمه را به زبان تازي، برده و رستاق گفتهاند و نيز حايط يا سواد ناميدهاند:
در آباديهاي مهم، كه بر سر راهها بود، شبها بر بلندي آتش ميافروختند و برجي را كه براي اين كار ساخته بودند، آتشگاه ميناميدند، و همين كلمه را به زبان تازي ترجمه كرده منارومناره گفتهاند، و سپس آن را در مساجد نيز بكار بردهاند. بوسيله آتشي كه برفراز اين برجها افروخته ميشد، از دور اخبار و علائم و اشاراتي ميدادند كه مردم دوردست را از خطر و حوادث آگاه ميكردند.
در شهرهاي بزرگ، لشكريان مخصوصي براي پاسباني كاخها و مراكز ديواني بودند كه به آنها حرس ميگفتند و مأمورين شهرباني شهر را شرط و شهردار را صاحب الشرط يا والي- الشرط ميناميدند.» «1»
در دوره فئوداليته، مخصوصا در ايامي كه قدرت سلاطين و امراي محلي به سستي ميگراييد، وحشت عمومي افزايش مييافت و مردم بيش از پيش، خود را براي مقابله با حملات غارتگرانه فرصتطلبان، فئودالها، اشرار محلي و متجاوزين ديگر آماده ميكردند و ساختن ديوارهاي عظيم، حفر خندق در اطراف شهرها، ساختن برج و بارو و دروازههاي آهني و راههاي زيرزميني و گماشتن عدهاي ديدهبان براي مراقبت دايمي، حاكي از فقدان امنيت و نگراني عمومي در آن دوران است. براي آنكه خوانندگان بيشتر به وضع عمومي شهرهاي آسياي غربي واقف گردند، به توصيف خصوصيات اجتماعي و اقتصادي بعضي از آنها مبادرت ميكنيم:
ناامني شهرها: «در زمان محمد بن عبد اللّه بن طلحه (259- 248) كه احمد بن خالد امير بخارا بود، مردم بخارا از وي خواستند كه شهر ايشان را ربضي بسازد تا شب دروازهها بربندند و از دزدان و رهزنان در امان باشند. پس او فرمان داد تا ربضي بنا كردند بغايت نيكو و استوار و آن را برجها ساختند و دروازهها نهادند و اين در تاريخ 235 بود كه تمام شد و از آن پس هر زمان كه سپاهي آهنگ بخارا ميكرد، آن ربض را تازه ميكردند.» «2»
شهر سمرقند: شهر سمرقند در زمان رودكي، دوازده فرسنگ دوره داشت و در آن بستانها و كشتزارها و آسيابها بود و دوازده دروازه داشت و از هر دروازه به دروازه ديگر، يك فرسنگ بود و بالاي ديوار شهر، طاقها و برجها بود براي جنگ، و هر دوازده دروازه از آهن بود يا از چوب دو لنگه و در ميان هردو دروازه سرايي بود براي نواب شهر و چون كشتزارهاي بيرون شهر تمام ميشد، به ربض ميرسيد و در ربض هم بناها و بازارها بود و ده هزار جريب، زمين كشتزارهاي روستاي سمرقند بود. اما داخل شهر سمرقند چهار دروازه داشت و مساحت آن 2500 جريب بود و در آن مسجد جامع و كهندژ بود و همانجا بود كه سامانيان پيش از آمدن به بخارا در آن بودند و نهر سغد در آن قسمت از شهر جاري بود و سدي عالي از سنگ بر آن ساخته بودند و هيچ خانه از آب سغد تهي نبود. و هيچ سراي نبود كه بوستاني نداشت چنانكه چون بر فراز
______________________________
(1). سعيد نفيسي، خاندان طاهري. ص 363.
(2). همان. ص 29.
ص: 260
كهندژ سمرقند ميشدند بناهاي شهر بواسطه پوشيده شدن از باغستانها پديدار نبود. در آن زمان، ميگفتند كه از سمرقند شهري باصفاتر و تازهتر و نيكوتر در گيتي نبود.» «1»
وضع اقتصادي و اجتماعي مهمترين شهرهاي ايران در قرون وسطي
مختصات شهر نيشابور: «بناي اين شهر ظاهرا در زمان ساسانيان به دست شاپور اول يا شاپور دوم شده است. شهر مزبور در سال 31 هجري (651 ميلادي) بدست اعراب افتاد و در سال 32 هجري حكومت اين ناحيه (منظور ناحيه خراسان است كه مرو و هرات و بلخ جزو آن بوده) بدست غيث بن الحسام اداره ميشد. ابو مسلم خراساني در 131 هجري حاكم آن شهر گرديد. عبد اللّه بن طاهر نيشابور را پايتخت خود قرار داد و باغ معروفي به نام شادياخ در آنجا ساخت؛ و در زمان او بود كه شهر نيشابور فوق العاده اهميت پيدا كرد و ساختمان جديد و دهات زياد در اطراف آن شهر بناگرديد.
بعد از عمروليث، خراسان به دست سامانيان افتاد و در اين موقع نيشابور كماكان پايتخت بود. از شهرستان نيشابور زمان سامانيان شرح مفصلي توسط ابن حوقل و اصطخري نقل شده است: كه شهر مزبور داراي سه ميل طول و سه ميل عرض بوده (هرسه ميل يك فرسنگ) و به چهل پاسگاه تقسيم ميشده است. كوچههاي آن صاف بوده و تقريبا عده آنها به پنجاه ميرسيده و اين كوچهها يكديگر را طوري قطع ميكردند كه چهار راههاي متعدد تشكيل ميدادند (بر عكس عقيده اغلب مستشرقين كه كوچههاي قديمي بعضي از شهرها هميشه كوتاه و داراي اعوجاج بوده) اين كوچهها بسيار مستقيم و مطابق اسلوب معماري، ساخته شده بود. خود شهر نيشابور به سه قسمت تقسيم ميشده است: 1) شهر خاص 2) نواحي خارج شهر 3) پاسدارخانهها.
شهر خاص: داراي برج و حصار و چهار دروازه بوده و در خارج شهر، پاسگاهها واقع شده بوده كه آنها نيز داراي دروازهها بودند و خرابه آنها به اغلب احتمال، همان تپه الب ارسلان است.
قسمت خاص شهر: عبارت بود از تمام نواحي خارج كه داراي ديوارها بوده است و اينجاست كه مسجد جمعه نيشابور ديده ميشود، و عمرو بن ليث صفاري ستونهاي چوبي آن را تبديل به ستونهاي آجري نموده و سه رواق در اطراف حياط مسجد ساخته و آن را يكي از بهترين ساختمانهاي مهم كه داراي كاشيكاري مذهب ميباشد، نموده است. اين مسجد داراي يازده در با ستونهايي از مرمر سياه و سفيد بوده و تمام آنها به انضمام طاق مسجد، نقاشي و مجسمهكاري شده بوده است و نزديك آن، محوطه بازار و خانه حاكم شهر قرار داشته كه بتوسط عبد اللّه بن طاهر بنا شده و به دست عمرو بن ليث صفار مرمت گرديده است.
نزديك بازار بزرگ شهر، بازار كوچك ديگري بود، كه محبسها در آن قرار داشته است و اهميت اين بازارها از نظر تجارت بسيار زياد بوده؛ و اينكه شهر مزبور و نواحي خارج آن را ديوارها احاطه كرده دليل بر اين بوده است كه مردم احتياج به امنيت و حفاظت داشتهاند.
پس از سامانيان، حكومت خراسان به دست غزنويان افتاد و بعد از يك قرن، نيشابور در حيطه اقتدار سلجوقيان ترك درآمد. در زمان سلجوقيان، نيشابور اهميت فوق العادهاي بخود
______________________________
(1). همان. ص 47 (به اختصار).
ص: 261
گرفت و براي بار دوم، اهميت سابق را مجددا احراز كرد. در زمان خواجه نظام الملك، وزير الب ارسلان و ملكشاه، نيشابور اهميت بسياري بدست آورد و تقريبا دار العلم شد و مدارس متعدد در آن بنا شد و مركز علم و نظاميهاي در آنجا ايجاد گرديد.
نيشابور، در اين زمان، داراي سيزده كتابخانه بود. كه مهمترين آنها پنجهزار جلد كتاب داشته است ... در سال 530 هجري، نيشابور بواسطه زلزله خراب شد و شهر مزبور در سال 538 آتش گرفت و در همين موقع بود كه طعمه غارت تركان غز واقع شد و شهر را اهالي بكلي ترك كردند و شهر ديگري در حومه محل سابق كه عبد اللّه بن طاهر ساخته بود بنا نمودند ... اين شهر بعدا به دست چنگيز و يارانش، از بين رفت و ساكنين نيشابور، شهر ديگري در شمال شرقي ساختند.
حمد اللّه مستوفي در سال 731 هجري و ابن بطوطه طنجي در سال 757 هجري، شهر نيشابور را ديده و آن را يكي از پرجمعيتترين شهرهاي ناحيه خراسان دانسته، از مسجد عالي و چهار مدرسه آن مطالبي ذكر ميكنند. «1»
در مقدمه تاريخ نيشابور كه توسط دكتر بهمن كريمي، نوشته شده نظريات عدهاي از دانشمندان و جهانگردان درباره ارزش اقتصادي اين شهر ذكر شده است. از جمله ابن رسته مينويسد: «جنب شهر از يكطرف، كوه بلندي سر كشيده بود. محوطه شهر طولا و عرضا يك فرسنگ و شهر مانند ساير بلاد بزرگ آسياي وسطي، مركب بود از قهندز يعني ارك، و شهرستان يعني شهر، و ربض يعني خارج شهر. ارك جزو شهرستان نبود ولي بين آن و شهرستان فقط خندقي حايل بود. در قرن دهم ميلادي، شهر بواسطه ترقي تجارت و صنعت به ربض كه در قسمت جنوبي شهر واقع بود منتقل گرديد ... مقدسي ميگويد: در بازار، فزون از پنجاه مركز بصورت ميدان چهارگوشي موسوم به مربعة الكبيره بودند كه از آنجا به هر چهار سمت رديف دكاكين و كاروانسراها ممتد ميشد ... قنواتي را كه به شهر آب ميدادند غالبا زيرزمين ميكشيدند. عده پلههايي كه براي رسيدن به آب پايين ميرفتند، گاهي به صد ميرسيد. در خارج شهر، آب در سطح زمين جاري بود و براي شرب اراضي بكار ميرفت. شهر به داشتن پارچههاي ابريشمي و نخي معروف بود و بطوريكه اصطخري ميگويد اين پارچهها را به ماوراء ممالك اسلامي هم حمل ميكردند.
ابن حوقل گويد: دكاكين و مهمانخانههاي نيشابور مملو از سازندگان صنايع مختلفه بود، در حوالي شهر، مس و آهن و نقره و فيروزه و معادن ديگر استخراج ميكردند. معادن فيروزه كه در كوههاي واقعه در 36 ميلي شمال غرب نيشابور در سر راه قوچان است تا به امروز در اهميت خود باقي و در دنيا يگانه معادن فيروزه است ... مقدسي گويد: نيشابور انبارگاه مال- التجاره فارس و كرمان و هند يعني ولايات جنوبي و همچنين ري و جرجان و خوارزم بود. ياقوت علت ترميم سريع و تجديد عمارت شهر را همان موقعيت جغرافيايي آن ميداند: «نيشابور در حكم دهليز المشرق بود و كاروانيان نميتوانستند از كنار آن گذشته و وارد شهر نشوند.» «2» در كتاب
______________________________
(1). ر ك: امام الحاكم ابو عبد الله محمد بن عبد الله نيشابوري، تاريخ نيشابور. تلخيص احمد بن محمد بن الحسن بن احمد المعروف بالخليفة النيشابوري، به كوشش بهمن كريمي. (مقدمه) ص «يو» تا «ل».
(2). ر ك: ابو عبد الله محمد الضبي الطهماني، تاريخ نيشابور. به كوشش بهمن كريمي. ص «يو».
ص: 262
حدود العالم، نيشابور چنين توصيف شده است:
«نيشابور بزرگترين شهريست اندر خراسان و بسيار خواستهتر يك فرسنگ اندر يك فرسنگ است، و بسيار مردم است و جاي بازرگانان است و مستقر سپاه سالاران است و او را قهندز است و ربض است و شهرستان است و بيشتر آب اين شهر از چشمهاست كه اندر زمين بياوردهاند.
و از وي جامهاي گوناگون خيزد پشم و پنبه. و او را ناحيتيست جدا و آن سيزده روستاست و چهار- خان.» «1» همچنين در كتاب عجايب المخلوقات آورده كه نيشابور را (ايرانشهر) خوانند و در خراسان از وي شهري بزرگتر نبوده كوه فيروزه آنجاست و اين شهر در سنه خمس و خمسمائه ويران شد به دست غز كه جماعت تركان بودند و مسجد جامعي داشت عجيب و غريب و حوض مسين در وي نهاده، كه چهارصد مرد گرد آن درآمدي و وضو ساختي و چراغ برنجين برقبه او آويخته بود كه چهارصد نوله داشت و در هر نوله يك من روغن رفتي. غزان آن را بشكستند و بر شتران بسته ببردند ... فيروزه كه از آنجا حاصل ميشود، بهترين فيروزههاست و در كتابي ديدهام كه در آنجا ريواجي (گياه ريواس) هفده من، پيش يكي از خلفا بردند ... و گويند كه چون اسماعيل بن احمد ساماني به نيشابور رسيد و مشايخ و مشاهد و قنوات و مزارات آنجا را ديد، گفت: «در هيچجا چون نيشابور شهري نديدم اما آبهاي او بر روي زمين و مشايخ او در زيرزمين مگر اندكي. و در نيشابور كاريزها بسيار است.» بزرگترين لطمات، چنانكه ديديم، در دوران قدرت چنگيز به اين شهر وارد شد.
لسترنج، در جغرافياي تاريخي خود، با مراجعه به كليه منابع، خصوصيات جغرافيايي، اقتصادي و هنري كليه شهرهاي ايران را بطرزي استادانه نوشته است.
خراسان: «سرزمين خراسان در دوران قرون وسطي، بمراتب بزرگتر از امروز بود و بر تمام ايالات اسلامي كه در سمت خاور كوير لوت تا كوههاي هند واقع بودند اطلاق ميشد. از شهرهاي بنام و تاريخي خراسان يكي نيشابور است. بطوريكه مقدسي و ساير مورخان متذكر شدهاند «در قرن چهارم، نيشابور شهر بزرگ و آبادي بود و مساحتش يك فرسخ در يك فرسخ بود، و داراي شهر و قهندز و حومه (ربض) بود و مسجد جامع بزرگي در حومه آن وجود داشت.
زندان نيز تا دار الاماره فاصله زيادي نداشت. قهندز دو دروازه و شهر چهار دروازه داشت.
بزرگترين بازارهاي شهر يكي بازار مربعه بزرگ حوالي مسجد جامع و ديگري بازار مربعه كوچك بود. اين بازارهاي طولاني پر بودند از دكانها. در اين بازارها تيمها و سراهايي وجود داشت كه اصناف سوداگران در آنها ميزيستند، و هر صنفي در محلي جدا از ديگران جا داشتند. كفاشان و بزازها و خرازيفروشها و پيشهوران ديگر هريك سرايي مخصوص به خود داشتند، و هريك از خانههاي شهر بوسيله قناتي كه از آن خانه عبور ميكرد مشروب ميشد.
در تمام خراسان، به نظر ابن حوقل، شهري خوشهواتر و آبادتر از نيشابور نبود. ثروت بازرگانانش بسيار بود و هر روز كارواني تازه به آن شهر ميرسيد و انبارهاي آنجا را از كالاهاي گوناگون پر ميكرد و پارچههاي ابريشمي و نخي آن شهر به نواحي ديگر حمل ميشد.
مقدسي پس از تأييد اين گفتهها، گويد نيشابور چهل و دو محله دارد كه برخي از محلات
______________________________
(1). حدود العالم من المشرق الي المغرب. به كوشش منوچهر ستوده، ص 79.
ص: 263
آن هريك بقدر نصف شيراز است. خيابانهاي بزرگ آنكه به دروازهها منتهي ميگردد از پنجاه خيابان كمتر نيست. مسجد جامع آن داراي چهار صحن است و چنانكه گفتيم، از آثار عمروليث صفاري است. سقف آن بر ستونهايي از آجر متكي است و پيرامون مسجد سه رواق است و عمارت بزرگ مسجد، ديوارش با كاشيهاي زر اندود آراسته است و خود مسجد يازده در دارد و داراي ستونهاي مرمر و سقفها و ديوارها همه پاكيزه و آراسته است. رودخانه نيشابور هفتاد آسياب را در سر راه خود ميگرداند. در سال 618 لشكريان مغول، به فرماندهي چنگيز خان، آن شهر را تسخير و به باد غارت دادند. نيشابور پس از فتنه مغول، دوباره آباد گرديد و ابن بطوطه كه در قرن هشتم آنجا را ديده، گويد: شهري معمور است و مسجدي زيبا دارد كه چهار مدرسه اطراف آن است، و آن شهر از فرط حاصلخيزي و كثرت ميوهها دمشق كوچك خوانده ميشود.» «1»
به گفته ابن بطوطه، در اين شهر، پارچههاي ابريشمين و نخي بافته ميشود و سوداگران از هر طرف به آنجا آمدوشد ميكنند. غير از نيشابور، طوس، مشهد، سبزوار، بسطام، جوين، جاجرم، اسفراين، نسا، سرخس و غيره داراي مساجد، بازارها، حمامها و باغات و محصولات و مصنوعات مختلف بوده كه ذكر خصوصيات هريك از آن شهرها موجب طول كلام خواهد شد و «به گفته ابن حوقل، مشهورترين صادرات خراسان جامههاي نخي و ابريشمي بود كه در نيشابور و مرو تهيه ميشد. در خراسان شتر و گوسفند فراوان و ارزان بود. بهترين بردهها نيز از نواحي تركنشين بدست ميآمدند بطوريكه بهاي هريك غلام يا كنيز ترك به پنجهزار دينار (تقريبا 2500 پوند) بالغ ميشد و نيز انواع خواربار در خراسان فراوان بود.
مقدسي اقلام ديگري هم از صادرات خراسان ذكر كرده گويد: نيشابور مركز محصولات صنعتي است. پارچههاي سفيد براي لباس و عمامههاي شاهجاني و تاخته و راخته و همچنين مقنعههاي نازك پشمي و ابريشمي و پارچههاي زربفت و خالص و زربفت مخلوط با نخ و پارچههاي ساخته شده از موي بز، از صنايع معروف نيشابور است. از اين شهر اسباب و افزار آهنين از قبيل سوزن و كارد نيز صادر ميشود، و باغهاي نيشابور از حيث انجير و دنبلان (نوعي قارچ) و ريوند چيني معروف است و در كوههاي روستاي ريوند معدن فيروزه يافت ميشود.
در نسا و ابيورد ابريشم خام و پارچههاي ابريشمي و همچنين پارچههايي كه آنها را در دهات ميبافتند بسيار بود و نيز از اين دو شهر پوست روباه ساخته شده نيز صادر ميگرديد.» «2» از طوس ظرفهاي مخصوص پختن غذا و نيز حصير و غلات صادر ميگرديد. كمربندهاي خوب و عباهاي بسيار مرغوب نيز در آنجا ميساختند.
ابن حوقل ضمن گفتگو از خراسان و بلاد معروف آن، به ارزش اقتصادي و اجتماعي شهر نيشابور اشاره ميكند و مينويسد كه نيشابور پس از حمله اعراب، بار ديگر آباد شد و در آنجا «خانهها و كاخها و بازارها و گرمابهها و قهوهخانهها و مساجد ساخته و اكنون زيباتر از سابق شده است.» در جاي ديگر مينويسد: گرانبهاترين جامههاي پنبهاي و ابريشمي از نيشابور و مرو بدست ميآيد و بهترين و لذيذترين گوشت گوسفند از بلاد غز است. توانگرترين مردم خراسان
______________________________
(1). گيلسترنج، جغرافياي تاريخي سرزمينهاي خلافت شرقي. ترجمه محمود عرفان، ص 412- 409 (به اختصار).
(2). همان. ص 457- 455 (به اختصار).
ص: 264
نيشابوريان و نجيبترين آنها اهل بلخ و مروند كه در فقه و دين و علوم نظري و كلام برگزيدهاند.
بهترين زمينهاي خراسان زمينهاي كشت آبي نيشابور و نيز زمينهاي واقع در ميان هرات و مرو الرود است.
قهستان: اين منطقه را جغرافينويسان عرب از توابع خراسان شمردهاند. منطقهاي است بالنسبه سردسير. يكي از بزرگترين شهرهاي آن قاين است كه آب آن از قنات و محصولاتش عبارت است از غله، ميوه و زعفران و به گفته حمد اللّه مستوفي، اكثر مردم اين شهر سپاهي هستند و سلاح جنگي دارند. تون اندكي از قاين كوچكتر بوده و به گفته ناصرخسرو علوي چهارصد كارگاه داشت كه در آن زيلو ميبافتند. ترشيز كه يكي از شهرهاي بنام قهستان بود، در آن روزگار، مركز تجمع اسمعيليان بود. در شمال خاوري تون، گناباد قرار داشت كه داراي هفتاد دهكده بود و آبش از كاريز و قنات تأمين ميشد. طبس نيز از شهرهاي بنام قهستان بود كه درخت و آب فراوان داشت و غير از خرما، ليمو، ترنج و نارنج در آن بعمل ميآمد. «1»
طبرستان يا مازندران: اين منطقه در امتداد ساحل جنوبي درياي خزر قرار دارد و آخرين منطقهاي است كه به آيين اسلام گرويده است. مركز آن آمل بود كه از نظر تجاري اهميت داشت. برنج آن فراوان و ميوههاي آن هم گرمسيري و هم سردسيري است، به گفته مستوفي، لوز و جوز (بادام و گردو) و انگور و خرما و نارنج و ترنج و ليمو و مركب و غيره در آن بعمل ميآيد- دومين شهر مهم آن ساري بود كه در خاور آمل قرار گرفته است. به گفته مقدسي، ساري داراي چندين بازار و يك باروست و پارچههاي فاخر در آن بافته ميشود. پلهاي آن از بستن قايقها بههم تعبيه شده است. جغرافينويسان اسلامي از شالوس (چالوس) و كلار (كلار- دشت) نام بردهاند. گرگان (جرجان) در جنوب خاوري درياي خزر قرار گرفته از دو رود گرگان و اترك سيراب ميشود. اين منطقه از بركت آب و خاك مساعد، منطقهاي معمور و آباد است.
به گفته مقدسي، در اين منطقه، نخل و نارنج و انگور بسيار ميرويد. باغات آن بسيار است و ابريشم نيز در آنجا بعمل ميآيد.
انار و زيتون و خربزه و بادنجان و ليمو در باغات آن بعمل ميآيد. گرماي گرگان سخت و پشه و ككهاي آن گزنده و بسيار موذي است. در قرن هفتم، مستوفي، محصولات گرگان را غله، پنبه، ابريشم، خرما، انگور، عناب و سنجد ميداند. «2»
كرمان «نرماشير در قرن چهارم از سيرجان كوچكتر بود و چهار دروازه داشت. مسجد در وسط بازار واقع بود.»
در قرن چهارم، ابن حوقل، جيرفت را شهري بزرگ به طول دو ميل وصف كرد. و بنابه تعريف او، آن شهر تجارتخانه خراسان و سيستان بوده و در سرزمين آن، محصولات گرمسيري و سردسيري، هردو، بعمل ميآمده و مهمترين صادراتش نيل و هل و شكر دوشاب بوده است. ابن- ابراهيم در تاريخ سلجوقيان، در قرن ششم، از موضعي به نام قمادين مكرر اسم برده گويد: مكاني است نزديك دروازه جيرفت كه بازرگانان رومي (يوناني) و هندي در آنجا انبارها داشتند و مسافرين، چه آنها كه از دريا ميآمدند و چه آنها كه از خشكي، ميتوانستند امتعه خود را در
______________________________
(1). ر ك: همان. ص 379- 377 (به اختصار).
(2). رك: همان. ص 403- 393 (به اختصار).
ص: 265
آنجا بگذارند. هم او، در جاي ديگر، گويد كالاهاي پرقيمت از چين و ماوراء النهر و ختا و هندوستان و خراسان و زنگبار و حبشه و مصر و يونان و ارمنيه و عراق و آذربايجان همه براي فروش در انبارهاي قمادين موجود بود.
قمادين فارسي همان است كه ماركوپولو آن را كمادي «1» ناميده و ميگويد قبلا محلي بزرگ و مهم بود. ولي زماني كه ماركوپولو ديده در اثر لشكركشي متوالي تاتارها وضع محقري داشته است. مقدسي ميگويد، در كرمان، خوراك عمده اهالي خرما و ذرت است و از آنجا خرما به خراسان و نيل به فارس صادر ميكنند. از منطقه ولاشگرد به هرموز غلات صادر ميشود و از آنجا بوسيله كشتي به ممالك مختلف فرستاده ميشود. «2»
كوير لوت و مكران: در منطقه خشك و بياباني كوير لوت و مكران نه تنها از لحاظ صنعت و هنر اثر جالبي به يادگار نمانده بلكه از لحاظ كشاورزي نيز، بعلت نامساعد بودن وضع طبيعي، محصول قابل ذكري وجود ندارد. مقدسي در وصف كوير لوت، مينويسد: «اين بيابان چون درياست و از هر سوي آن ميتواني طي طريق كني، به شرط آنكه راه را بشناسي و حوضهاي آب و گنبدكهاي آن حوضها را از نظر دور نداري. اين حوضها را در قرن چهارم در امتداد راههاي كوير ساخته بودند و ميان هردو حوض يك روز راه فاصله بود- مقدسي طي هفتاد روز، از اين سوي كوير به آن سوي آن راه پيموده و از گردنههاي هولناك و شورهزارهاي خطرناك و نقاط گرمسيري و سردسيري آنجا سخن رانده. در بعضي از درههاي كوچك آن زمينهاي مزروع و نخيلات ديده ميشود.
كوير منطقه امني نبود. دستجات مختلفي از بلوچ كه مردمي سنگدل و بيرحم بودند، به هركس دست مييافتند، سرش را با سنگ ميكوفتند. مقدسي كه علت اين عمل وحشيانه را از آنها سؤال ميكند، در جواب ميگويند: ميخواهيم شمشير ما بيجهت كند نشود. در زمان عضد الدوله تا حدي امنيت اين مناطق تأمين شد و نگهباناني با كاروانها حركت ميكردند.
مردم اين حدود غالبا پياده ميروند و قليلي از جمازه استفاده ميكنند. در تحمل گرسنگي و تشنگي، شكيباترين مردمند. خوراك آنها چيزي است كه از ميوه درخت سدر تهيه ميشود. ابن حوقل و ناصرخسرو درباره راهنماي كاروان اين بيابان و وجود حوضها و آبانبارها در هر منزل، سخن ميگويند. با اينكه مكران در دوره قرون وسطي از هر جهت از امروز پرجمعيتتر و حاصلخيزتر بوده ولي بر روي هم، هيچوقت از حيث ثروت، حائز اهميت نبوده است.» «3»
وصفي از شهر بخارا: شهر بخارا، مانند تمام شهرهاي ايران آن زمان، مركب از سه قسمت بود: ارك، و قصر كهنه شهر كه همهجا به اسم كهندز ناميده ميشد و بعد بتخفيف، كندز شده و اعراب آن را قهندز كردهاند؛ آبادي شهر كه بفارسي شهرستان و بزبان عربي مدينه ميخواندند و آباديهاي جديد شهر كه عبارت از محلات بيرون شهر باشد و به اصطلاح عربي به اسم
______________________________
(1).Camadi
(2). جغرافياي تاريخي سرزمينهاي خلافت شرقي، پيشين. ص 443- 335 (به اختصار).
(3). همان. ص 348- 346 (به اختصار).
ص: 266
ربض يا به فارسي روستا خوانده ميشد.
شهر بخارا هفت دروازه آهنين داشت: دروازه شهر، دروازه نور، دروازه حفره، دروازه آهنين، دروازه كهندز، دروازه بني سعد، دروازه بني اسد، دروازه مهر و كه همه از آهن بودند.- كهندز در پشت دروازه شهرستان واقع بود و قصر پادشاهي و خزاين و زندانهاي شهر در آن بود.
اما آباديهاي شهر از ربض نيز تجاوز ميكرده. در اندرون ربض، ده دروازه ديگر هم بوده است.
قصر پادشاهي بخارا نزديك باب السهل كهندز و رو به قبله بود و در هيچيك از شهرهاي اسلام، بنايي باشكوهتر و مجللتر از آن نبود. در ربض بخارا بازارهايي بود، و بعضي از آن بازارها دروازه داشت ... در زمان رودكي شهري را در اسلام باصفاتر از بخارا نميدانستند و چون كسي برفراز كهندز بخارا ميشد تا چشم كار ميكرد، سبزه بود و در ميان سبزه قصور چون گلهاي فراوان ميدرخشيد، و در هيچيك از شهرهاي ماوراء النهر و خراسان، مردم، چون مردم بخارا به آباداني نميپرداختند. گرداگرد شهر پر از درخت بود و در ميان آن درختان، كاخها و باغها و قراي پيوسته بهم، چنانكه ديوار دوره اين آبادي دوازده فرسنگ بود و در آن ميان زمين باير ديده نميشد.
محوطه شهر، ديواري محكم داشت بطول يك فرسنگ و قلعه بخارا در ميان آن ديوار بود و در آن قلعه، كاخ امراي آل سامان بود. در خارج شهر نيز محلات بسيار بود، مسجد جامع در كهندز واقع بود. در تمام شهر نهرهايي از آب سغد جريان داشت. شهر بخارا از خانههاي گلين ساخته شده بود و بازارهاي فراخ داشت. ساختمان و سواد آن مانند دمشق بود؛ از بسياري خانهها و بهم فشردگي بامها؛ و كهندز در عقب اين سواد بود و مساجد و بازارهاي شهر نيكو و زيبا بود.
شهري آبادتر و پرجمعيتتر از آن نميشناختند، و آهنگ بسوي اين شهر را مبارك ميدانستند و عقيده داشتند هركس در بخارا زندگي كند بدو خوش گذرد و هركس كه بدان شهر باشد. خوراك گوارنده و گرمابهاي پاك و كوي و برزنهاي گشاده و آب سبك و سرايهاي ظريف دارد و از خوراك و وسايل زندگي خوش باشد و ميوه بسيار يابد و مجالس و جماعات بسيار، عوام شهر نيز از دانش و فرهنگ بينصيب نيستند. محل اقامت پادشاهان و امرا و بزرگان بخارا و زندانها و ديوانهاي پادشاهي و حرمسراي و خزينه در كهندز بود و ديوارها و برجهاي آن را از خشت پخته ساخته بودند. «1»
«كاخ پادشاهان بخارا در موضع ريگستان بود. نصر بن احمد ساماني به ريگستان، سرايي ساخت بسيار نيكو و مال بسيار در آن بكار برد، و هم در آن سراي، عمال مملكت را سرايها ساخت و هر عاملي را جداگانه ديواني بود؛ بر در سراي سلطان؛ چون ديوان وزير و ديوان مستوفي، و ديوان عميد الملك، و ديوان صاحب شرط، و ديوان صاحب بريد، و ديوان مشرف، و ديوان مملكت خاص و ديوان محتسب، و ديوان اوقاف و ديوان قضا.
پادشاهان ساماني را كاخي ديگر در بيرون شهر بخارا بود در محلي به اسم «جوي- موليان». از دروازه ريگستان تا دشتك در ميان شهر، تمام خانها و سرايهاي منقش عالي سنگين و
______________________________
(1). ر ك: همان. ص 492- 489 (به اختصار).
ص: 267
مهمانخانهاي مصور و چهارباغهاي نيكو و سرحوضهاي خوش و درختان كجم خرگاهي بود چنانكه از مشرق و مغرب ذرهاي آفتاب به نشستنگاه سر حوض نميافتاد و در آن چهار باغها ميوههاي نيكو فراوان بود از ناشپاتي و بادام و فندق و گيلاس و عناب و ديگر ميوههاي نغز.» «1»
استاد فاكتوروويچ، ضمن بحث در پيرامون حيات بو علي سينا، وضع عمومي شهر بخارا و مختصات اجتماعي و اقتصادي آن را چنين تصوير ميكند:
«در آن ايام، شهر بخارا تمام خصوصيات يك شهر فئودالي شرق را دارا بود. قسمت اعظم شهر را محله تجارتي و صنعتي تشكيل ميداد. در مغرب شهر (كه آنوقت به نام شهرستان معروف بود) مقر اميران قديم بخارايي (ارك) قرار داشت. در كنار كاخ، عمارت «ده ايوان» يعني ادارات مركزي دولت بنا شده بود و در جنوب، بازار بود كه در دكانهاي آن نساجان، كفاشان، خياطان و آهنگران و سنگتراشان و زرگران و صحافان و نسخهنويسان كار ميكردند. در قرن سوم و چهارم هجري، كشاورزي در ماوراء النهر رونق بسزايي داشت.
روستاييان در دشتهايي كه مصنوعا آبياري ميشد، گندم و جو و ارزن و برنج و محصولات ديگر فلاحتي را كشت و زرع ميكردند. توليد پنبه در كشاورزي اهميت بسيار كسب كرده بود و بعضي از انواع آن با كتانهاي اعلا رقابت ميكرد. بعلاوه، ماوراء النهر كه باغكاري و صيفي كاري آن پيشرفت كرده بود، در تمام جهان، به فراواني ميوه و سبزي شهرت داشت.
صنعت در فعاليت اهالي نقش اساسي را بازي ميكرد. پارچههاي نخي كه استادان بخارا و سمرقند، و در دهات با دستگاههاي پارچهبافي ميبافتند، شهرت عظيمي كسب كرده بود.
صنايع استخراج معادن را نميتوان ناديده گرفت؛ در آنجا آهن و طلا و نقره بدست ميآوردند.
معادن ايلاق از نظر سنگ سرب و نقره شهرت داشت.
در بخارا، ضمن مبادلات گوناگون، بازار دادوستد و معامله كتب خطي علمي و فلسفي بسيار گرم بود و شماره پزشكان مجربي كه در بخارا مشغول طبابت بودند از سطح عالي فرهنگ اين شهر در آن عصر حكايت ميكرد. نوح بن منصور در كاخ خود، كتابخانه زيبايي داشت كه بنابه گفته ابن سينا، نظير آن در هيچجا ديده نشده است.»
سابقه تاريخي تهران: «شهر تهران كه امروز پايتخت ايران و بزرگترين و زيباترين شهر مملكت ماست، سابقه درخشاني ندارد. در ميان كتب تاريخي موجود، از اصطخري، ابن حوقل و مقدسي كه بگذريم، سمعاني در كتاب الانساب و راوندي در راحة الصدور، از تهران نام بردهاند.
قديمترين ذكر مشروحي كه از تهران شده در معجم البلدان ياقوت حموي است (626- 575) و بعدها بعضي از محققين و نويسندگان از جمله زكرياي قزويني (682- 600) تقريبا همان مطالب كتاب مزبور را با كموبيش تغييري نقل كردهاند. قزويني در آثار البلاد خود كه در سال 661 تأليف شده، درباره تهران چنين مينويسد: «تهران قريه بزرگي است از قراي ري، داراي باغ و بستان زياد و درخت ميوه فراوان. اهالي آن خانههايشان در زير زمين است (مانند لانه مورچه) و هر وقت كه دشمني بطرف آنها ميآيد، ميروند در خانههاي خود در
______________________________
(1). محيط زندگي و احوال و آثار رودكي. پيشين، ص 29- 28 (به اختصار).
ص: 268
زيرزمين مخفي ميشوند و دشمن هم چند روزي آنها را محاصره مينمايد و ميرود، و اهالي تهران از زيرزمين بيرون ميآيند و بناي فساد و قتلوغارت و راهزني را ميگذراند، و بيشتر اوقات به سلاطين ياغي هستند و هيچ چارهاي براي راه يافتن با آنها نيست مگر مدارا. تهران داراي دوازده محله است و هر محله با محله ديگري مشغول دشمني و زدوخورد است (به قول ياقوت، اهل يك محله به محل ديگر داخل نميشوند.) و هر وقت بناي اطاعت به سلطان را ميگذارند، مأمور اخذ ماليات ميرود و ريشسفيدهاي آنها را جمع ميكند و طلب خراج ميكند و آنها هم قبول ميكنند. ولي آنوقت يكي از اهالي يك خروس ميآورد و ميگويد: اين يك دينار است و ديگري كاسهاي ميآورد و آن را بجاي يك دينار ميدهد؛ و الا ديگر فايدهاي از آنها نيست ...
مدام منتظر اين هستند كه بهانهاي براي ياغيگري بدست آورند و حاكم هم همينقدر دلش خوش است كه آنها ميگويند ما مطيع هستيم و خراجي ميدهند و كشت و كار با گاو نميكنند؛ چون ميترسند در موقع ياغيگري از آنها گاوها را بگيرند.
و همه كار زراعت را با بيل ميكنند و گله و چهارپايان ندارند؛ چون دشمنان زياد دارند و ميترسند كه از دستشان بگيرند. تهران ميوههاي اعلا زياد دارد و مخصوصا انارش در هيچ شهري نظير ندارد.»
«در تاريخ طبرستان، مطلب ارزندهاي راجع به تهران نيست؛ همينقدر ميرساند كه تهران و دولاب در آغاز قرن هفتم، نامونشاني داشته است. حمد اللّه مستوفي نيز در نزهة القلوب، كه در اواسط قرن هشتم نوشته شده است، از تهران به نام «تيران» نام ميبرد و آن را شهر نسبتا مهمي ميخواند، و آبوهواي آن را بر ري ترجيح ميدهد. كلاويخو، سفير اسپانيا در دربار تيمور، نيز از تهران سخن ميگويد و مينويسد كه تهران شهر بزرگي است ولي قلعه و بارو ندارد.
دلگشا و خرم و پرنعمت است؛ و از قول مردم محل مينويسد كه در تهران تب زياد است.» «1» راجع به مختصات اجتماعي و اقتصادي تهران در قرون اخير، مخصوصا در دوره قاجاريه، در صفحات بعد، سخن خواهيم گفت. بايد يادآور شويم كه در جوار تهران، شهر قديمي ري قرار داشت كه درباره ارزش اقتصادي و سياسي و فرهنگي آن، در منابع تاريخي، مطالبي آمده است.
بازارهاي ري: ري در دوران بعد از اسلام، داراي بازارهاي آباد و وسيع بود، چنانكه مقدسي در احسن التقاسيم گفته: «الري ... فسيح الاسواق» [ص 390] ... بازارها جملگي در بخش سوم شهر يعني ربض قرار داشت؛ و شهرستان و كهندژ را بازاري نبود ... بازارها را گويا بيشتر مكشوف و بدون سقف ميساختند و بموجب تصريح منابع، پارهاي از اين بازارها مشجر و برخي ديگر را شارعي عريض بوده است. «2»
سيستان: در مراجع قديم عرب، سيستان را سجستان ناميدهاند كه از كلمه فارسي سگستان مأخوذ است. نام جلگهاي است در اطراف درياچه «زره» سيستان. سيستان كه به فارسي نيمروز هم خوانده شده، از رودخانههاي متعدد، از جمله هيرمند مشروب ميشده. اصطخري گويد: «سيستان سرزميني خرم است پر از خوردنيها؛ و انگور و خرما و انقوزه بمقدار زياد از آنجا
______________________________
(1). مجله كاوه. دوره جديد، شماره 2 (به اختصار).
(2). ر ك: حسين كريمان، ري باستان. ج 1، ص 214 (به اختصار).
ص: 269
بدست ميآيد، و اهالي آنجا آن را در خوراكهاي خود داخل ميكنند و بمقدار فراوان، از آنجا صادر ميشود.» مركز اين ايالت شهر زرنج بود كه به دست امير تيمور ويران شد. ابن حوقل درباره اين شهر ميگويد: داراي قلعه و پنج دروازه است و حومهاي پهناور دارد. دروازههاي شهر آهني است، مسجد جامع شهر در حومه قرار گرفته، ساختمانها اكثر خشتي و طاقدار است زيرا چوب و تير از كثرت رطوبت، ميپوسد و موريانه در آن رخنه ميكند. ساختمانهاي دولتي در حومه و بازار شهر حوالي مسجد جامع است. بازارهاي حومه نيز معمور است از جمله بازار عمرو كه به دستور عمرو ليث ساخته شده و اجارهبهاي آن روزي هزار درهم است و وقف مسجد و بيمارستان شهر و مسجد مكه است. بازارهاي حومه تا نيم فرسخ بههم اتصال دارد و همهجا آب فراوان است. هر خانه سردابي دارد كه اهل خانه در فصل شدت گرما به آنجا پناه ميبرند.
مدام، بادهاي سخت شنها را از سويي بسوي ديگر ميراند. قزويني، كه در پايان قرن هفتم ميزيسته، از آتشكدههاي زردشتيان در كركويه ياد ميكند و معتقد است كه بيشتر سكنه كركويه خوارج هستند.» «1»
مختصات سيستان: در تاريخ سيستان (تأليف در حدود 725- 445 درباره «آنچه در ذات سيستان موجود است كه در ساير شهرها نيست»، چنين ميخوانيم: «اول آنست كه شارستان (يعني شهر) بزرگ حصين دارد كه خود چند شهري باشد ... هرگز هيچكس نتوانست آن راستدن ...
و نتوانند تا ابد الدهر، و مردان مرد حربي باشند و حرب و شوريدن سلاح عادت كرده باشند ... ديگر جاي بس معتدلست اندر هوا ... در تاريخ سيستان ضمن بحث در پيرامون فعاليتهاي كشاورزي، چنين آمده است: و ديگر آسياء چرخ كنند تا باد بگرداند و آرد كند، و به ديگر شهرها ستور بايد يا آسياء آب، يا به دست آسيا كنند؛ و هم از اين چرخها بساختهاند تا آب كشد از چاه به باغها و به زمين كه از آن كشت كنند چه اگرچه آب تنگ باشد (يعني كم آبي باشد) و همچنين بسيار منفعت از باد برگيرند. و ديگر، شهريست به ذات خويش قائم كه به هيچ شهري محتاج نيست، كه اگر كاروان گسسته گردد، همه چيزي از نعمتهاي الوان و جامهاي بزرگوار و آنچه ملوك را و اهل مروت را بايد، همه اندر آن شهر يافته شود كه بهجاي ديگر حاجت نيايد، و زمستان ميوه تر باشد همچنانكه به تابستان سال تا سال، و اسپر غمهاء نيكو و همه ساله بره شير مست يافته شود، و ماهي تازه بهمه اوقات ... ديگر، علماء بزرگ خاستند از سيستان اندر باب فقه و ادب ... هرگز نبود كه خالي بود از علماء و فقها ... عامه سيستان علم دوست بايد كه باشد، و مردان آن مرد و زنان آن زن پاكيزه و با حميت ... زمين نيست بهتر از زمين سيستان و به هيچجاي، گوشت حيوان خوشتر از گوشت حيوان سيستان نباشد بطعم و لذت ...» «2» در كتاب حدود العالم، در وصف شهر «زرنگ»، مركز قديم سيستان، چنين آمده است: «شهري با حصار است و پيرامن او خندق است ... و اندر وي رودهاست و اندر خانهاي وي آب روان است ... او را پنج در است از آهن. و ربض او بارهاي دارد، و او را سيزده در است و گرمسير است و آنجا برف نبود.» «3»
______________________________
(1). جغرافياي تاريخي سرزمينهاي خلافت شرقي. پيشين، ص 366- 358 (به اختصار).
(2). تاريخ سيستان. بتصحيح ملك الشعراي بهار، ص 16- 11.
(3). حدود العالم من المشرق الي المغرب. پيشين. ص 102.
ص: 270
ابن حوقل مينويسد: «بزرگترين شهر سيستان، زرنج (زرنگ) است كه شهري است داراي حصن و ربضي با بناهاي بزرگ و پرجمعيت، و دار الامارههاي دوره صفاريان و جاهاي ديگر و قهوهخانهها. حصار آن ربض را فراگرفته و خندقي استوار پيرامون آن است و اين خندق آب دارد.
كه از خود آن برميآيد؛ و نيز آبهاي جاري ديگر در آن ميريزد. زرنج پنج دروازه دارد: يكي دروازه نو، ديگري دروازه كهن؛ و از هردو آنها به فارس بيرون شوند و مسافت بين آندو اندك است؛ سوم دروازه كركويه كه از آن به خراسان بيرون شوند؛ چهارم دروازه نيشك كه از آن به بست روند؛ و پنجم دروازه طعام كه از آن به روستاها روند، و آبادترين دروازههاست؛ و همه دروازهها آهنيناند.
اما ربض شهر سيزده دروازه دارد. بناهاي آن، عموما از گل و بناهايي دراز و بههم پيوسته است، و در آنها چوب بكار نميرود، زيرا كرم ميخورد. زندان در شهر و نزديك مسجد جامع است. بازارهاي داخل شهر، در پيرامون مسجد جامع قرار دارد و بسيار آباد است. از جمله آنها بازار عمرو است كه وي ساخته و به مسجد جامع و بيمارستان و مسجد حرام (كعبه) وقف كرده است. عايدي روزانه آن، هزار درهم است.» «1»
شهر خوارزم: «از فوايد و مسائل غريب از مؤلف الكافي، ذكري است در مقدمه تاريخ خوارزم: خوارزم شهري بود به نام منصوره ... بيابان گرد آنرا فراگرفته ... ميگويد از چند تن از مشايخ شنيدم و ايشان ميگفتند، در منصوره، دوازده هزار مسجد بود و در آن دوازده هزار كوي بود و در هر كويي مسجدي بود. در آن هزار و صد گرمابه بود.» «2»
هرات: راجع به ارزش اجتماعي، اقتصادي و سياسي هرات، بسياري از مورخان عالم اسلام مطالبي نوشته و غالبا اتفاق نمودهاند كه «شهر نامبرده داراي اهميت بسزايي بوده، و جمعيت آن از تمام شهرهاي خراسان بيشتر، و زمين آن فوق العاده معمور و حاصلخيز، مركز تجارت و بازرگاني، محل اجتماع مردمان توانگر، و پر از فضلا و دانشمندان بوده است. ابن رسته ميگويد: هرات شهر بسيار بزرگي است. دوروبر آن چهارصد ده بزرگ و كوچك، و هر دهي داراي چهل و هفت خانه بزرگ، و در هر خانه ده بيست نفر سكونت دارند.
اصطخري ميگويد: هرات بزرگترين شهر خراسان است. در تمام خراسان، ماوراء النهر، مرو و سيستان و جبال، شهري به اين بزرگي يافت نميشود. در هيچ مسجدي، باندازه مسجد هرات اجتماع نميشود. انبار امتعه و كالاهاي تجارتي ايران به خراسان است. المقدسي مي- نويسد: هرات بوستان اين نقاط است، جمعيت انبوه دارد، عمارات آن بههم چسبيده است و دههاي بزرگ دارد و مردمش زيرك و شوخ و شنگ داراي ذوق ادبي هستند. از اينجا انواع و اقسام شيرينيها و پارچههاي اعلا به كشورهاي مختلف فرستاده ميشود. ياقوت ميگويد: در 607 هجري (برابر با 1210 ميلادي) كه در خراسان بودم، هيچ شهري را نيافتم كه بزرگي و اهميت و شرافت و احترام و زيبايي و پرجمعيتي هرات را داشته باشد. بوستانهاي زياد و چشمههاي طبيعي فراوان دارد. مردمش داراي ثروت هنگفت ميباشند. هرات پر از مردمان فاضل و دانشمند
______________________________
(1). ابو القاسم محمد بن حوقل (ابن حوقل) صورة الارض. ترجمه جعفر شعار، ص 152- 151 (به اختصار).
(2). سعيد نفيسي، در پيرامون تاريخ بيهقي. ج 2، ص 697.
ص: 271
و اعيان و متمولين معتبر است. بسياري از علماي بزرگ و اشخاص مهم منسوب به هرات ميباشند.
در سال 618، كه هرات مورد حمله مغول واقع گرديد، بموجب اظهار مؤلف همين كتاب، صدونود هزار مرد جنگي از هرات براي مقابله با مغول آماده نبرد شدند. اين خود، بخوبي نشان ميدهد كه شهر هرات و اطراف آن تا چهاندازه پرجمعيت بوده است. وقتي نوبت زمامداري امور آن صفحات به سلسله امراء كرت رسيد، هرات را پايتخت خود قرار دادند و بسي سعي و كوشش نمودند كه بر عمران و آبادي شهر بيفزايند و ويرانيهايي كه در اثر حملات متواتره مغول روي داده بود، ترميم و شهر را از سر نو بهتر از پيش بسازند.» «1»
در كتاب روضات الجنات في اوصاف مدينة الهرات تأليف اسفزاري، در بخش دوم از صفحه يك به بعد، تاريخچه اين شهر از آغاز ساسانيان تا حمله اعراب، مورد مطالعه قرار گرفته، و مؤلف با استناد به گفتههاي صاحبان مسالك الممالك نظير ابن خرداذبه و ابن رسته و مؤلف مجهول حدود العالم و مقدسي و ابن حوقل و اصطخري و ياقوت، مختصات اجتماعي، جغرافيايي، تاريخي و هنري اين شهر را توصيف ميكند:
ياقوت كه در سال 607 ه خود در آن شهر بوده، هرات را شهر بزرگي از امهات بلاد خراسان ميداند و ميگويد: هيچ شهري، مهمتر، بزرگتر، زيباتر، پاكيزهتر و پرجمعيتتر از هرات در خراسان نديدم. «2»
بارتولد، ضمن توصيف جغرافياي ماوراء النهر، از شهر اسفيجاب سخن ميگويد و مي- نويسد كه «اين شهرستان چهار دروازه، و كاخ و زندان و مسجد جامع و بازارها داشته؛ و مقدسي بازار پارچهفروشان آن را عليحده ياد ميكند. اسفيجاب بيش از بنكث، محل اجتماع «مجاهدان دين» بود، و رباطها (كاروانسراها) ي بسيار براي اينان در آنجا ساخته شده بود و به قول مقدسي، تعداد آنها به 1700 بالغ ميگرديد. رباطها، مانند همهجا، بعضا از طرف ساكنان شهرهاي بزرگ براي همشهريان ايشان احداث گشته بود (مثلا از رباط نخشبيان و رباط بخاراييان و رباط سمرقنديان ياد شده است) و برخي رباطها نيز با پول اهدايي فلان يا بهمان فرد اعيان و بزرگان ساخته شده بود- منجمله رباط قراتگين، حاكم اسفيجاب كه در زمان نصر بن احمد فرمانرواي آن شهر بود. درآمد بازار قراتگين (ماهي هفتهزار درهم) وقف خريد نان و ديگر اغذيه براي فقيران بوده است. بيشتر شهر از خشت و گل ساخته شده بود.» «3»
شهر بلخ در زمان طاهريان (نيمه دوم قرن سوم) شهري آباد بود «شيخ الاسلام صفي- الدين، رحمه اللّه، ذكر كرده است كه در آنوقت، آبادي شهر به مقامي رسيده بود كه مقدار يك گز زمين را به هزار درم ميخريدند. و ابو هارون كاتب ميگويد كه عدد تمام مساجد در آنوقت، 1848 بوده است، و مدارس آبادان 400 بوده است و 1200 مفتي مصيب بودهاند و 900 دبيرستان معتبر، و 520 اديب ماهر و 500 حمام آبادان و 400 گنبد يخدان و 300 حوض
______________________________
(1). سيف بن محمد يعقوب الهروي، تاريخ نامه هراة. تصحيح محمد زبير الصديقي، ص 4- 3 (مقدمه).
(2). معين الدين محمد زمچي اسفزاري، روضات الجنات في اوصاف مدينه هرات. تصحيح سيد محمد كاظم امام. ص 8.
(3). تركستاننامه. پيشين، ص 392- 391 (به اختصار).
ص: 272
بيلي و 1200 سردابه در نفس شهر.» «1»
مشخصات دقيقي از شهر قم: در تاريخ قم كه در قرن چهارم قمري به زبان عربي نوشته شده و در قرن هشتم قمري به همت حسن قمي، به فارسي برگردانيده شده است، مؤلف هنگامي كه ميخواهد مختصات شهر قم را توصيف كند، نخست از حدود اين شهر سخن ميگويد. بعد برج قم يعني طول و عرض جغرافيايي آن را ذكر ميكند. بعد از راههاي قم يعني راه خراسان، راه ساوه و آوه، راه همدان، راه جبال قم، راه قاسان (كاشان) و ديگر راههاي اين شهر و دروازههاي آن سخن ميگويد. بعد، از ميدانهاي قم يعني ميدان يسع بن عبد اللّه و ميدان حسن بن علي و هفت ميدان ديگر نام ميبرد. سپس از قنطرهها و پلهاي قم و بانيان آنها بحث ميكند و بعد، از مساجد و حمامات سخن ميگويد. «2»
در صفحه 15 همين كتاب، به ضياعها و باروي كهنه و نو «سراهاي خراج دار الضرب و سراهاي حكام و ولات و زندانها و كاريزها و جويها و رودخانهها و آسياها و مقاسيم آبها و رساتيق آن و تقسيمات و آتشكدهها اشاره شده است. در صفحه 22، ضمن بحث در پيرامون وجه تسميه قم، از مساكن ديرين قم يعني خانهها و كومه سخن رفته؛ و چنانكه در برهان قاطع آمده است «كومه» خانهاي را گويند كه از ني و علف سازند و گاهي پاليزبانان در آن نشسته محافظت پاليز و زراعت كنند و گاهي صيادان در كمين صيد نشينند. در صفحه 38 آن كتاب از دار الضرب و سراهاي واليان و حاكمان و زندانهاي شهر قم سخن رفته و در صفحه 40 از كاريزها، جويها، رودخانهها و آسياها كه منظم بودهاند و مقاسم آبها و شعب آن روايت كردهاند.
در صفحه 43 در تعريف «مستقه» مينويسد: «مستقه عبارت از آهني است مانند زراع كه بر آن علامات و نشانهااند كه بدان آب قسمت ميكنند؛ هر علامتي دليل است بر مقدار مستقه.»
نظر به اهميتي كه آب در حيات اقتصادي مردم قم داشت، كليه جويهاي آب و ظرفيت آنها در ديوان موجود بود؛ از جمله در مورد جوي «از دورقان» در سال 305 هجري قمري، مينويسد: از «جوي از دورقان سي و يك مستقه و دودانگ حبه و اربع سدس حبه» «3» حاصل شد.
آثار و ابنيه خيريه به نفع عموم «شيخ عبد الجليل رازي، مصنف كتاب النقض، شرحي از مساجد و مدارس بزرگ و وضع اوقاف و مدارس كاشان مينويسد و ميگويد: «هر رباطي و مدرسهاي كه رفيعتر و عاليتر و نيكوتر است، همه خواجگان شيعي كردهاند چون شرف الدين انوشيروان خالد و رباطهاي معين الدين و مدرسه صفي الدين و مجد الدين و غير آنكه روشنتر است از آفتاب.
[ص 473].
مجد الدين كاشاني (متوفي به سال 535 هجري) آثار خيري از خود باقي گذاشته از جمله «مدرسه خيلي بزرگ و با شكوهي كه در آن زمان بينظير بوده است، در آنجا ساخته و طلابي در آن جاي داده و شهريه و ادرارات براي ايشان معين كرده ...» علاوه بر اين، در شهرهاي زنجان، گنجه، اران و غيره بناهاي خيريه از مدارس و مساجد و قناطر و مشاهد و رباطات و خانات بنا
______________________________
(1). تاريخ خاندان طاهري. پيشين، ص 162.
(2). حسن بن محمد بن حسن قمي، كتاب تاريخ قم.
ترجمه حسن بن علي بن حسن بن عبد الملك قمي، تصحيح و تحشيه سيد جلال الدين طهراني، ص 27- 20.
(3). همان. ص 51.
ص: 273
نهاده. قنوات احداث كرده، چاههاي آب پديد آورده، رودها روان ساخته است. در شهر كاشان، سور بسيار محكم و باره بينهايت استواري بر دور شهر كاشان كشيده. بيمارستان بنام و معروفي در آن شهر داير كرده و نهر بزرگي كه براي مصرف و شرب اهالي كاشان و كشت و زرع حومه آن كافي بوده، جاري نموده است.» «1»
مفاد يك وقفنامه: از نكات جالب وقفنامه مسجد ميدان كاشان، يكي اين است كه پس از تعيين مصارف موقوفه از قبيل روشنايي، فرش، شهريه خطيب و امام جماعت و مؤذن و فراش، قيد ميكند كه بايد مازاد آن را به مدرسه و طلبه صرف نمايند، و مخصوصا شرط فرموده كه مدرس هر شش ماه طلبه را امتحان كند؛ و عزل و نصب طلبه متعلق به رأي شريف مدرس باشد. «2»
سيراف: اصطخري كه خود از مردم فارس بود، در كتاب المسالك و الممالك خود، در حدود سال 340 هجري، سيراف را چنين وصف ميكند: «بعد از شيراز، بزرگترين بلاد كوره اردشير خره (قسمت جنوبي فارس) سيراف است. وسعت آن تقريبا با وسعت شيراز برابري ميكند. خانههاي آن از چوب ساج يا يك قسم چوب ديگر كه از زنگبار ميآورند ساخته شده، و منازل آن چند طبقه است. شهر بر كنار دريا واقع است و خانهها يكي در داخل ديگري است. بسياري از مردم، در مخارج اين قبيل خانهها راه مبالغه ميروند؛ چنانكه يكي از تجار در ساختن خانه خود، بالغ بر سي هزار دينار خرج كرد. در شهر و اطراف آن، باغ و بوستاني وجود ندارد. آب مشروب و ميوهها را از كوه جم، كه بر آنجا مشرف و سردسير است، ميآورند. سيراف گرمترين بلاد كوره اردشير خره است.» «3»
در جاي ديگر، اصطخري مينويسد: «از سيراف عنبر و كافور و جواهر و خيزران و عاج و آبنوس و فلفل و صندل و عطريات و دواهاي طبي خيزد كه از آنجا، به بلاد ديگر ايران و ساير نواحي عالم صادر ميشود. مردم آنجا توانگرترين مردم ايرانند و ثروت بعضي از آنها از 120 كرور درهم تجاوز ميكند، و اين ثروت را ايشان از راه بازرگاني بدست آوردهاند. تجار سيرافي در تمام شهرها و درياها بر تجار ديگر تفوق دارند، و كسي از ايشان برتر نيست و عمر غالب ايشان سراسر در دريا ميگذرد.» «4»
مقدسي نيز در كتاب احسن التقاسيم خود، كه در حدود 375 هجري نوشته است، از آبادي شهر و ظرافت مساجد و زيبايي منازل سيراف سخن ميگويد و مينويسد: قيمت يك خانه در آنجا گاهي از صدهزار درهم تجاوز ميكند. نظامي در اسكندرنامه، [ص 426] به راهنامه دريايي اشاره ميكند:
چو يك چند كشتي روان شد در آبپديد آمد آن سيل دريا شتاب
ز رهنامه چون راه جستند بازسوي بازپس گشتن آمد نياز
ز پيران كشتي يكي كاردانچنين گفت با شاه بسيار دان
كه اين مرحله منزلي مشكلستبه رهنامهها آخرين منزلست
______________________________
(1). آثار تاريخي شهرستانهاي كاشان و نطنز. پيشين، ص 111- 108 (به اختصار و تناوب).
(2). ر ك: همان. ص 237.
(3). ر ك: ابو اسحق ابراهيم اصطخري، المسالك و الممالك. به كوشش ايرج افشار، ص 113.
(4). ر ك: همان. ص 134.
ص: 274
در كتابهاي مسالك و ممالك كه در قرون سوم و چهارم نوشته شده است، نام عده زيادي از ناخدايان زبردست را ذكر كردهاند.
وصفي از اصفهان: «ناصرخسرو» در سفرنامه خود مينويسد: «از آنجا برفتيم هشتم صفر سنه اربع و اربعين و اربعمائه (444) بود كه به شهر اصفهان رسيديم. از بصره تا اصفهان صد و هشتاد فرسنگ باشد. شهري است بر هامون نهاده، آبوهوايي خوش دارد، و هر جا كه ده گز چاه فرو برند، آبي سرد خوش بيرون آيد. و شهر ديواري حصين بلند دارد، و دروازهها و جنگگاهها ساخته و بر همه بارو و لنگر ساخته و در شهر جويهاي آب روان و بناهاي نيكو و مرتفع و در ميان شهر، مسجد آدينه بزرگ نيكو. و باروي شهر را گفتند سه فرسنگ و نيم است، و اندرون شهر همه آبادان كه هيچ از وي خراب نديدم، و بازارهاي بسيار. و بازارهاي ديدم از آن صرافان كه اندراو دويست مرد صراف بود. و هر بازاري را دربندي و دروازهاي. و همه محلتها و كوچهها را همچنين دربندها و دروازههاي محكم و كاروانسراهاي پاكيزه بود. و كوچهاي بود كه آن را «كوطراز» ميگفتند و در آن كوچه پنجاه كاروانسراي نيكو، و در هريك بياعان و حجره داران بسيار نشسته.
و اين كاروان كه ما با ايشان همراه بوديم، يكهزار و سيصد خروار بار داشتند كه در آن شهر رفتيم. هيچ بازديد نيامد كه چگونه فروآمدند كه هيچجا تنگي موضع نبود و نه تعذر مقام و علوفه.
و چون سلطان طغرل بيك ابو طالب محمد بن ميكائيل بن سلجوق رحمة اللّه عليه آن شهر گرفته بود، مردي جوان آنجا گماشته بود نيشابوري ... سلطان فرموده بود كه سه سال از مردم هيچچيز نخواهند و او بر آن ميرفت و پراكندگان همه روي به وطن نهاده بودند ... پيش از رسيدن ما، قحطي عظيم افتاده بود. اما چون ما آنجا رسيديم، جو ميدرويدند، و يك من و نيم نان گندم به يك درم عدل و سه من نان جوين هم. و مردم آنجا ميگفتند هرگز بدين شهر هشت من نان كمتر به يك درم، كس نديده است. و من در همه زمين پارسيگويان، شهري نيكوتر و جامعتر و آبادانتر از اصفهان نديدم. و گفتند كه اگر جو و ديگر حبوب بيست سال نهند، تباه نشود.» «1»
وضع اقتصادي اصفهان: ما فروخي در كتاب محاسن اصفهان، وضع اقتصادي اين شهر را در اواخر عهد ديالمه، چنين توصيف ميكند: «و از غلبه مردم و تردد ايشان، هر چهارسويي عرصه عرصات و لجه عمان. از اقمشه و امتعه و سلعتهاء نادر و فاخر گرانمايه بر در هر دكان، طرائف بغداد و خزهاي كوفه و ديباي روم و شرب مصر (بفتح شين نام پارچهاي است) و جواهر طبرستان و پشمينهها و گليمهاي آذربايجان و گيلان و فرشهاي ارمن از زيلو و قالي هرچه بدان ماند از ظروف و اواني و فرش و اثاث و امتعه و عقاقير و اخلاط و توابل كه هرچيز آن از عالمي به عالمي ميبرند و از افقي به افقي ميكشند.» «2»
شهر تون: مقدسي اين شهر را، كه در پنجاه ميلي غربي بالاي قاين است، محلي پر- جمعيت ميداند، وي گويد، مسجدي نيكو دارد و بيشتر اهل آن بافندگانند. ناصرخسرو علوي در
______________________________
(1). حكيم ناصر بن خسرو- قبادياني مروزي، سفرنامه ناصرخسرو. به كوشش نادر وزينپور، ص 118- 117.
(2). ترجمه محاسن اصفهان ص 75
ص: 275
تعريف آن گويد: «گفتند در اين شهر چهارصد كارگاه بوده كه زيلو بافتندي.» «1»
خوزستان: لسترنج، در جغرافياي تاريخي سرزمينهاي خلافت شرقي، ضمن توصيف خصوصيات طبيعي و جغرافيايي خوزستان، از ارزش اقتصادي بعضي نقاط نيز سخن ميگويد:
«در قرن چهارم، رامهرمز از حيث كرم ابريشم شهرت داشت، و در آن شهر مسجدي باشكوه و بازارهايي معمور از عهد عضد الدوله باقي بود. مقدسي گويد، بازارهاي آن شهر كه شامل دكانهاي بزازي و عطرفروشي و حصيربافي بود، درهايي داشت كه هر شب بسته ميشد، و بقول حمد اللّه مستوفي، رامهرمز تا زمان او شهري آباد بود؛ غله و پنبه فراوان داشت، و در آن نيشكر هم ميروييد.» «2»
«مقدسي در قرن چهارم، گويد، شكر تمام ايران و بين النهرين و يمن محصول خوزستان است. همو گويد، در اهواز، كرسي خوزستان، يك نوع پارچه ابريشمي درست ميكنند كه زنان آن را بمصرف لباس ميرسانند. در شوشتر، زري معروفي موسوم به «ديبا» كه در تمام دنيا شهرت داشت و همچنين زيلو و پارچههاي لطيف تهيه ميشد. از شوشتر، ميوه بسيار صادر ميگرديد. ولايت شوش، مخصوصا سرزمين نيشكر بود و شكر بمقدار زياد، از آنجا به خارج فرستاده ميشد. همچنين پارچههاي ابريشمي و نخي در آنجا تهيه ميگرديد. در عسكر مكرم، از ابريشم خام مقنعه و دستمال و پارچه ميساختند، و بالاخره، بصنا از حيث پردههاي خوب، و قرقوب، از حيث فرشهاي نمد، و نهر تيرا با تهيه نقاب صورت، معروف بود.» «3»
به نظر ابن حوقل، «در سراسر خوزستان سرزميني آبادتر از مسرقان نيست. در اينجا رطب خاصي است معروف به رطب الطن. محصول آن خرما و همه حبوب مانند گندم و جو و باقلا و برنج است. در اينجا برنج را آرد ميكنند و نان ميپزند و ميخورند. نيشكر در مسرقان و عسكر مكرم زياد است. ديباي شوشتر معروف است و به همه نواحي جهان ميبرند. در شوش، خزهاي سنگين به دست ميآيد؛ و در قرقوب، جامههاي سوزنگرد ميبافند و طرازهاي سلطاني و پردههاي معروف تهيه ميكنند كه شهرت دارد.
در رامهرمز، جامههاي ابريشمي ميبافند و به جاهاي بسياري ميفرستند. جندي شاپور شهري فراخ نعمت و پربركت است و در آنجا درختان خرما و كشتزارهاي فراوان و آبهاست.» «4»
مناظري از شهرهاي قرون وسطايي
ريچارد ن. فراي، در كتاب بخارا، خصوصيات شهر قديمي بخارا را در عهد سامانيان، مورد مطالعه قرار داده و مطالبي نوشته كه كمابيش در مورد تمام شهرهاي بزرگ قرون وسطايي صادق است: «... ديوار واحه بخارا نواحي مسكوني را حفاظت ميكرد. نرشخي مينويسد كه براي نگاهداري اين ديوار، ساليانه هزينه هنگفت و نيروي كار وسيعي لازم بود. اين ديوار، بخارا را در مقابل حملات احتمالي اقوام ترك بيابانگرد، كه غير از غارت و چپاول مردم عدهاي را به اسارت همراه خود ميبردند، كمابيش حفاظت ميكرد. در چنين شرايطي، احتياج به بناي ديوارهاي ضخيمي پيدا
______________________________
(1). به نقل از: جغرافياي تاريخي سرزمينهاي خلافت شرقي، پيشين. ص 378.
(2). ص 262.
(3). همان. ص 265.
(4). صورة الارض، پيشين. ص 28- 25 (به تناوب و اختصار).
ص: 276
شده بود. خانهها نيز ديوارهاي ضخيمي داشت كه به دور حياطها و باغات و مساكن كشيده شده بود، و كوچههاي تنگ و پرپيچوخم، امنيت بيشتري براي ساكنين فراهم ميآورد. بعلاوه، خود شهر نيز داراي ديوارهاي مستحكمي بود و حكومت نيز در اركي مستحكم استقرار داشت.
در بخارا، ارك در محل مرتفعي جاي داشت كه بر سراسر شهر مسلط بود و شامل زندان و مسجد و ديوانهاي حكومت، و نيز مقر فرمانروايي شهر بود. از تحقيقات باستانشناسي چنين برميآيد كه مواد ساختماني عمده عبارت بوده است از خاك رس، گچ و چوب. حقيقت امر آنكه در سراسر جهان ايراني، از بين النهرين گرفته تا هندوستان و چين، آجر بيش از سنگ در ساختمانها بكار ميرفته است. محتملا تزيينات گيلوييها، گچبريها، و نقاشيهاي روي ديوار كاخ بخارخداتها در ورخشه، از نظر زيبايي و مهارتي كه در ساختن آنها بكار ميرفته، با قصور امپراتوري ساسانيان در همسايگي خود كوس برابري ميزده است.» «1»
مواد ساختماني: بعلت شرايط اقليمي، شكل متداول ساختمان در آسياي مركزي، بناهاي خشتي يا گلي بود. در ساختمانهاي بزرگتر و بناهاي عمومي، خشت خام و آجر هردو بكار ميرفته است و معمولا داخل اين بناها را با گچ سفيد ميكردند. براي اينكه گنبد و دري روي بناي مكعبشكل گذاشته شود، راهحلهاي متنوع و تكلفآميزي جانشين طاقهاي پله پلهاي قديم شده است كه در دوره پيش از اسلام، در گوشههاي بنا زده ميشد. چنين بنظر ميرسد كه معماري در دوره سامانيان رواج و پيشرفت قابل ملاحظهاي داشته است. معماري اين دوره، پيشقدم بناهاي استادانهاي بود كه در قرن پانزدهم (نهم هجري) در دوره تيموريان، در بخارا و سمرقند، برپا شده است.
«از كيفيات و خصوصيات قابل توجه اواخر دوره سامانيان، رشد و تكامل سازمان شهرها بصورتي بود كه ميبايست تا قرن بيستم دوام پيدا كند. بخارا، بعنوان پايتخت، راه را براي اين پيشرفت باز كرد، اما شهرهاي ديگر نيز به همان طريق رو به رشد و نمو گذاشت. ميدان وسيعي كه در غرب ارگ بخارا بود و ريگستان ناميده ميشد، به مركز اداري شهر بخارا و حكومت وقت تبديل شد، و در اطراف آن، ساختمانهاي ديوانهاي مختلف كاخهاي اميران و ساختمانهاي ديگر بناگرديد. در شمال غرب ريگستان، محلهاي بود كه اختصاص به سكونت اشراف داشت، و در آنجا به قول نرشخي، قيمت زمين بسيار گران بود. قسمت مركزي بخارا را بازارها اشغال ميكرد. اين بازارها به راستههاي مختلفي مثل راسته رويگران، قاليبافان، كفشگران و غيره تقسيم ميشد. مواد خام به آنجا حمل ميشد، و صنعتگران كه غالبا در پشت دكه خود زندگي ميكردند، كالاهايي ميساختند كه توسط بازرگانان به فروش ميرفت. بازارها، در شهرهاي مختلف كاملا شبيه هم بود، و بازرگاناني كه در مراكز متعدد صاحب تأسيساتي بودند، ميان اين بازارها ارتباط برقرار ميكردند.
شعرا و نويسندگان از كثافت، بوي عفن و ازدحام شهر بخارا در دوره آخرين امراي ساماني ناليدهاند. افزايش جمعيت با توسعه مسؤوليتهاي اجتماعي يا با مقررات دولتي همراه نبود، و شرايط بهداشت در محلات پرجمعيت فقيرنشين چنان بد بود كه از هر طرف صداي اعتراض
______________________________
(1). بخارا، پيشين. ص 49- 48 (به اختصار).
ص: 277
بلند ميشد. زباله را از منازل به كوچههاي تنگ ميريختند، و كوچهها و معابر گاهي تقريبا غير قابل عبور ميشد. وجود كوچههاي پيچدرپيچ و باريك و نمناك، حاكي از آن بود كه مردم بخارا علاقه داشتند در مساكن شخصي عزلت گزينند و دنياي خارج را به حال خويش گذارند.
درست همانطور كه در توسعه شهرهاي اروپاي غربي در اواخر قرون وسطي اتفاق ميافتاد، در قلمرو سامانيان نيز، شهرهايي مانند بخارا، سمرقند، و نيشابور مركز بيماريها و اشاعه طاعون بود. اشراف ميتوانستند در تابستان از شهر فرار كرده به كوشكهايي كه در باغهاي اطراف بخارا داشتند پناه ببرند، اما توده مردم ناگزير از اقامت در اتاقكهاي خود در كوچههاي تنگ و تاريك بودند. اشعاري باقي است كه در آنها بخاراي اين دوره را محلي كثيف و نامناسب براي زندگي انسان توصيف كردهاند.
وقتي شرايط اقتصادي بد بود، بيكاري افزايش مييافت، و توده مردم هر لحظه آماده آشوب بودند. در متون و مآخذ در باب اين قبيل آشوبها كه در شهرهاي قلمرو سامانيان اتفاق افتاده، اشارات بسيار مختصري هست، اما بايد بياد آورد كه مورخين خود معمولا از طبقات بالاي اجتماع بودند يا براي ولينعمتهايي از طبقه اشراف يا سلاطين، قلم به دست ميگرفتند، از اينرو نهضتهاي توده مردم در آثار آنها بخوبي وصف نشده است.
طبقه ديگري از مردم كه بايد منشأ اغتشاشات و آشوبها بوده باشند، غازيان بودند كه از سراسر جهان اسلام براي جهاد با مشركين ترك آسياي مركزي به ماوراء النهر ميآمدند. در قرن دهم، با اسلام آوردن بيشتر قبايل ترك، فلسفه وجودي غازيان (جنگجويان) از بين رفته بود. بنابراين، بسياري از آنان راهزني پيشه كردند، يا به جمعيت شورشي شهرها پيوستند.
يكي از بلاهاي بزرگي كه در اروپاي قرون وسطي دامنگير شهرها ميشد، يعني آتش- سوزي، در بخاراي دوره سامانيان نيز بكرات مردم را گرفتار ميكرد. در مآخذ متعدد، مطالبي در باب حريقهاي مدهشي كه در بخارا و بناهاي چوبي آن اتفاق افتاده، آمده است. نرشخي جريان حريق مقر امير منصور ابن نوح را در ريگستان، هنگامي كه مردم بر طبق يك سنت ديرين مراسم آتشافروزي را برپا ميكردند، در تاريخ خود آورده است. نرشخي مينويسد كه جرقههاي آتش به بام سراي امير افتاد و كاخ را يكسره ويران ساخت. بعضي از بناها چند اشكوبه بودند و هنگام آتشسوزيهاي بزرگ، چون دامي بودند كه ساكنينشان در آن گرفتار ميشدند.
راجع به جمعيت بخارا ميتوان حدس زد بيش از يكصد هزار تن بوده است. برآوردهايي كه جمعيت آن را به نيم يا يك ميليون ميرساند، بيشك، مبالغهآميز است.» «1»
ريچارد ن. فراي مينويسد: در شهر پرجمعيت بخارا با عدم توجه عمومي به مسائل بهداشتي، امراض مسري گاهي بيداد ميكرد و عده كثيري را به كشتن ميداد. «زبالهها را در كوچهها ميريختند، و عابرين در موقع عبور، ميبايست با داد و فرياد، ساكنين خانهها را مطلع كنند تا مثلا از يك پنجره طبقه فوقاني، چيزي بيخبر، بر سرشان ريخته نشود. زندگي شهري در اين عصر، در جهان اسلامي، براي اكثريت مردم چندان با رفاه و آسايش توأم نبوده است.» «2»
______________________________
(1). بخارا، پيشين. ص 135- 132.
(2). همان. ص 223.
ص: 278
علت آتشسوزي در بازار بخارا: نرشخي در تاريخ بخارا مينويسد: بروزگار امير سعيد، نصر بن احمد بن اسماعيل، در رجب 325 «در بخارا آتش افتاد، و جمله بازارها بسوخت، و آغاز آن از دكان هريسهپزي بود، به دروازه سمرقند، كه خاكستر از زير ديگ هريسه برداشت و به بام برآورد. و بر بام او مغاكي بود تا آكنده شود. پارهاي آتش در ميان خاكستر بود، وي ندانسته بود. باد برد و آن آتش بر تواره زد و آن تواره درگرفت و از آن، جمله بازارها درگرفت، و محله دروازه سمرقند جمله بسوخت، و آتش بر هوا چون ابر، همي رفت و كوي «بكار» و تيمچههاي بازار و مدرسه فارجك و تيم كفشگران، و بازار صرافان و بزازان، و آنچه در بخارا بود بدان جانب همه بسوخت تا به لب رود. و پارهاي آتش بجست و مسجد ماخ درگرفت و تمام بسوخت، و دو شبانهروز ميسوخت. و زياده از صد هزار درم، اهل بخارا را زيان شد، و هرگز عمارتهاي بخارا مثل آن نتوانستند كردن.» «1» در تاريخ بخارا، در وصف مسجد جامع فرب [فربر] « (بين جيحون و بخارا) آمده است: «مسجد جامع بزرگ دارد و ديوارها و سقفهاي آن از خشت پخته كردهاند، چنانكه در وي هيچ چوب نيست.» «2»
ابن حوقل راجع به مزاياي اخلاقي مردم ماوراء النهر و نوع دوستي آنان مينويسد: «در عهد ما، در ساير بلاد اسلامي، توانگران و ثروتمندان و مالداران ثروت خود را صرف عيش و عشرتهاي بيجا ميكنند، ولي ثروتمندان ماوراء النهر مال خود را صرف ساختن كاروانسراها و راهها و رباطات و موقوفات و بستن پلها و ساير امور خيريه مينمايند. هيچ شهر و گذرگاه و دهكدهاي نميتوان يافت كه در آن كاروانسرايي براي نزول مسافرين نباشد. مطلعي به من گفت كه در ماوراء النهر، بيش از دو هزار رباط است و در اغلب آنها طعام مسافرين و علف چارپايان برايگان موجود است. هيچ محله و بازار و مجمع و معبر و مركزي نيست كه در آن آب خنك مجاني نباشد.» «3»
شهرسازي در ايران
در پيدايش شهرها، غالبا دولتها مداخله نميكردند، بلكه علل و عوامل مساعد طبيعي و اقتصادي به رشد و تكامل شهرها كمك ميكرده هر منطقهاي كه آب كافي، هواي مساعد، زمين حاصلخيز و موقعيت جغرافيايي، اقتصادي و ترانزيتي مناسبي داشت، با گذشت زمان و آمدورفت كاروانها و بازرگانان و مسافران، بصورت يك شهر درميآمد. در ايران، از ديرباز تا سالهاي اخير، اصول فني در شهرسازي هيچگاه كاملا رعايت نشده است. با اينكه ابن حوقل، اصطخري و كلاويخو و ديگر جهانگردان از خيابانها و كوچهها و چهارراههاي مستقيم ياد كردهاند، با اين حال بعلت فقدان امنيت، و ادامه جنگهاي فئودالي، تجاوز مستمر به مال و جان مردم، تا نيم قرن پيش، در غالب شهرهاي ايران، امري عادي بود. بههمين مناسبت، مردم دورانديش، در مناطق ناامن براي آنكه بتوانند از خود دفاع و در مقابل دشمن متجاوز سنگربندي كنند، منازل خود را در كوچههاي تنگ و پراعوجاج ميساختند؛ و گاه در آغاز هر كوچه، دري چوبي يا آهني قرار ميدادند و شب هنگام آن را ميبستند و براي مراقبت آن يكي دو تن محافظ ميگماشتند.
______________________________
(1). تاريخ بخارا، پيشين. ص 131.
(2). همان. ص 27.
(3). حجة الحق ابو علي سينا، پيشين.
ص 6.
ص: 279
ناصرخسرو، در سفرنامه خود، ضمن توصيف خصوصيات شهر اصفهان، در مورد بازارهاي آن مينويسد: «... هر بازاري را دربندي و دروازهاي و همه محلتها و كوچهها را همين دربندها و دروازههاي محكم و كاروانسراهاي پاكيزه بود ...» «1» از اين بيان كوتاه ناصرخسرو ميتوان بخوبي، به خصوصيات يك جامعه فئودالي كه در آن امنيت فردي و اجتماعي وجود ندارد، پيبرد. شك نيست كه در دوران قدرت شهرياران و وزراء كاردان، امنيت نسبي در شهرها و دهات برقرار ميشد. پس از ايلغار مغول تا استقرار حكومت صفويه، ايران از امنيت كامل برخوردار نبود. در اصفهان، از بركت امنيت و آرامشي كه از عهد شاه عباس ببعد پيدا شده بود، خيابان چهارباغ و چند خيابان ديگر احداث كردند، و در تهران و مشهد و شيراز در دورههايي كه امنيت و آرامش نسبي وجود داشته است، خيابانهاي مستقيم و عريض احداث شده است.
ولي در مناطق كهنه و قديمي شهرها همواره مسأله فقدان امنيت، و خطر حمله غارتگران موجب نگراني مردم بود. حتي در تهران دوره قاجاريه، در بعضي محلات نظير محله سنگلج، عودلاجان، بازار و چاله ميدان، از بيم حمله لوطيان و اشرار، همچنان غالب خانهها را در كوچههاي تنگ و پرپيچوخم ميساختند.
معابر عمومي: «به گفته مقدسي، كوچههاي شيراز آنقدر تنگ بود كه دو چهارپا باهم نميتوانستند از كوچه عبور كنند. از بسياري از خانهها پيشرفتگيهايي (به اصطلاح امروز بالكن) در كوچه وجود داشت كه آن اندازه كوتاه بود كه در موقع عبور، سر عابرين مرتب به آنها ميخورد و ناراحت ميشدند [احسن التقاسيم. ص 429] ولي در پارهاي از شهرها از جمله شهر فسا (در فارس) كوچههاي وسيع وجود داشت و در اردشير خره از شهرهاي فارس، ساختمانها بيشتر چند طبقه بود [ابن حوقل. ص 248] و در اين شهر ثروت آن قدر فراوان بود كه در بناي خانهها سليقههاي گوناگون بكار ميبردند، و خانههايي در آنجا بود كه بيش از سي هزار دينار هزينه بناي هريك شده بود.» «2»
وظايف اخلاقي شهرنشينان: نشستن در كوچههاي تنگ، يا بازكردن دكه و دكان در معابر عمومي و نيز ريختن زباله به راهها، و پراكندن پوست خربزه و هندوانه و خيار در كوچهها و خيابانها، و آب پاشيدن در زمينهايي كه بيم لغزيدن و افتادن عابرين ميرود، و نصب ناودان به كوچهها و كارهايي از اين قبيل، از ديرباز عملي زشت، و مذموم شناخته شده است و بر عهده محتسب شهر و داروغه بود كه از ادامه اين كارها جلوگيري كنند. «3» نظير اين تعاليم را غزالي نيز در كيمياي سعادت به مردم داده و از آنها خواسته است كه رعايت حال عابرين و همسايگان را بكنند و مخصوصا قيد كرده است كه پوست خربزه و هندوانه در خيابانها نريزند، جاي تأسف و شگفتي است كه پس از گذشت هشت قرن، هنوز در تهران كساني هستند كه به اين مسائل ابتدايي توجه نميكنند.
______________________________
(1). به نقل از: جغرافياي تاريخي سرزمينهاي خلافت شرقي، پيشين. ص 220.
(2). علي اصغر فقيهي، شاهنشاهي عضد الدوله. ص 236- 235.
(3). ر ك: محمد قرشي (ابن اخوه)، آيين شهرداري در قرن هفتم (ترجمه معالم القربه في احكام الحسبه)، ترجمه جعفرشعار، ص 60.
ص: 280
رابطه مردم با شهر و ديار خود: در زبان و ادبيات فارسي و در فرهنگ عاميانه، راجع به علاقه مردم به شهر و بازار و خانه مسكوني خود، مطالب جالب و دلنشيني به چشم ميخورد هركس به شهر خود شهريار است: (تمثيل).
من، گر تو ببلخ شهرياريدر خانه خويش شهريارم ناصرخسرو
و ليكن چو بيني سرانجام كاربه شهر خود است آدمي شهريار نظامي
غم غريبي و غربت چو برنميتابمبه شهر خود روم و شهريار خود باشم حافظ
در خانه خود هيچكسي خرد نباشدتا جغد بود ساكن ويرانه، بزرگ است صائب
درون خانه خود هر گدا شهنشاهي استقدم برون منه از حد خويش و سلطان باش صائب
راجع به بازار و خصوصيات آن نيز در آثار گذشتگان، مطالبي آمده است:
بگفت اين سخن پس به بازار شدبه ساز دگرگون خريدار شد فردوسي
بيهقي گويد ... پس از سه روز، مردمان به بازارها باز آمدند- [ص 291]
دكانها و بازارهاي موقت، نظير جمعه بازار، شنبه بازار نيز از ديرباز معمول بود «... و اندر مرسمند» در هر سالي، يك روز بازار بود كه گويند آن روز در آن بازار، افزون از صد هزار دينار بازرگاني كنند [حدود العالم]. بازار كه اروپاييان نيز بههمين معني استعمال ميكنند لغتي است فارسي.
بيسيم ز بازار تهي آيد مرددارم مثلي به حال خويش اندر خورد قابوسنامه
شهرهاي قرون وسطي، چنانكه اشاره شد غالبا بحكم ضروريات و موقعيت ترانزيتي و بازرگاني بوجود ميآمد، و با گذشت زمان بطور طبيعي رشد و تكامل مييافت، اين نوع شهرها معمولا پايدار و با آمدورفت سلسلهها تغييري در وضع آنها آشكار نميشد، برخي ديگر از شهرها برحسب امر پادشاهان بوجود ميآمد، اين نوع شهرها نيز در صورتيكه با توجه بضروريات اقتصادي و نيازمنديهاي اجتماعي شكل ميگرفتند پايدار و برقرار ميماندند و در صورتيكه بدون توجه به مقتضيات اقتصادي و اجتماعي و برحسب دستور بوجود ميآمدند ممكن بود پس از چندي ارزش و اهميت خود را از دست بدهد.
مير سيد ظهير الدين مرعشي در تاريخ طبرستان و رويان (815- 892 هجري قمري)، راه و رسم شهرسازي را در قرن نهم هجري: زير عنوان «گفتار در بنياد عمارت «واتاشان» و توطن در آن مقام» چنين توصيف ميكند: «چون فصل خزان رسيده بود و هواي كوهستان رو به خنكي آورده، به ولايت ناتل تشريف فرمودند، و قريه واتاشان را جهت موطن و مسكن و مقام ايالت و سلطنت خود
ص: 281
تعيين نمودند و مردم رستمدار را خبر دادند تا جمع شوند، و نزد برادران خود جهت عمارت آن ديار مدد طلب داشتند. حسب الامر از آمل و ساري بيگاري و استادان ماهر روانه ساختند، و در روز سعيد، طرح عمارت كشيدند و حفر خندق عظيم بر گرداگرد آن سرا، فرمودند كردند. و بنياد قصر و حمام و بازار و مسجد و غيره را طرح كشيدند و مردم را به سر كار بازداشتند و بجهت هر سركاري سردار دانا و كامل تعيين فرمودند و عدل و انصاف را شعار و دثار گردانيده از ظلم و فسق و فجور جلوگيري كردند.» «1» به حكايت منابع تاريخي، در احداث و بناي بعضي شهرها، از طرف سلاطين، ظلم و استبداد فراوان بكار ميرفت. چنانكه در تاريخ نيشابور ميخوانيم: «ملك شرق و غرب او را مسخر شد، ابن شابور، شهر قديم نيشابور در حوالي قهندز بنا نهاد و معماران و عمله تعيين كرد و گفت بر جوانب شهر خندق حفر كنند و تكليف شاقه فرمود. رعايا عاجز آمدند. معماران را امر كرد كه هر روز پيش از آفتاب بر سر كارها روند و هركه از رعايا پيش از آفتاب حاضر نشود، زنده در ميان خشت و گل ديوار گيرند، و چنان كردند و خلق بر آن رنج قرار گرفتند و بعد از سنين كثيره كه شهر ... منهدم شد، استخوان جسد بني آدم از سر تا قدم، از ميان گل بر خاك ميافتاد.» «2»
در دوره قرون وسطي، غالبا از طرف نظاميان (غازيان)، نسبت به مردم شهرنشين و كشاورزان از جهات مختلف، تعدي و تجاوز ميشده است. «در شهور سنه 478، درودگري در سراي شهر كار ميكرد و شاگردي با وي بود كه به اولاد تركان مشابهتي داشت. ملك [تورانشاه] از درودگر پرسيد كه اين كودك تركزاده است؟ درودگر گفت: اين مسأله حق تعالي از تو پرسد. مادر اين پسر، ميگويد كه از من آمده است. تركي در خانه من، بحكم نزول، ساكن است؛ لابد، جواب اين، ترا بايد داد- و آنوقت، مقام لشكري در شهر بود و ربض هنوز نساخته.
ملك تورانشاه را سخن درودگر بر آتش اضطراب نشاند ... و حالي، فرمود تا مهندسين ولايت و استادان بنا را حاضر كردند و در ربض بيرون شهر، بناي سراي خويش فرمود و در جنبسراي، مسجد جامع و مدرسه و خانقاه و بيمارستان و گرماوه و اوقاف شگرف بر آنها نهاد ...
و چون مكالمه درودگر و ملك روز سهشنبه بوده و همان روز عمارت شد، آن محله به محله سهشنبهي معروف گرديد.» «3»
در سرزمين پهناور ايران، چنانكه قبلا اشاره كرديم، احوال اقليمي، وضع آبوهوا، كم و-
عوامل پيدايش شهر در ايران
كيف ريزش باران و وجود رودخانهها، چشمهها و قناتها، در پيدايش و گسترش شهرها از ديرباز تأثيري بسزا داشته است. مناطق مركزي ايران، بخصوص منطقه كوير، بعلت عدم مساعدت طبيعت، قرنهاست كه متروك و غيرمسكون باقيمانده است در حاليكه مناطق شمالي يا شرقي و غربي ايران، از بركت مساعدت طبيعت، كمابيش معمور و داراي شهرها و دهات سرسبز است. شهرها
______________________________
(1). به كوشش محمد حسين تسبيحي [با مقدمه محمد جواد مشكور]، ص 211.
(2). تاريخ نيشابور، پيشين. ص 119.
(3). محمد بن ابراهيم، تاريخ كرمان: سلجوقيان و غز. به تصحيح و تحشيه باستاني پاريزي، ص 27- 26.
ص: 282
نخست مركزي براي دادوستد و مبادلات تهاتري بوده، با گذشت زمان، همين بازارها وسعت و اهميت بيشتري كسب كرده، جادهها، ميدانها، حصارها و برجوباروهايي براي آنها ساختهاند، و بتدريج، ارزش اقتصادي و تجاري آنها فزوني گرفته است.
علل و عوامل سياسي و سوق الجيشي و موقعيت ديني و مذهبي و اراده و تصميم سلاطين و اشخاص زورمند، گاه در پيدايش شهرها و وسعت و اهميت آنها مؤثر بوده است. ولي در طول تاريخ، فقط شهرهايي دوام و ثبات يافته كه ارزش اقتصادي و ترانزيتي داشته است.
در عمران و گسترش شهرهايي نظير مشهد و قم، غير از علل اقتصادي، عوامل مذهبي نيز مدخليت داشته است. شهرهايي نظير آبادان و مسجد سليمان بيشتر در اثر نفت كسب اهميت كردهاند. و وجود كارخانههاي پارچهبافي نيز به پيدايش شهرهاي چالوس و بهشهر كمك كرده است.
شهر بغداد: منصور، خليفه عباسي، پس از مدتي مطالعه و تحقيق در ساحل غربي دجله، قريهاي ترسانشين به نام بغداد را كه معبر كاروانهاي مختلف بود، مورد توجه قرار داد، و بر آن شد كه آن را پايتخت خود قرار دهد. «از سال 141 هجري، كه منصور نقشه اين پايتخت جديد را ريخت، چهار سال گذشت تا شروع به بناي آن كرد. در سنه 146، قصر خليفه و مسجد شهر تمام شد اما همه بناي آن در سال 149 بپايان رسيد. در اين مدت، نزديك صد هزار كارگر و مزدور به كار ساختن شهر مشغول بودند، و منصور بيش از چهار مليون درهم صرف بناي آن كرد. مبلغي كه با توجه به خست و صرفهجويي منصور، اندك نيست. شهر به شكل دايره بود؛ شكلي كه در بناي حران و همدان و دارابجرد نيز بكار رفته بود و برخلاف مشهور تازگي نداشت. قسمتي از مواد ساختماني را نيز از مداين كسري كه رو بخرابي رفته بود، آوردند. شهر چهار دروازه داشت. كوچههاي شهر دروازههايي داشت كه بهنگام ضرورت آنها را ميبستند.» «1»
در سرزمين ايران بزرگ، كمتر شهري را سراغ داريم كه استحكاماتي نداشته باشد.
شايد بتوان قهندز (كهندژ) هاي بلخ و بخارا و سمرقند و نيشابور و مرو را قديمترين استحكامات شهري دانست. اين قهندزها، كه درست بجاي ارگ ازمنه بعد هستند، بر بالاي بلندي داخل شهر قرار داشتهاند، و معمولا مقر حكمرانان يا محل سلاطين و فرزندان ايشان بوده است.
ارگ و قلعه داخلي شهرها را هميشه بر سر بلنديهاي موجود در آن شهرها ساختهاند.
گاهي دامنه تپه يا كوهي را ميتراشيدند و پرتگاهي عميق به وجود ميآوردند يا رودخانهاي را كه از نزديك محل ارگ ميگذشته است، مانع طبيعي قرار ميدادند.
در شهرستان يا شارستان، خانههاي مسكوني مردم و محلهاي عمومي، نظير بازار و حمام و مسجد، قرار داشته كه معمولا در چهار طرف ارگ بر زمين هموار بنا شده است.
دور آن، بارويي ديگر با برجها در فواصل مختلف ساختهاند و بيرون بارو فصيل و خندق شهر است. دروازههاي اصلي شهر، در اين باروست و تعداد دروازهها نسبت به بزرگي و عظمت شهر يا طرز ساختن بارو مختلف است، و معمولا اراضي شهرستان مربعشكل بود و چهار دروازه ميان چهار قسمت باروي شهرستان ساخته ميشد.
______________________________
(1). عبد الحسين زرينكوب، تاريخ ايران بعد از اسلام. ص 489.
ص: 283
اطراف خندق شارستان، ربض شهر است كه شامل باغها، كشتزارها و آسيابها و خانههاي بعضي از دهنشينان است. دور ربض نيز حصار و بارويي ديگر ميكشيدند. در شهرهايي كه جمعيت آنها رو به تزايد ميرفت، اهالي شهرستان بيرون ميآمدند و در ربض خانههايي ميساختند. كمكم، ربض شهر، مانند شهرستان، آباد و پرجمعيت ميشد. كشتزارها و باغها به خارج باروي ربض سابق ميرفت. معمولا در ارگ و بيشتر خانههاي شهرستان، نقبها و راههاي زيرزميني ميكندند تا بتوان در مواقع حساس از آنها استفاده كرد. اين راهها گاهي تا يكي دو فرسخ به خارج شهر ميرفته است. در چنين موارد، لوازم و اسباب زندگي خود را در چاهها يا سردابهاي معيني ميريختند و سر آنها را، بطوري كه توجه دشمن را جلب نكند، ميپوشاندند.
لوازم عزيزتر و گرانبهاتر را گاهي در درگاهها ميگذاشتند و جلو آنها را تيغه ميكردند و گاهي در خمها و كوزهها ميريختند و در زمين دفن ميكردند.
استحكاماتي كه براي پادگان نظامي، راهداري، زندان، انبار ذخاير و مهمات جنگي يا براي حفظ اشياء گرانبها ميساختند، به نام دريا قلعه خوانده ميشده است. دژهاي سرزمين ايران نسبت به وضع طبيعي محل و مواد و مصالح موجود در آنجا به اشكال مختلف ساخته شدهاند.
اين نوع استحكامات را ميتوان به دو دسته تقسيم كرد: 1) دژهاي جلگهاي، 2) دژهاي كوهستاني. نقشه افقي اغلب دژهاي جلگهاي مربع يا مربع مستطيل است كه چهار كنج آنها، چهار برج مدور ساخته شده است. دژهاي كوهستاني در بالاي كوهها منفرد بنا شده، و محكمترين نوع دژ است، و طرح بنا و تعداد برجها و كوچكي و بزرگي اين دژها بيشتر با وضع طبيعي كوه ارتباط دارد. «1»
از وضع ساختمانها و مواد اوليه بناهاي رفيع سلطنتي، در دوران بعد از اسلام، اطلاع دقيقي نداريم، بيهقي در تاريخ خود، از كوشك جديد البناي مسعودي و كوشك كهن محمودي، سخن ميگويد و مينويسد روز آدينه، 21 ماه جمادي الاولي 427 هجري، سلطان مسعود از كوشك جديد خود بازديد كرد و خانههاي كارداران و كارمندان دولت و غلامان خود را تعيين نمود. و بعد، از خصوصيات و مزاياي كوشك محمودي بتفصيل ياد ميكند. براي آنكه خوانندگان به اختلاف عظيمي كه بين كلبه محقر كشاورزان با كاخ عظيم شهرياران وجود داشته، واقف گردند، گفتار بيهقي را در پيرامون اين دو كوشك، نقل ميكنيم: «روز آدينه ...
بسلامت و سعادت، به دار الملك رسيد و به كوشك كهن محمودي به افغان شال، بمباركي، فرود آمد. و كوشك مسعودي راست شده بود (آماده بود) چاشتگاهي برنشست و آنجا رفت و همه بگشت و باستقصا (با كمال دقت) بديد و نامزد كرد خانههاي كارداران را و وثاقهاي غلامان سرايي را و ديوانهاي وزير و عارض و صاحب ديوان رسالت و وكيل را. پس به كوشك كهن محمودي باز آمد، و مردم بشتاب در كارها افتادند و هركسي جاي خويش راست ميكرد، و فراشان جامههاي سلطاني ميافكندند و پردهها ميزدند و چنين كوشك نشان ندهند هيچجاي، و هيچ پادشاه چنين بنا نفرمود و همه به دانش و هندسه خويش ساخت، و خطهاي او كشيد
______________________________
(1). ر ك: منوچهر ستوده، قلاع اسماعيليه. ص 31- 11.
ص: 284
به دست عالي خويش، كه در چنين ادوات خصوصا در هندسه آيتي بود رضي الله عنه. و اين كوشك به چهار سال برآوردند و بيرون مال كه نفقات كرد، حشرومرد بيگاري به اضعاف آن آمد؛ چنانكه از عبد الملك، نقاش مهندس، شنودم كه روزي پيش سرهنگ بو علي كوتوال گفت: هفت بار هزار هزار درم نبشته دارم كه نفقات شده است. بو علي گفت: «مرا معلوم است كه دو چندين، حشر و بيگاري بوده است و همه به علم من بود.» و امروز اين كوشك عالمي است هرچند بسيار خلل افتاده است.» «1»
متأسفانه از گفتار بيهقي، نقشه و مساحت زيربنا، تعداد اتاقها و وسعت هريك از آنها و وضع در و پنجرهها، ارتفاع بنا، ضخامت پيها، مواد ساختماني (آجر، خشت، سنگ) و ديگر مشخصات كوشك مسعودي و محمودي روشن نميشود. آنچه بيهقي با صداقت و صراحت بيان كرده، اين است كه قسمت اعظم اين بناي رفيع، از طريق حشر و بيگاري يعني با اعمال ظلم و زور، ساخته شده و به عدهاي از كارگران در مقابل كار، مزد ندادهاند.
بيهقي در تاريخ خود، از پايان ساختمان كوشك مسعودي و چگونگي افتتاح آن نيز ياد ميكند و ما براي اطلاع خوانندگان از وضع دربار شهرياران در حدود هزار سال پيش و رسوم و تشريفات آن ايام، قسمتي از نوشتههاي بيهقي را نقل ميكنيم: به فرمان سلطان مسعود، «كوشك را بياراستند، و هركسي كه آن روز آن زينت بديد پس از آن هرچه بديد، وي را به چشم هيچ ننمود. تخت همه از زر سرخ بود و تمثالها و صورتها چون شاخهاي نبات از وي برانگيخته و بسيار جوهر در او نشانده همه قيمتي، و دارافزينها بركشيده همه مكلل به انواع گوهر، و شادروانكي ديباي رومي بروي تخت پوشيده، و چهار بالش از شوشه زربافته و ابريشم آگنده. مصلي و بالشت پس پشت، و چهار بالش، دو بر اين دست و دو بر آن دست، و زنجيري زراندود از آسمان خانه صفه آويخته تا نزديك صفه تاج و تخت و تاج را در او بسته. و چهار صورت رويين ساخته بر مثال مردم، و ايشان را بر عمودهاي انگيخته از تخت استوار كرده چنانكه دستها بيازيده و تاج را نگاه ميداشتند. و از تاج بر سر رنجي نبود كه سلسلهها و عمودها آن را استوار ميداشت، و زير كلاه، پادشاه بود. و اين صفه را بقاليها و ديباهاي رومي، به زر و بوقلمون بزر، بياراسته بودند و سيصد و هشتاد پاره مجلس (خوانچه) زرينه نهاده، هر پارهاي يك گز درازي و گزي خشكتر (كمتر) پهنا، و بر آن شمامههاي كافور و نافههاي مشك و پارههاي عود و عنبر، و در پيش تخت اعلي پانزده پاره ياقوت رماني و بدخشي و زمرد و مرواريد و پيروزه، و در آن بهاري خانهخواني ساخته بودند و بميان خوان، كوشكي از حلوا تا به آسمان خانه ...
امير رضي اللّه عنه، از باغ محمودي بدين كوشك نو باز آمد، و در اين صفه، بر تخت زرين بنشست روز سهشنبه 21 شعبان [429 هجري] و تاج بر زبر كلاهش بود بداشته، و قبا پوشيده ديباي لعل بزر چنانكه جامه اندكي پيدا بود. و گرد بر گرد دارافزينها، غلامان خاصگي بودند با جامههاي سقلاطون و بغدادي و سپاهاني و كلاههاي دو شاخ و كمرهاي زر و معاليق و عمودها از زر به دست. و درون صفه بر دست راست و چپ تخت، ده غلام بود كلاههاي چهار پر
______________________________
(1). تاريخ بيهقي، پيشين. ص 500- 499 (به اختصار).
ص: 285
بر سر نهاده و كمرهاي گران همه مرصع به جواهر و شمشيرها حمايل مرصع. و در ميان سراي، دو رسته غلام بود؛ يك رسته نزديك ديوار ايستاده با كلاههاي چهار پر و تير به دست و شمشير و شقا و نيم لنگ، و يك رسته در ميان سراي فرود داشته با كلاههاي دو شاخ و كمرهاي گران بسيم، و معاليق و عمودهاي سيمين به دست؛ و اين غلامان دو رسته همه با قباهاي ديباي ششتري.
و اسبان، ده به ساخت مرصع به جواهر، و بيست به زر ساده. و پنجاه سپر زر ديلمان داشتند؛ از آن، ده مرصع به جواهر. و مرتبهداران ايستاده، و بيرون سراي پرده، بسيار درگاهي ايستاده و حشر همه با سلاح.
و بار دادند و اركان دولت و اولياء حشم پيشآمدند و بياندازه نثار كردند، و اعيان ولايتداران و بزرگان را بدان صفه بزرگ بنشاندند و امير تا چاشتگاه بنشست و بر تخت بود تا نديمان بيامدند و خدمت و نثار كردند. پس برخاست و بر نشست و سوي باغ رفت و جامه بگردانيد و سوار باز آمد و در خانه بهاري به خوان بنشست، و بزرگان و اركان دولت را به خوان آوردند. و سماطهاي ديگر كشيده بودند بيرون خانه برين جانب سراي. سرهنگان و خيلتاشان و اصناف لشكر را بر آن خوان بنشاندند و نان خوردن گرفتند و مطربان ميزدند، و شراب روان شد چون آب جوي، چنانكه مستان از خوانها بازگشتند، و امير بشاد كامي از خوان برخاست و بر نشست و بباغ آمد، و آنجا همچنين مجلسي با تكلف ساخته بودند، و نديمان بيامدند و تا نزديك نماز ديگر شراب خوردند، پس بازگشتند.» «1»
وصف كوتاهي از آمل: بيهقي ضمن توصيف ورود امير مسعود در 426 ه به آمل مينويسد: «.. من كه بو الفضلم، پيش از تعبيه لشكر، در شهر رفته بودم. سخت نيكو شهري ديدم همه دكانها در گشاده و مردم شادكام. و پس از اين بگويم كه حال چون شد، و بد- آموزان چه باز نمودند تا بهشت آمل دوزخي شد.» «2» در صفحات بعد، بيهقي از تحميلات فراوان مسعود به مردم اين شهر و خرابي و ويراني آن سخن ميگويد.
در ميان اهل تحقيق، ابن خلدون به صناعت بنايي و مسأله خانهسازي و وضع ساختمانها در مناطق مختلف توجه ميكند: «چگونگي ساختمانها در شهرهاي گوناگون متفاوت است، و در هر شهري برحسب عادت و رسومي كه در ميان مردم آن متداول است فراخور وضع هواي آن ناحيه و اختلاف زندگي ايشان از لحاظ توانگري و ناداري، خانههاي گوناگون ميسازند.
همچنين در داخل يك شهر نيز خانهها همه يكسان نيست، چنانكه برخي كاخها و كارگاههاي عظيم ميسازند كه داراي فضاي پهناور و اتاقها و غرفههاي متعدد است، چه اينگونه كسان بعلت داشتن فرزندان و خدمتگزاران و زنان و پيروان بسيار، ناچارند در منازل خود، اتاقهاي متعدد داشته باشند. طبقات مزبور ديوارهاي خانههايشان را از سنگ بنيان مينهند و فواصل ميان سنگها را با آهك بندكشي ميكنند، و هرچه بيشتر در تزيين و آرايش بنا ميكوشند.
گذشته از اينها در هر عمارتي، سردابها و زيرزمينهايي براي انبار كردن و اندوختن مواد غذايي از قبيل غلات و حبوبات و غيره نيز ميسازند، و اگر از سپاهيان و طبقاتي باشند كه وابستگان و حاشيهنشينان و چاكران بسيار داشته باشند، مانند اميران و نظاير آنها، آنوقت
______________________________
(1). تاريخ بيهقي. پيشين. ص 541- 539.
(2). همان. ص 456.
ص: 286
اصطبلهايي نيز براي بستن اسبهاي نجيب، در آنها آماده ميسازند؛ و گروهي هم كلبههاي محقر و زاغههاي تنگي براي خود و فرزندان و خانواده خويش ميسازند و از اين حد درنميگذرند، زيرا تنگدستي و فقر بيش از اين به آنها اجازه نميدهد.» «1»
مواد اصلي ساختمانها: ابن خلدون در مورد مواد اصلي بناها و ساختمانها مينويسد:
«بعضي از ساختمانها را از سنگ تراشيده يا آجر بنا ميكنند، و ملاط وسط ديوارها را از گل آهك تهيه ميكنند، و اين گل آهك چنان به سنگ و آجر ميچسبد كه مانند يك جسم جلوه ميكند.» «2»
و در مورد خانههاي گلي مينويسد: چينهكشها در داخل تخته، چوبهايي كه طول و- عرض آنها چهار ذرع در دو ذرع است، شفته آهك ميريزند، و همينكه شفته آهك محكم شد، روي آنها بار ديگر تخته چوبها را قرار ميدهند و آنها را با چوب و تسمه محكم ميكنند و شفتهريزي را ادامه ميدهند تا ديوار به اندازهاي كه موردنظر است برسد. كليه قسمتهاي ديوار چنان بهم ميپيوندد و جوش ميخورد كه گويي از يكپارچه ساخته شده است، و اين شيوه را طابيه (چينه) و سازنده آن را طواب (چينهكش) مينامند. «3»
ساختمان شهرهاي جديد: ابن خلدون مينويسد: «... پايهگذاري و استوار ساختن شهرها در پرتو همكاري و همدستي گروههاي عظيم كارگران ايجاد ميشود، و بنابراين هرگاه دولتي بزرگ باشد و بر نواحي پهناور و كشورهاي گوناگون فرمانروايي كند، كارگران را از سرزمينهاي مختلف بكار برميانگيزد. چه بسا كه براي اينگونه بنا بيشتر عمليات را بوسيله چرخي (ماشين) انجام ميدهند كه نيروها و قدرتها را در حمل بارهاي سنگين بنا، دو برابر ميكند، بحدي كه توانايي بشريت از آنها عاجز است- مانند جراثقال و ديگر چرخها. و غالبا بسياري از مردم، هنگامي كه يادگارهاي گذشتگان و ساختمانهاي عظيم آنان را ميبينند، مانند ايوان كسري و اهرام مصر و طاقهاي معلق شرشال در مغرب، گمان ميكنند كه اين بناها را به نيرو و قدرت خودشان، خواه بطور پراكنده يا دستهجمعي، ساختهاند و از اهميت و كيفيت چرخها و جراثقال و تأثير اقتصادي آنها در اين صناعت هندسي غفلت ميكنند.» «4» سپس ابن خلدون از بناهاي عظيمي نام ميبرد كه ساختن آنها در دوران فرمانروايي يك دولت صورت نگرفته بلكه چندين دولت در راه پايان دادن آن بناها رنج بردهاند، و مخصوصا متذكر ميشود كه بعضي از اين بناها چنان استوار و محكم است كه خراب كردن آنها از ساختن مشكلتر است. سپس، بعنوان مثال، از ايوان كسري سخن ميگويد و مينويسد: چون رشيد بر آن شد آن را منهدم كند و براي مشورت در اينباره كسي را بسوي يحيي بن خالد فرستاد (كه در زندان بود) وي گفت: اي امير المؤمنين به چنين كاري اقدام مكن و آن را همچنان براي نمونه بگذار تا دليل و گواه بر عظمت نياكان تو باشد كه چگونه بر خداوندان چنين يادگار عظيمي چيره شده و كشور آنان را بدست آوردهاند. ولي رشيد نه تنها به اندرز او گوش نكرد بلكه وي را متهم كرد و گفت زير تأثير غرور قومي ايراني واقع شده است. سپس گويد رشيد از سر لجاج به اين كار اقدام كرد ولي توفيق
______________________________
(1). مقدمه ابن خلدون. پيشين، ج 2، ص 807- 806 (به اختصار).
(2). همان. ص 808.
(3). ر ك: همان. ص 808.
(4). همان ص 679- 678 (به اختصار).
ص: 287
نيافت و از اين كار دست كشيد. «1»
نكاتي كه در بناي شهرها بايد رعايت كرد: ابن خلدون در ساختن شهرهاي جديد، رعايت چند نكته را ضروري ميداند: 1) ايجاد برج و باروها و حصارهاي استوار در اطراف شهر تا از راه ديدهباني و مراقبت، مهاجمين را تارومار كنند و با شبيخون دشمن روبرو نشوند.
2) براي اينكه شهر به محيط اطراف خود مسلط باشد و بهتر بتواند با خطرات احتمالي و حمله دشمنان مقابله كند، بهتر است كه در مناطق مرتفع و كوهستاني ساخته شود. 3) براي تأمين سلامت اهالي بايد شهرها را در مناطق خوش آبوهوا و سالم بنيان نهاد. 4) چون آب يكي از ضروريات زندگي است، بايد حتي الامكان شهرها را در كنار دريا يا رودخانهها و يا در نزديكي چشمههاي گوارا بوجود آورد. 5) بايد كوشيد كه در مجاورت هر شهر، چراگاههاي خرم بوجود آورد تا هم به بهبود هواي شهر كمك كند و هم مرتع مناسبي براي حيوانات باشد. 6) به درختكاري در شهرها و اطراف آنها بايد توجه كرد؛ چه گذشته از تأثيري كه در تصفيه هواي شهر دارد در سوخت و پختوپز و تأمين تير براي سقف اتاقها و غيره چوب ضرورت قطعي دارد. اين بود خلاصهاي از نظريات ابن خلدون راجع به راه ايجاد شهرهاي نوبنياد. «2»
مواد اصلي ساختمانها در شهرهاي نوبنيادي كه به دست اقوام دور از تمدن ساخته شده، غالبا مواد و ابزار كافي بكار نرفته است. ولي پس از آنكه شهرها رو به آبادي ميرود و جمعيت آنها فزوني مييابد، طبعا پيشهوران، هنرمندان و ارباب حرف و صنايع نيز در آن زياد ميشوند، و به عمران و آبادي و ساختن بناهاي محكم و استوار كمك ميكنند. ابن خلدون، مواد اصلي ساختمانهاي عصر خود را عبارت از سنگ، آهك، سنگهاي تراشيده و صاف، مرمر و كاشي و شبه و صدف و شيشه ميداند، و متذكر ميشود كه اگر شهري در اثر امنيت و آرامش و رواج صنعت و تجارت وضع خوبي داشته باشد، در حيات عموم طبقات اجتماعي منعكس ميشود و مخصوصا مينويسد «زندگاني قاضي، بازرگان، صنعتگر، بازاري و امير و شرطي (پاسبان) اين شهر با زندگي همان اصناف در شهر عقبمانده تفاوت خواهد داشت.» «3»
ارزاق و كالاها در شهرها: ابن خلدون كالاها و مواد مورد احتياج مردم را به دو دسته تقسيم ميكند: 1) مواد ضروري زندگي كه براي ادامه حيات ضرورت دارد: مانند گندم، جو، باقلا، نخود، دانه خلر، حبوبات؛ چاشنيها؛ پياز و سير. دوم) مواد تفنني نظير خورشها، ميوهها، انواع پوشيدنيها و اثاث و ابزارخانه و مركوبها و ساختمانها و بناها. «4»
چگونه اخلاق شهرنشينان به فساد ميگرايد؟ ابن خلدون، محقق و جامعهشناس معروف قرون وسطي، پس از ذكر مقدمهاي، ميگويد، هرقدر بر جمعيت و آبادي و تفنن شهرها افزوده شود، بهمان نسبت، بهاي نيازمنديهاي مردم زياد ميشود و خراج و ماليات افزايش مييابد.
نتيجه وضع باجها اين است كه فروشندگان كالاها، اجناس خود را گران ميكنند، زيرا كليه بازاريان و بازرگانان باجها را حساب ميكنند و آنها را روي كالاها و اجناس خود ميافزايند و كليه مخارجي را كه براي بدست آوردن اجناس متحمل ميشوند و حتي مخارج خودشان را بر
______________________________
(1). ر ك: همان. ص 682.
(2). ر ك: همان. ص 687- 683.
(3). همان. ص 714.
(4). ر ك: همان. ص 717.
ص: 288
بهاي كالاها اضافه ميكنند و بدينسبب، باجها داخل قيمت اجناس ميشود، و بالنتيجه مخارج شهرنشينان افزايش مييابد و از مرحله ميانهروي به اسراف منتهي ميشود.» «1» سپس ابن خلدون متذكر ميشود كه چون تأمين مخارج روزافزون شهرنشينان از راه مشروع ممكن نيست، مردم غالبا به فسق و بدكاري و فريبكاري دست ميزنند «شهر همچون دريايي ميشود كه امواج فرومايگي صاحبان اخلاق زشت و ناپسند در آن به جنبش درميآيد، و بسياري از پرورشيافتگان دستگاه دولت و فرزندان ايشان كه از تربيت صحيح محروم ماندهاند نيز در اين صفات با ديگر بدخويان شركت ميجويند.» «2» وي در جاي ديگر ميگويد: «ديگر از مفاسد شهرنشيني فرو رفتن در شهوات و لگام گسيختگي در آن است، بعلت آنكه تجملپرستي شيوع مييابد و در نتيجه تفنن در شهوات شكم، از قبيل خوردنيهاي لذيذ و آشاميدنيهاي گوارا پديد ميآيد و اينگونه اعمال به فساد نوع منتهي ميشود. آنوقت كار به جايي ميكشد كه هر فرد فرزند خود را نميشناسد، زيرا او را بر وفق رهبري خود نمييابد و از اينرو، منيهاي آميخته در رحمها سبب ميشود كه مادرها فاقد مهر طبيعي به فرزندان ميشوند، و وظايفي را كه نسبت به آنان بعهده دارند انجام نميدهند. در نتيجه، كودكان هلاك ميشوند و اين وضع به انقطاع نوع منجر ميگردد.» «3»
سپس ابن خلدون از پوشانيدن ديوارها با آب آهك سخن ميگويد و مينويسد: پس از آنكه آب آهك را يكي دو هفته نگه ميدارند، آهك آماده شده را روي ديوارها ميمالند.
در مورد سقفزدن مينويسد: «ستونهاي استوار تراشيده يا ساده روي دو ديوار اتاق ميكشند و بالاي آنها تختههايي كه هم نجار آنها را تراشيده است، ميخكوب ميكنند. آنوقت روي آنها خاك و آهك ميريزند و آنها را با كوبه درهم ميفشرند تا اجزاي خاك و آهك بههم درآميزد و جوش بخورد.» «4»
در مورد تزيينات بنا، مينويسد كه گچكارها گچ را به ديوار ميمالند، سپس با افزارهاي آهني روي آن كار ميكنند كه رونق و شادابي خاصي پيدا ميكند، و گاهي هم روي ديوار را با تكههاي مرمر يا آجر يا سفال يا صدف و يا شبه آن آرايش ميدهند. پس از ساختن، ديوارها آنقدر زيبا به نظر ميآيد كه گويي منظرهاي از بوستان آراسته به گلهاست.
از جمله هنرهايي كه در بنايي بكار ميبرند، ساختن چاهها و حوضها براي جريان آب در منازل است كه پس از اينگونه منابع آب، حوضخانههايي ميسازند و در آنها حوضچههاي بزرگي از مرمر در نهايت استواري ميتراشند، و در وسط آن، فوارهاي تعبيه ميكنند تا آب از آن جستن كند، و از آنجا داخل حوض شود، و اين آبها را از قنواتي كه در داخل منازل جريان دارد به حوضچه ميبرند.
سپس ابن خلدون مينويسد بنايان بايد، كمابيش، به علم هندسه و حساب واقف باشند تا در اضلاع و ابعاد بناهاي بزرگ اشتباه نكنند. استفاده از جراثقال (منجنيق) جهت حمل بارها و سنگهاي بزرگ ضروري است. «5»
ويل دورانت در وصف بلاد اسلامي مينويسد: «مسافر به هرجا ميگذشت، قبههاي
______________________________
(1). همان. ص 736.
(2). همان. ص 737.
(3). همان. 739 (به اختصار).
(4). همان. ص 809.
(5). ر ك: همان. ص 811- 809.
ص: 289
درخشان و منارههاي جالبنظر، و مدرسهها و كتابخانهها و قصرها و باغستانها و بيمارستانها و حمامها ميديد، و هم كوچههاي تنگ و تاريك كه فقيران در آن سكونت داشتند، و عاقبت به بغداد ميرسيد كه انوري شاعر درباره آن گفته است:
خوشا نواحي بغداد، جاي فضل و هنركه كس نشان ندهد در جهان چنان كشور» «1»
شهرهاي بزرگ در جهان اسلامي
در صفحات پيش، بتفصيل از خصوصيات شهرهاي بزرگ در ايران و ممالك اسلامي سخن گفتيم «خطيب در تاريخ خود (تاريخ خطيب بغدادي) نوشته است كه در عهد مأمون، شهر بغداد شصت و پنج هزار گرمابه داشته و مشتمل بر بيش از چهل قصبه و شهرهاي كوچك و بزرگ بهم پيوسته بوده است، و بعلت توسعه اجتماع و آباديهاي متعدد وابسته به يكديگر، شهر واحدي بشمار نميرفته است كه يك حصار و باره، آن را احاطه كرده باشد.» «2» توسعه و گسترش شهرها با حمله مغول، و درهم ريختن مباني اقتصادي و اجتماعي ملل شرق نزديك، يكباره تعطيل شد.
چنانكه قبلا اشاره كرديم پس از استقرار حكومت ايلخانان، اندكاندك، قدمهايي در راه نوسازي ايران برداشته شد. ابن خلدون كه معاصر امير تيمور است، بطور كلي، در پيرامون خصوصيات اجتماعي و اقتصادي شهرها مطالبي در كتاب خود آورده است از جمله ميگويد: «چه بسا كه پس از انقراض نخستين بنيانگذاران يك شهر، پادشاه و دولت ديگري بجز دودمان دولت نخستين، آن را مقر فرمانروايي و پايتخت خود قرار ميدهد، و از بنيان نهادن شهر ديگري بينياز ميشود و خواهناخواه در نگهباني و آباداني آن ميكوشد و بموازات افزايش ثروت و پيشرفت آن دولت، در كيفيات آباداني، بر بناها و كارگاههاي آن شهر نيز افزوده ميشود و در پرتو توسعه اجتماع و آباداني، موجبات نويني براي بقا و دوام آن شهر پديد ميآيد. «3»
متأسفانه ابن خلدون به علل و عوامل اصلي پيدايش و توسعه شهرها توجه نميكند، و در جلد دوم كتاب خود، (از صفحه 694 ببعد) ايجاد شهرهاي بزرگي چون بغداد، قاهره، قرطبه و جز اينها را مولود علل اقتصادي و حسن موقعيت طبيعي و جغرافيايي و عوامل ديگر نميداند، بلكه به نظر او پيدايش و توسعه شهرها «وابسته به دوران فرمانروايي دولت بنيانگذار آن خواهد بود، و اگر روزگار آن دولت كوتاه باشد، كيفيت توسعه و پيشرفت آن شهر هم پس از پايان يافتن فرمانروايي دولت مزبور متوقف خواهد شد.» «4» غافل از اينكه سلاطين و حكومتها خواه و ناخواه، تحت تأثير عوامل اقتصادي و ضروريات زمان و مكان و احتياج و نيازمندي اكثريت، دست به ايجاد و توسعه شهرها ميزنند و اگر پادشاه مقتدري بدون توجه به مقتضيات محيط و عليرغم مصلحت عموم، به هوي و هوس شخصي، در محل نامناسبي شهري جديد بنيان نهد، بدون ترديد، در دوران قدرت همان شهريار، چنين شهري متروك و خالي از سكنه خواهد ماند.
بنابراين، شك نيست كه در پيدايش شهرها، علل و عوامل اقتصادي و طبيعي نقش
______________________________
(1). ويل دورانت، عصر ايمان اسلامي (تاريخ تمدن). ترجمه ابو القاسم پايند
(2). مقدمه ابن خلدون.
(3). ص 675- 674. 2، ص 675- 674.
(4). همان. ص 674.
؟؟
ص: 290
مهمي دارند. تا شهري آب و هواي مناسب و محصولات و مصنوعات جالب و موقعيت ترانزيتي و اقتصادي قابل توجهي نداشته باشد، در طول تاريخ دوام و بقايي نخواهد داشت: به قول شادروان كسروي: «از نيستي شهري پديد آوردن، براي پادشاهان توانا و توانگر آسان نيست؛ چه شهرها، تنها از گل و خشت نتوانند ساخت، بازار و بازرگانان ميخواهد.» «1»
چنانكه قبلا اشاره كرديم، در دوره قرون وسطي، عدهاي از محققين و پژوهندگان براي آشنا شدن به اوضاع اجتماعي و اقتصادي و آداب و سنن و وضع عمومي شهرها و راههاي ارتباطي و ديگر خصوصيات ملل، رنج سفر را به خود هموار ميكردند و مشهودات و مسموعات خود را در زمينههاي مختلف، در سفرنامهها، به رشته تحرير ميكشيدند، و امروز با استفاده از آن منابع گرانقدر، ميتوانيم به اوضاع اجتماعي و اقتصادي ايران و ديگر ملل اسلامي آشنا شويم.
مسائل فني در ساختمان: معماران و بناهاي زبردست از ديرباز، از رعايت دقايق فني غفلت نميكردند، در نزهتنامه علائي در ذكر «ايوان مدائن»، ميخوانيم كه استاد بنا، قبل از آنكه به زدن طاق يا ضربي اقدام كند، دو سه سال پنهان شد، تا او را مجبور نكنند كه قبل از فرو نشستن و افت بنا، ساختمان ايوان مداين را آغاز كند. چون سالي چند بگذشت، استاد حاضر شد. چون اندازه گرفت، معلوم شد چند ارش پي بنا فرو نشسته بود، «گفت از اين عيب ايمن شدم و پايهها قرار گرفت، باكي نيست» «2» پس به انجام بنا همت گماشت. در كتب و آثار تاريخي، مكرر از مهندسان و معماران سخن بميان آمده است. اسفنديار كاتب، ضمن گفتگو از بنياد طبرستان، مينويسد: «مهندسان بيامدند و بنياد شهر بدين موضع، كه اسبانه سراي ميگويند، فرو نهادند. چون شهر را بنيان بنهادند، با روي حصار از خشت پخته كردند، و خندقي ژرف گرداگرد شهر بزدند، و چهار در برين حصار نهادند: باب جرجان، باب گيلان، باب الجبل، باب البحر.
مساحت شهر چهار صدگري (جريب) زمين بود. سالها برين قرار بماند.
اينجا كه اين ساعت كوچه گازران ميگويند، رسته بزازان بود. عمارت شهر در مدت حيات فيروز، برين قرار بماند. چون او درگذشت و پسرش خسرو بنشست، در تحصين و عمارت مبالغت نمود و بيرون از خندق قصرها ساخت و دار الملك خود كرد تا از اطراف مردم رغبت وطن بدو كردند، و اكابر ملوك براي جوار پادشاه، باغ و سراي و بازار و مستغل بنياد نهادند. حصاري ديگر از گل بفرمود كردن و گرداگرد اين عمارات نو كشيد. مابين السورين را ربض گفتندي و هرچه بيرون سورگل بود، زهق (سرزمين بيخطر)؛ و در قبالههاي كهن اين ذكر بسيار يافتم.» «3»
بطور كلي، مادام كه اصول فئوداليسم و ناامني و بيثباتي در ايران حكومت ميكرد، عموم طبقات حتي رجال و شخصيتهاي ذيقدرت و صاحب نفوذ، براي آنكه بتوانند در برابر حمله غارتگران و متجاوزين بهتر و بيشتر مقاومت كنند، در ورودي منزل را غالبا تنگ و كوتاه ميساختند، و در فاصله بين در حياط و اتاق مسكوني و حرم، دالانهاي تودرتويي تعبيه ميكردند تا از ورود مهاجم احتمالي، بتوان براحتي جلوگيري كرد. اين وضع تا اواخر عهد قاجاريه دوام يافت.
______________________________
(1). مقالات كسروي. گردآوري يحيي ذكاء، ص 103. تاريخ اجتماعي ايران ج5 290 شهرهاي بزرگ در جهان اسلامي ..... ص : 289
(2). شهمردان بن ابي الخير، نزهتنامه علائي. ص 52.
(3). تاريخ طبرستان، پيشين. ص 72- 71 (به اختصار).
ص: 291
سرهار فوردجونز، ضمن توصيف آخرين روزهاي لطفعلي خان زند، در وصف خصوصيات خانه يك نفر بازرگان شيرازي، چنين مينويسد: «سر ساعت مقرر به خانه حاجي يوسف رفتم. نماي بيروني خانه او مانند خانه همه تجار كهنه مينمود، و بوسيله در كوتاه و تنگ و دالانهاي تودرتو و باريك و بيقواره به داخل راه داشت. پس از گذشتن از يك هشتي كوچك، كه جهت استفاده پيشخدمت و چاق كردن قليان و چيدن كفشهاي ميهمانان به كار ميرفت، داخل سفرهخانه شدم. در آنجا با حاجي يوسف و برادرزاده و شريكش، ميرزا جاني روبرو شديم. اندازه اين اتاق متوسط بود، ليكن در داخل و اطراف آن همهچيز از آسايش كامل سخن ميگفت: نمدها به كنار، باقي هرچه بود از بهترين جنس بود. نمد تخت از بهترين و كلفتترين نوع، فرشها همه از نفيسترين قاليهاي طبس، روكشهاي ديوارها همه از ظريفترين گچكاريها، گوشههاي سقف همه از درخشانترين نوع گچبري زينت يافته بود. منبتكاريها و شيشههاي رنگين اروسيها جلوه بسيار زيبايي داشتند. درها به چوبهاي گوناگون مزين بودند. پنجرهها نماي هميشگي اتاقهاي ايراني را داشت و رو به باغچههاي گل و فوارههاي آب باز ميشد.» «1»
پيش از حمله مغول، مخصوصا در دوره حكومت سامانيان و آل بويه و سلجوقيان، شهرسازي و توجه به عمران و آبادي و ايجاد خيابانهاي بالنسبه وسيع رو به فزوني رفت. ولي بعد از حمله مغول و روي كار آمدن تيموريان، در نتيجه تجاوزات و قتل و غارتهاي پياپي، نهال ذوق و هنر در جامعه ايراني پژمرده شد، و مردم در صدد برآمدند به انواع وسايل، راه ورود دشمن را به خانه و كاشانه خود دشوار سازند. معمولا معابر و دالانهاي تنگ و تاريك و كوتاهي بسوي منزل خود ميگشودند تا دشمنان ناچار شوند بدون اسب يكييكي و بطور خميده با تحمل رنج و ناراحتي، به مساكن آنان راه يابند. از طرف ديگر، اين نوع معابر تنگ، به مردم امكان ميداد كه در مقابل دشمن مهاجم مقاومت كنند.
شيراز: شهر زيباي شيراز، بطوري كه از آثار مورخان و سياحاني نظير ابن بطوطه و حمد اللّه مستوفي برميآيد داراي «كوچههاي تنگ و پنجرههاي كوتاه بود. بوي گندي كه از پليديها برميخاست، همهجا به مشام ميرسيد. چون در ساختن آبريزها از نظر فني اهتمام نميشد، كوچهها پر بود از پليديها، و «مردم متميزرا» به قول حمد اللّه مستوفي، «در آن كوچهها تردد متعذر» بود ... بازار ميوهفروشان كه از يكسو به مسجد عتيق پيوسته بود، زيبايي و شكوه خاصي داشت و در نظر بعضي، حتي از بازار دمشق هم زيباتر مينمود.» «2»
در داخل شهرها در نتيجه اغراض و دسايس عياران، غازيان و اجامر و اوباش كه غالبا آلت دست و وسيله اجراي مقاصد طبقات متنفذ ميشدند، امنيت و آرامش كامل برقرار نبود و گهگاه جان و مال مردم در معرض تهديد قرار ميگرفت. جاي دور نرويم، شهر تهران تا پنجاه شصت سال پيش، كه شهرباني و شهرداري تأسيس نشده بود و مردم به مسائل بهداشتي توجه چنداني نداشتند، كمابيش شهري آلوده و كثيف بود، و حتي مثل شيراز عهد حمد اللّه مستوفي، مردم از امنيت و آرامش واقعي بيبهره بودند.
______________________________
(1). آخرين روزهاي لطفعلي خان زند. ترجمه هما ناطق، جانگرني، ص 19.
(2). عبد الحسين زرينكوب، از كوچه رندان. ص 10.
ص: 292
در تاريخ الفي، ميخوانيم كه در 401 هجري، يكي از ائمه حديث كه همواره در مجلس صعلوكي تردد ميكرد، بعد از مدت مديد كه غيبت داشت، حاضر گشت. صعلوكي در شگفت شد، و علت غيبت او را پرسيد. وي گفت: «روزي بعد از نماز شام، از كوچههاي آن شهر (نيشابور) ميگذشتم. ناگاه شخصي كمندي در گردن من انداخته آنچنان كشيد كه نزديك بود كه نفس من منقطع شود، و مرا كشانكشان بر سر كوچهاي رسانيد. پيرزني از خانه بيرون آمد و آنچنان هردو زانو را بر شكم من كوفت كه من از آن ضرب بيهوش شدم. بعد از زماني، احساس برودت آبي كه بر روي من ميزدند كردم، و افاقت يافتم و جمعي را ديدم كه پيرامن من نشستهاند و از سر لطف با من سخن ميگويند. مرا به قراين، معلوم شد كه گويا آن جماعت در حالت بيهوشي من، به خانههاي خود ميرفتند و چون آن عيار ايشان را ديد، گريخت و مرا به آن حال گذاشت.
القصه، چون اندك رمقي يافتم، به خانه رفتم و از هول آن حادثه، بيست روز صاحب فراش بودم، و چون آثار صحت در خود يافتم، سحري بقصد اداي نماز فريضه به مسجد رفتم ... از آن زمان، بر خود لازم گردانيدم كه تا روز روشن نشود، هرگز قدم از خانه بيرون ننهم.» «1»
در عهد اوزون حسن و فرزندش، يعقوب، در نتيجه روش عاقلانه اين پادشاه در مملكتداري، و اخذ ماليات، وضع عمومي مردم در شهرها و دهات بهبود يافت، و سطح زندگي بالا آمد و قدرت خريد مردم اندكي بيشتر شد. ولي در دوران قدرت جانشينان آنها، بار ديگر، فشار به طبقات متوسط و محروم افزايش يافت.
وضع منازل و مساكن مردم شهري در قرون وسطي
راجع به خصوصيات خانههاي مسكوني اكثريت مردم و وضع اتاقها و امور و مسائلي كه معماران و بنايان در ساختن خانهها رعايت ميكردند، محققان و صاحبنظران ما كمتر كتابي نوشتهاند ولي از روي سفرنامههاي اروپاييان مخصوصا از دوره صفويه ببعد، ميتوان به بسياري از خصوصيات خانههاي مسكوني طبقات متوسط و ممتاز جامعه ايراني پيبرد.
بطوري كه از آثار منظوم و منثور فارسي برميآيد، از ديرباز سنگ، آجر، آهك، چوب و آهن جزو مواد اصلي ساختمانها بود، و معماران، بنايان، نجاران و آهنگران در فعاليتهاي ساختماني نقش اساسي داشتند. فردوسي به بعضي از مواد و كارگران ساختماني اشاره كرد است:
گچ و سنگ و هيزم فزون از شماربيارند چندانكه آيد بكار
ز ديوارگر، هم ز آهنگرانهر آنكس كه استاد بود اندر آن اتاقهاي اصلي هر منزل به اصطلاح قدما رو به قبله ساخته ميشد تا از آفتاب و نور كافي برخورد باشد، و غالبا در شرق و غرب و گاه بحكم ضرورت در جنوب زمين نيز اتاقي چند ميساختند غالب اتاقها در قسمت تحتاني خود، زيرزميني داشت كه اغلب مرطوب و براي سكونت زمستان و تابستان چندان مناسب نبود، و گاه از آنها بعنوان انبار استفاده ميشد. در ساختمانها قديم، از مساحت و فضاي زمين چنانكه بايد استفاده نميكردند. ديوارها غالبا خشتي و بسيار كلفت بود. طاق اتاقها را ثروتمندان با چوب يا آجر و فقرا با خشت (بصورت ضربي) ميساختند
______________________________
(1). در پيرامون تاريخ بيهقي، پيشين. ج 2، ص 816.
ص: 293
مستراح و آشپزخانه و آبانبار كه مورد احتياج تمام افراد خانواده بود، هريك در گوشهاي از حياط قرار داشت، به اين معني كه زيرزمينها را معمولا به مطبخ يا مستراح و يا ديگر ضروريات خانه نظير آبانبار و انبار هيزم و زغال و مواد غذايي مبدل ميكردند. فاصله پلههاي زيرزمين غالبا از 30 يا 35 سانتيمتر تجاوز ميكرد. مخصوصا پلههاي آبانبار لغزنده و خطرناك بود.
در زمستانهاي پربرف، براي افراد خانواده مخصوصا كدبانوان، رفتن به آشپزخانه و آبانبار مشكل و گاهي خطرناك بود. بطور كلي، در خانهسازي صرفهجويي و استفاده كامل از زمين و فضاي موجود و تأمين آسايش هرچه بيشتر افراد خانواده مورد عنايت و توجه معماران نبود.
نظر متفكر ايراني خواجه نصير الدين طوسي در مورد خانهسازي: خواجه در كتاب اخلاق ناصري ضمن گفتگو در پيرامون تدبير منزل، مختصات يك منزل خوب را چنين توصيف ميكند:
«اگرچه اعتبار حال منزل از وضع صناعت خارج است، اما افضل احوال منزل كه مسكن بود، چنان بود كه بنيادهاي آن استوار باشد، و سقفهاي آن به ارتفاع مايل، و درها گشاده چنانكه در اختلاف به تكلفي احتياج نيفتد و مساكن مردان از مساكن زنان مفروز (مجزا) و مقامگاه هر فصلي و موسمي برحسب آنوقت معد؛ و موضع ذخاير و اموال به حصانت موصوف؛ و احتياطي كه به دفع آفات تعلق دارد، مانند حرق و غرق و نقب دزدان و تعرض هوام، به تقديم رساند. و در مسكن مردم آنچه توفي از زلال اقتضا كند، يعني ساحت فراخ و دكانهاي افراشته مرعي، و با كثرت مواقف و محال شرايط تناسب اوضاع محفوظ، و از همه مهمتر، اعتبار احوال جوار (همسايهها) است تا به مجاورت اهل شر و فساد و كساني كه موذي طبع باشند، مبتلا نشود و از آفت وحشت و انفراد ايمن ماند.» «1» فردوسي در وصف يك خانه خوب ميگويد:
يكي خانه فرمودش اندر سرايبلند و خوش و روشن و دلگشاي وضع خانهها برحسب شرايط اقتصادي و جغرافيايي و درجه امنيت در هر نقطه، فرق ميكرد.
وضع خانهها در ري: لسترنج با استناد به گفته ياقوت حموي، مينويسد: «بيشتر ساختمانهاي اين شهر با آجرهاي براق و زيبايي شبيه كاسههاي لعابي ساخته شده بود.» «2»
ظاهرا عدهاي از مردم ري، بعلت اختلاف شديد مذهبي كه باهم داشتند و به حكم مقتضيات عصر، و جنگهاي فئودالي، براي حفظ جان و اموال خويش «خانههاي خود را در زيرزمين بنا ميكردهاند، و راه ورود را دشوار و سخت و ظلماني ميساختهاند؛ چون سپاه دشمنان بزور و گاه دوستان بغصب، خانههاي ايشان را در تصرف ميگرفتهاند. مؤلف آثار البلاد نيز به اين معني اشاره ميكند و مينويسد: «لهم تحت الارض بيوت [ص 340]. مولانا در ديوان شمس تبريزي، در بعضي از غزليات، به اين معني اشاره كرده است:
عمارتيست خراباتيان شهر مراكه خانهاش نهان در زمين چو «ري» باشد
عاشقان سازيدهاند از چشم بدخانهها زيرزمين چون شهر ري مردم ري را از ديرباز در احداث راهروهاي زيرزميني و ايجاد و حفر نقب تخصصي بسزا بوده است.
______________________________
(1). اخلاق ناصري. به تصحيح و تحشيه اديب تهراني، ص 181- 180.
(2). جغرافياي تاريخي سرزمينهاي خلافت شرقي، پيشين. ص 233.
ص: 294
در مرآت البلدان، در باب دلفآباد عراق (اراك) چنين آمده است: ابو دلف عباسي در محال فراهان، شهري بناكرد مشتمل بر دو مرتبه تحتاني و فوقاني، يعني همچنانكه در روي زمين عمارات و بيوتات و مساجد و خانات و اسواق و غيره بود، در زيرزمين نيز بعينه همين قسم شهري ساخت كه هرگاه دشمن رو نمايد و اين شهر را محاصره كند، اهل شهر در طبقه زيرين رفته از شر دشمن محفوظ باشند. اين شهر موسوم به «دلفآباد» بود [ج 1، ص 538]. «1»
بطور كلي خانههاي ري، اكثر از خشت خام و گاه از خشت و آجر بود. از دوره صفويه به بعد، در اثر آمدورفت تجار و سياستمداران خارجي به ايران، مطالعه در امور اجتماعي و اقتصادي ايرانيان وسعت گرفت؛ از جمله راجع به خانهسازي ايرانيان نيز مطالبي نوشته شد.
ساختمانهاي ايران به نظر تاورنيه: تاورنيه در مورد ساختمانهاي ايران ميگويد:
چون در ايران سنگ و چوب خيلي كم است، تمام شهرها باستثناي چند خانه، از گل بنا شدهاند؛ اما خاك اصفهان چسبناك و محكم است و چون خشك شد محكم ميشود. ديوارها را از چينه و مهره ميسازند و عرض مهرهها را به تناسب ارتفاعي كه به ديوار ميدهند، كم و زياد ميكنند و روي هر طبقه كه سه پا ارتفاع دارد، چند رگ خشت بكار ميبرند. اين خشتها را در يك قالب مربعي كه سه انگشت قطر و هفت هشت اصبع طول و عرض دارد، ميمالند و براي اينكه بعد از خشك شدن خرد نشود، قدري كاه ميان گل ميريزند. تا طبقه اول چينه خشك نشود، مهره ديگر برويش نميگذارند، و هرچه بالا ميروند، عرض مهرهها را كم ميكنند. بناهايي كه از خشت ميسازند، خيلي پاكيزه و تميز ميشود؛ زيرا روي آن را كاهگل ميمالند و معايب و ناهمواريهاي آنها را ميپوشانند، و روي كاهگل آهك آميخته با رنگ سبز و كتيرا كشيده آنقدر ماله ميكشند تا مثل مرمر براق شود؛ ولي فقرا به همان ديوار لخت اكتفا ميكنند يا رنگ ارزاني روي آن ميمالند.
وي راجع به بناهاي ايران در آن دوره، مينويسد: در وسط خانه، يك بناي سرپوشيده ستوندار كه 20 الي 30 پاي مربع فضاي آن است، ديده ميشود و در ميانش يك حوض پر از آب ميسازند كه يك طرفش بكلي باز و بيحفاظ است. از پاي ديوار تا كنار حوض را فرش مي- اندازند و در هر زاويه اين سرپوشيده يك اتاق كوچك براي نشستن بنا كردهاند، و در پشت آن، يك طاق بزرگ كه از قالي و تشك و پشتي مفروش است كه نوع پوشش آن بسته به شأن و ثروت صاحبخانه گران يا ارزان است. در دو طرف سرپوشيده، دو اتاق ديگر هست كه درهاي متعدد دارند و داخل يكديگر ميشوند. نقشه همه خانهها همين است، منتها خانه بزرگان وسيعتر و داراي چهار سرپوشيده و تالار بزرگ است كه در جهات اربعه بنا شده است، و هريك از آنها دو اتاق در هر طرفي دارند كه جمعا 8 اتاق ميشود كه تالار بزرگي را احاطه كردهاند.
كليه ابنيه ايران كرسي دارند و مرتفع هستند و بندرت طبقه سوم در بنايي ديده ميشود.
تمام تالارها و اتاقها با طاق آجري مسقف شده و ايرانيها در اين صنعت بر ما تفوق دارند؛ زيرا كه هم زودتر و هم كمخرجتر و بهتر از ما طاق آجري را به اتمام ميرسانند و بعضي از آن طاقها بسيار بلند و وسيع هستند، و بر كمال قدرت و هنرمندي كارگران آن دلالت دارد.
______________________________
(1). ري باستان، پيشين. ص 335- 334 (به اختصار).
ص: 295
پشتبامها. مسطح و مهتابيدار هستند، و روي آنها را نخست با كاهگلي كه كاملا ورزش دادهاند ميپوشانند، بعد روي آن را با مواد آهكي يا با آجر طوري مفروش ميكنند كه آب نفوذ نكند «1». برف را بيدرنگ، پارو ميكنند تا در اثر سرما يخ بامها را خراب نكند.
نماي خانهها و بامها بهيچوجه خوب نيست، اما داخل اتاقها و منازل با نقشونگار و گل و بوته و تصوير مرغها و حيوانات رنگآميزي شده منظري دلنشين دارد. ايراني در گچبري و نازككاري روي چوب استاد است. گاه، درها را با شيشههاي كوچك الوان ميآرايند.
مبلهاي قشنگ و عالي را در عمارت بيروني ميگذارند ولي در اندروني يا حرم، اغلب از فرشها و مبلهاي متوسط استفاده ميكنند. موقع خواب، استفاده از تختخواب معمول نيست و در تابستان روي بام و زير آسمان ميخوابند. بهمين علت مؤذنها را از رفتن به بام مساجد منع ميكنند؛ مبادا چشم آنها به صورت زني افتد. بعضي از اعيان و اشراف، در جلو منزل خود، جلو خان مربعي احداث ميكنند تا ميهمانان آنها، اسب خود را در آنجا نگاه دارند و راه را بر عابرين سد نكنند!
آنچه سياحان و بازرگانان اروپايي در مورد منازل ايرانيان در عهد صفويه نوشتهاند، كمابيش در مورد مساكن و خانههاي ايرانيان در دوران بعد از اسلام تا قرن بيستم صادق است.
زندگي در شهرها و بلاد اسلامي
خصوصيات شهرهاي كوچك و بزرگ، قلعهها و استحكامات سرحدها:
«در حدود سال هزار ميلادي قرن چهارم هجري، در ممالك اسلامي، صدها شهر متوسط و كوچك وجود داشت. برخي از آنها داراي برج و بارو و بعضي بدون بارو بود. علاوه بر اين، حدود 15 پايتخت مقدس و مذهبي در اسلام بود كه آنها را «امصار» ميناميدند و بعضي از آنها جنبه جهاني داشت، يعني در آن دستههايي از عموم ملل عالم سكنا داشتند و در بازارهاي آنجا كالاهايي از عموم كشورهاي جهان به چشم ميخورد. در حقيقت، اين امصار، مركز فرهنگي و هنري جداگانه از خود دارا بودند. سمرقند، بخارا، نيشابور، ري، شيراز، بصره، بغداد، دمشق، فسطاط (قاهره قديم)، اسكندريه، قيروان و قرطبه از اين جمله بودند.
طبق روش و اصولي كه از صدر اسلام معمول بود، هيچ پايتختي نميتوانست بيش از يك مسجد جامع داشته باشد؛ نماز جمعه منحصرا در آنجا گزارده ميشد. ولي با مرور زمان، تغيير فاحشي روي داد، زيرا بسياري شهرها كه داراي منبر بودند، ابدا ترقي نكردند، حال آنكه در شهرهايي كه فقط يك منبر بود، عدد منابر افزايش يافت و بزودي بصورت شهرهاي واقعي درآمدند. اين اتفاق بخصوص در خراسان و ماوراء النهر روي داد. معهذا، مدتها دستگاه خلافت با ايجاد منبرهاي نو، در اين شهرها مخالفت ميكرد؛ چنانكه شهر بسيار بزرگ بغداد كه داراي 27 هزار مسجد و محراب و اماكن متبرك بود، فقط دو مسجد جامع يعني دو مسجد منبردار داشت، كه يكي در سمت راست و ديگري در سمت چپ دجله واقع بود، و اين دو
______________________________
(1). ر ك: سفرنامه تاورنيه. ترجمه ابو تراب نوري (نظم الدوله)، با تجديدنظر و تصحيح حميد شيراني.
ص 377- 375.
ص: 296
مسجد جامع براي جمعيت كثير بغداد بهيچوجه كافي نبود. بههمين جهت، در موقع اداي نماز جمعه، گروه كثيري از مؤمنين كه قادر به دخول در صحن مسجد نبودند ناگزير در بيرون مسجد اجتماع ميكردند.
در قاهره قديم يا فسطاط نيز با تمام وسعت و اهميتي كه داشت بيش از دو مسجد جامع يعني دو منبر نبود؛ يكي جامع عمروعاص و ديگري جامع احمد بن طولون و در آنجا نيز بعلت تنگي جا شركت همه مؤمنان بمنظور نماز امكان نداشت.
از آغاز قرن يازدهم، اين روش و اصول غلط رو به فراموشي رفت و شماره مساجد جامع در شهرهاي بزرگ رو به فزوني نهاد؛ چنانكه در مدتي كوتاه در قاهره قديم ده مسجد جامع جديد بنا كردند و بغداد نيز كه سالها به رعايت اين سنت پابند بود، بتدريج بر تعداد مسجدهاي جامع افزود، يعني در آنجا نخست چهار مسجد جامع جديد و سپس 6 مسجد جامع ديگر بنا كردند و بالاخره در قرن دوازدهم ابن جبير ناظر يازده مسجد جامع در اين شهر بود.
در مورد سكنه بلاد اسلامي، نويسندگان «مسالك الممالك» در قرون وسطي، هيچ احصائيه و آماري براي ما به يادگار نگذاشتهاند، بلكه آنان فقط با دقت فراوان به ذكر شماره مسجدها، حمامها، مدرسهها، دكانها و غيره قناعت كردهاند. مثلا ابن حوقل (متوفي در 977) مينويسد: در شهر «بلرمة» واقع در صقليه (سيسيل) 150 دكان قصابي وجود داشت. تنها با اين مقياس ميتوان سكنه تقريبي شهر را حدس زد. از طرف ديگر خطيب بغدادي (متوفي در 1071) ميگويد كه در بغداد 60 هزار حمام موجود بوده است كه با توجه به وسعت و اهميت سازمانهاي عمومي در اين شهر و با در نظر گرفتن اين مطلب كه استحمام و غسل يكي از فرايض مذهبي است، و اينكه ثروتمندان هركدام حمامي اختصاصي سرخانه داشتهاند، رقمي كه خطيب بغدادي ذكر كرده است چندان اغراقآميز نيست. با مقايسه بغداد با بلاد اسلامي كنوني، ميتوان گفت كه در اين شهر در قرن يازدهم، بيش از يك ميليون و نيم نفر سكونت داشتهاند.
البته در هيچيك از سرشماريها و آمار قرون وسطايي زنان به حساب نيامدهاند. در همين ايام 113 هزار خانه مسكوني و سه هزار مسجد، و نمازخانه در قرطبه وجود داشته است.
در يمنخانهها را از سنگ ميساختند و عمارتها داراي چندين طبقه بود، و نظير آن عمارتها را هماكنون در مكه و صنعاء نيز ميتوان يافت. در قاهره قديم نيز خانهها را از سنگ ميساختند و عمارتها معمولا هفت، هشت، ده طبقه و گاهي بيشتر بود. در هريك از اين ساختمانهاي رفيع، در حدود دويست نفر سكونت داشتند. از روزگار قديم، سياحان ميگفتند كه قاهره قديم با عمارتهاي مرتفعي كه دارد از دور چون كوهي جلوهگري ميكند. ظاهرا همين ارتفاع خانهها و منازل موجب تاريكي معابر و گذرگاهها و دكاكين شده بود تا جايي كه ناگزير شبوروز چراغ روشن ميكردند. در خراسان، مانند ماوراء النهر، شهرهاي بورژوانشين اسلامي در اطراف قهندزها (كهندژها) باقيمانده از قديم گسترش يافته بود. شارستان و سپس يك «بانليو» (ربض، حومه) پهناوري شارستانها را از بيرون فراگرفته بود.
معمولا هر شهر داراي يك يا دو ديوار ضخيم و چهار دروازه و چهار محله مشخص بود، كه هر محلي از محله ديگر بوسيله ديواري جدا ميشد.
از قرن دهم، روش نويني در شهرسازي آغاز شد، به اين ترتيب كه يك شهر بزرگ را طبق
ص: 297
نقشهاي كه از پيش آماده شده بود بنا مينهادند كه كوچهها و محلات شهر را مانند تخته شطرنج منقسم به خانهها ميساخت. درين عصر، سامره و جعفريه در كنار دجله و رقاضه در حدود قيروان و مهديه در تونس و قاهره مغربيه به فرمان خلفاي فاطمي، و مدينه زهرا در اندلس نزديك قرطبه قديم، بوجود آمده توسعه يافتند. به هريك از كساني كه در مدينة الزهرا سرايي بنياد ميكردند، از طرف دولت وقت 400 درهم جايزه داده ميشد. همين كمك و سخاوت دولت سبب شد كه جمع كثيري در آنجا آمده و خانه ساختند. در نزديكي شيراز (قرن دهم) عضد الدوله ديلمي شهري جديد به وجود آورد به نام «گرد فنا خسرو» كه از شهر كهنه شيراز بغايت پهناورتر بود. در اين شهر جديد كه در حدود قرن نهم و دهم به وجود آمده بود، روش تازهاي پيشگرفته بودند، يعني سرايها را در فاصلههاي معين از يكديگر بنا ميكردند؛ و بجاي كوچه پس كوچههاي تنگ شهرهاي قرن دهم، شهرهاي قرن يازدهم داراي خيابانهاي فراخ و وسيع گرديد. ولي اين نوع بلاد كه برحسب اراده اشخاص يا بجهات سياسي بسرعت بنا ميشد، بعلت سستي پايهها و سبكي ساختمانها بيش از چند نسل پايدار نميماند و ظرف مدت صد سال بكلي از ميان ميرفت و برزگراني كه بعنوان كارگر و نساج در آن مجتمع شده بودند پراكنده ميشدند. علاوه بر اين، از پايان قرن دهم بعلت افزايش روزافزون قيمت مواد ساختماني و مزد كارگران، كمتر كسي به ساختن بناهاي استوار اقدام ميكرد؛ فقط شاهزادگان و كساني كه با جنگهاي فئودالي و كودتاها ثروت كلاني گردآوري كرده بودند، ميتوانستند به ساختن بناهاي رفيع دست يازند. در اين شهرها كاخهاي قديم كه سابقا سراي اعيان و قصور اشراف بود، جملگي را دولتهاي بعد تصرف كرده و تالارهاي بزرگ آن را به اتاقها تقسيم ميكردند. در هر مقصوره، دفترخانهاي قرار داده بودند. در قرن يازدهم و دوازدهم، «ربض» يعني حومه شهرها بيحد پهناور شده بود، و هزاران نفر از ريسندگان، بافندگان، ندافان و رنگرزان در آن سكنا گزيده و اين كارگران با مزد بخورونمير، در نهايت تنگدستي ميزيستند و حاصل دسترنج آنها به كيسه خواجگان و بورژواهاي كلان سرازير ميشد.
خواص معمولا به ساختن خانههاي ييلاقي و بوستان (ويلا) قناعت ميكردند و در ساختن اين منازل از مصالح مختصر و ساده استفاده ميكردند و در آن درختاني براي سايباني ميكاشتند و باغچههاي پر از گل احداث ميكردند. بورژواها خانههاي ييلاقي زيادي از اين قبيل، در كرانههاي دجله و نهرهاي منشعب از فرات و دجله بوجود آورده بودند. در ساحل رودخانه و نهرها صدها كيلومتر خانههاي ييلاقي بورژواها و بوستانهاشان بههم متصل بود.
بورژواهاي آن دوران براي آمدوشد به شهر، بر انواع و اقسام قايقهاي تندرو سوار ميشدند كه غلامان سياه، آنها را بقوت پارو ميزدند و قايقها را ميراندند و احيانا بعضي قايقها با بادبان حركت ميكرد.
اكنون به وصف خصوصيات بعضي از بلاد مستحكم و نظامي، ميان مناطق اسلامي و روم شرقي ميپردازيم.
1. اخلاط: شهري بود در ارمنستان ميانين، در منطقه سردسير و خانداني از امراي كرد، ملوك آنجا بودند كه گاهي خراجگزار قيصر روم و زماني خراجگزار سلجوقيان ميشدند. امراي اخلاط از بركت تجارت بين المللي ثروتمند شده بودند. در اين شهر بعضي از بازرگانان
ص: 298
به زبانهاي فارسي، عربي، ارمني و يوناني سخن ميگفتند.
2. بتليس: كمي دورتر از اخلاط، شهر بتليس از بلاد مستحكم كردستان، داراي دو ديوار دفاعي بود كه برج و باروي آن تا كرانه دجله به قلعه حصن كيفا متصل ميشد. ملوك بتليس و حصن كيفا نيز از خاندانهاي كردستان بودند.
3. ارزنجان: ارزن يا ارزنجان نيز از بلاد مستحكم نظامي آن دوره بود كه ساكنان آن را مسلمانان و عدهاي از زنهاريان تشكيل ميدادند.
4. ميافارقين: در اين شهر در قرن يازدهم مروانيان كه ايشان هم از گروه كرد بودند، امارت داشتند. ديواري سنگي و كنگرهدار گرداگرد آن را احاطه كرده بود. هريك از سنگهاي سفيدي كه براي بناي اين حصار به كار رفته بود 1500 كيلو وزن داشت و در فاصله هر 75 متر در روي اين ديوار، برجي جهت ديدهباني برپا شده بود. درهاي آهنين عظيمي براي دروازههاي شهر ساخته بودند. با توجه به اينكه در آن دوره استفاده از زغالسنگ براي صنايع فلزي تعميم نيافته بود ساختن اين درهاي عظيم جالب و قابل دقت است.
5. شهر آمد: اين شهر مهم كه روي تخته سنگي بزرگ ساخته شده بود از دوره ساسانيان (قرن سوم تا ششم) شهرت و اهميت تاريخي داشت. در اين شهر دو حصار استوار و باروي محكمي بود كه از قطعات بزرگ سنگ سياهي كه پهلوي هم قرار داده بودند، ساخته شده بود.
فاصله ميان دو باروي شهر 12 متر بود، هريك از اين سنگهاي نسيفه (بازالت) سيصد تا سه هزار كيلو وزن داشت، و هريك از دو باروي شهر 10 متر ارتفاع و 5 متر ضخامت داشت. و در فاصله هر 130 متر برجي ساخته بودند كه در بالاي آن شخصي به ديدهباني مشغول بود. شهر چهار دروازه بزرگ آهني داشت. اهالي شهر را كردهاي مسيحي و كردهاي مسلمان تشكيل ميدادند. مسجد جامع و كليساي بزرگ اين شهر در نهايت زيبايي و نزديك يكديگر بود. شهر آمد را تسخيرناپذير ميشمردند زيرا كه استحكات آن تماما از سنگ بازالت بود و نه تنها در برابر آتش بلكه در مقابل آهن و اسيد نيز پايداري ميكرد.» «1»
مساجد: در دوره قرون وسطي، از مساجد فقط براي عبادت و اجراي مراسم مذهبي استفاده نميكردند بلكه در اين دوره، مسجد مركز فعاليتهاي علمي و اجتماعي نيز بود.
هر مسجد داراي حياط بزرگي بود كه در وسط آن، حوض و چاه آب يا چشمهاي قرار داشت.
در اطراف مسجد، دالان يا راهرو سرپوشيدهاي ساخته بودند كه به چندين شبستان با ابعاد و تزيينات مختلف مربوط بود. در اين شبستانهاي وسيع، براي نماز و اقامه مراسم مذهبي و بمنظور تعليم و تربيت طلاب و يا براي برگزاري اعياد مذهبي و بحث و مطالعه در پيرامون مسائل و مصالح اجتماعي مسلمانان، چندين هزار نفر مجتمع ميشدند.
مسجد جامع بخارا: صاحب تاريخ بخارا آورده است كه در سال 94 هجرت، اين مسجد در عهد حكمراني قتيبة بن مسلم ساخته شد. وي اهل بخارا را گفت تا روزهاي جمعه در آنجا جمع شوند و چون مردم نميآمدند هر آدينه منادي، مردم را آواز ميداد كه «هركس به نماز شود، او را دو درم بدهم. و مردم بخارا به اول اسلام، در نماز، قرآن به پارسي خواندندي، و
______________________________
(1). زندگي مسلمانان در قرون وسطا، پيشين. ص 248- 242.
ص: 299
عربي نتوانستندي آموختن. و چون وقت ركوع شدي، مردي بودي كه در پس ايشان بانگ زدي:
«بكنيتانكينت» و چون سجده خواستندي كردن، بانگ كردي: نكونيانكوني» «1». «... پس از فتوحات تركهاي عثماني، مسجد، بصورت مركز عبادتهاي مذهبي درآمد و هر نوع كار و فعاليت اجتماعي ديگري در آن ممنوع گرديد. در حاليكه در دوران قدرت تا زيان، در مسجد، هرگونه اجتماع شرافتمندانهاي امكانپذير بود. يعني شطرنجبازان از مسجد، بعنوان يك باشگاه، و طلاب علوم از مسجد چون يك مدرسه و بازاريان از آن مانند يك «سوق» استفاده ميكردند.
بنابراين، از اينكه بعضي از مورخين مينويسند كه برخي از شهرها، نظير بغداد و قرطبه، ده يا بيست هزار مسجد داشته نبايد در شگفتي فرو رفت.
در اين دوره، عدهاي از مردم، شبوروز در مساجد آمدورفت را داشتند، و خدام طبق اصول، مكلف بودند كه غير از نظافت مسجد، همينكه عبادت پايان مييافت، از ورود بچهها و حيوانات به محوطه مسجد جلوگيري كنند. ولي در حقيقت، عمل آنها غير از اين امور بود. خدام مساجد از آمدن مسافرين و گدايان و مردم بيپناه به داخل مسجد جلوگيري نميكردند.
همينكه بانگ اذان بگوش ميرسيد، مسلمين براي اداي نماز به مسجد روي ميآوردند.
در غير ساعات عبادت، جمعي از مردم براي ديدار دوستان و گفتگو و وراجي و شطرنجبازي و كسب و انتشار اخبار جديد در مساجد گرد ميآمدند. [همداني، مقامات. ص 157].
در همين مساجد بود كه شعرا اشعار و آثار خود را براي مردم ميخواندند، نقالان نقل ميگفتند، شعبدهبازان با اعمال خارق العاده و بلعيدن شمشير، توجه مردم را به خود جلب ميكردند. نامهنويسان و محررين در زواياي مسجد مينشستند و براي مردم بيسواد نامه مينوشتند. علاوه بر اينها، در مسجد، در شهرهاي قديمي، نظير بيت المقدس، مكه، مدينه، چراغهاي گرانبهاي زرين بكار ميبردند. از اين چراغهاي گرانقيمت طلايي اكنون تعداد زيادي در بيت المقدس، مكه و مدينه و ديگر شهرهاي مذهبي ميتوان ديد. در شهرهاي بزرگ، مساجد زيادي وجود داشت؛ چنانكه در اسكندريه، پايتخت صلاح الدين، در قرن دوازدهم ميلادي، سه يا چهار مسجد در جوار يكديگر ساخته بودند. بعضي از اين مساجد، با پولهاي كلاني كه بوسيله اشخاص معيني پرداخت شده بود، ساخته ميشد، ولي بيشتر مساجد از پولهاي ناچيز مردم ساخته ميشد و با كمك و همكاري مردم پايان مييافت. بعضي مساجد داراي عوايدي بود كه براي نگهداري آن كافي بود و برخي ديگر بوسيله حكومتها نگهداري ميشد.
در سال 1012 ميلادي (403 هجري) در شهر قاهره قديم يا فسطاط واقع در مصر، 830 مسجد وجود داشت كه هيچ عايدي و موقوفهاي نداشت و اداره آن از هر جهت، به عهده دولت بود. خليفه از وجوه مذهبي و اعانات مبلغي براي پرداخت حقوق قرآنخوانها و طلاب علوم و مؤذنين و ساير خدمتگزاران مسجد، معين كرده بود.
در قرن دوازدهم ميلادي، براي نگهداري جامع عمروعاص، در قاهره قديم، سه هزار دينار مغربي همه روزه ميپرداختند. و خرج مسجد بني اميه، يعني مسجد بزرگ دمشق كه
______________________________
(1). تاريخ بخارا، پيشين. ص 67.
ص: 300
500 قرآنخوان حقوقبگير داشت، هشت هزار دينار در سال بود. عدهاي ميخوابيدند. و بعضي، شبوروز، در زير اشعه آفتاب يا در پناه نور چراغ در صحن مسجد پرسه ميزدند.
مقدسي در حدود سال 985 ميلادي (375 هجري) در مسجد جامع قاهره قديم، بيش از صد مجمع مختلف مشاهده كرده و همچنين ابن حوقل در حدود سال 977 ميلادي (367 هجري)، از مشاهده اغذيهفروشان و دكانداراني كه بساط خود را در صحن مسجد گسترده بودند، با شگفتي ياد ميكند [مقدسي. ص 430- 295؛ ابن حوقل. ص 341]. در شهرهاي كوچك، مساجد كوچك و سادهاي بدون تزيين وجود داشت، ولي در شهرهاي مهم، برحسب اهميت محل، يك يا چندين مسجد جامع بود. نماز جمعه فقط در مسجد جامع، كه در سمت راست آن منبري قرار داشت، برگزار ميشد. مسجد جامع را مسجد جمعه نيز ميناميدند.
در مساجد كماهميت، كف زمين را از حصير معمولي ميپوشانيدند، ولي براي مساجد مجلل، حصيرهاي زيبا و گرانقيمتي از مغرب يا آبادان ميآوردند، و در ايران كه سرزمين قالي است، سالن و شبستان مساجد را با گليمهاي قلابدوزي شده كه روي آن متنهاي مذهبي و آيات نوشته شده بود، ميآراستند و در مناطقي كه تغيير آب و هوا زياد است؛ نظير آسياي مركزي و ايران كه ميزان الهوا در زمستان به 40 درجه زير صفر و در تابستان تا 50 درجه بالاي صفر ميرسد؛ براي تعديل هوا در بعضي از جاها، مجمر و آتشدانهاي بزرگي در سالنها قرار ميدادند.
مذهب در زندگي مسلمانان نقش مهمي داشت، و قسمت مهمي از وقت روزانه مردم را ميگرفت. همه روزه 5 بار (صبح، ظهر، عصر، مغرب و عشا) براي اداي نماز به مسجد ميرفتند. در ساعات نماز، مؤذن از بالاي مناره، مؤمنين را براي اداي فرايض مذهبي فراميخواند، و معمولا مؤذنين روز را از بين كوران برميگزيدند مبادا هنگام روز، چشمشان به چهره زنان كه بيحجاب در حياطهاي مجاور گردش ميكنند بيافتد.
هنگام نماز شب، مؤذن چراغي بر بالاي مناره ميآويخت تا كساني كه بانگ مؤذن را نميشنوند بوسيله روشنايي چراغ از وقت نماز آگاهي يابند.
براي تعيين ساعات نماز با كمك مؤذنها، و با اطلاعاتي كه در ستارهشناسي داشتند، و با مشاهده آسمان و بكمك اصطرلاب، ساعات روزوشب را تعيين ميكردند. ولي در مساجد مهم، بكمك ساعتهاي آبي، نه تنها ساعات بلكه نيمساعت و ربع ساعت را نيز با صداي زنگ اعلام ميداشتند و در هنگام شب، ساعات را بوسيله چراغهاي رنگارنگ مشخص مينمودند.
علاوه بر اين، آثاري در دست است كه دقيقا نشان ميدهد كه اقداماتي براي ساختمان ساعتهاي عالي و دقيق بعمل آمده است. در سالن نماز يا شبستان، محلي به نام محراب بود كه ظاهرا بعد از اسلام چون بدعتي به تقليد از معبد بوداييها و آتشكدهها بوجود آمده است. محراب با طاق مقرنس و كاشيكاري شده آن، جهت مكه را نشان ميدهد، و كليه مؤمنين همه روزه، بايد 5 بار در مقابل آن بايستند و فرايض مذهبي را انجام دهند. در نماز جماعت، امام جلو محراب قرار ميگيرد و مؤمنين در عقب سر، به او اقتدا ميكنند.
در مجاورت مسجد، از ديرباز، ساختمان جداگانهاي به نام مستراح عمومي ميساختند كه صدها آفتابه در مقابل آن قرار داشت، و مؤمنين براي تطهير و نظافت به آنجا ميرفتند. در محل ديگري، كفشدارها مستقر بودند و مردم قبل از دخول در محوطه مسجد، كفش خود را درمي-
ص: 301
آوردند و كفشدارها صدها نوع كفشهاي گوناگون را در جعبههاي مخصوصي قرار ميدادند و با علامت و نمرهاي كه به صاحب كفش ميدادند، هنگام خروج، بيدرنگ ميتوانستند هر كفشي را به صاحب آن مسترد دارند. اندكي دور از مسجد، دكان سلماني قرار داشت و در مجاورت آن مغازه عطرفروشي بود كه گلاب و ساير عطريات را در اختيار مشتريان ميگذاشتند.
در مساجد بزرگ، نظير مسجد بغداد و مكه، دو تن خدمتكار در حاليكه پرچمي در دست داشتند، از پي واعظ راه ميافتادند و چماقداري حركت او را اعلام ميكرد. وعاظ و ائمه جماعت كه از گردانندگان مؤثر دستگاه مذهبي بودند، و خدام و مؤذنها و قرآنخوانها با دقت تمام انتخاب ميشدند. اين قبيل اشخاص نبايد چندان جوان و خوشگل و زيبا باشند؛ چه از اين جماعت انتظار داشتند كه باقيافهاي وزين و سنگين، وظايف خود را انجام دهند و از هر عمل زننده و بدعتآميزي خودداري كنند.
در مساجد، گاه «سخنرانيهاي با ارزشي ايراد ميشد. ابن جبير، سياح اسپانيولي كه از مدرسه نظاميه بغداد ديدن كرده است، احساسات خود را چنين توصيف ميكند: قرآنخوانها با نظم روي نيمكتها نشسته و با صداي موزون و بلند، به قرائت قرآن مشغول بودند كه امام رضي الدين قزويني بالاي منبر رفت و با دانش فراوان، بطرزي جالب، سخنراني نمود بطوريكه من غرق حيرت شده و زبان به تحسين وي گشودم. پس از پايان وعظ، عدهاي از مردم، مسائلي را روي اوراق نوشته بودند به امام تسليم كردند و وي پس از قرائت، پاسخ آنها را با قدرت، بيان ميكرد. سپس، چون پاسي از شب گذشته بود، امام از منبر پايين آمد و خلق عظيمي براه افتادند، و در ميان كساني كه در مسجد بودند، عدهاي در حاليكه به گناهان خود اقرار ميكردند، بشدت ميگريستند و آمرزش ميطلبيدند. يكبار ديگر، ابن جبير از مسجد استاد جمال الدين الجوزي ديدن ميكند و ميگويد: در اينجا اين استاد عاليقدر كه شهرت او تا چين و اسپانيا نيز رسيده است، شنبهها با قدرت اعجابانگيزي سخنراني ميكند.» «1»
بطوري كه از كتاب البلدان يعقوبي برميآيد، «شهر بغداد در عهد خلفاي عباسي داراي 6 هزار كوچه و گذرگاه، سي هزار مسجد و ده هزار حمام بود. وجود ديوانها و سازمانهاي دولتي و فعاليتهاي وسيع اقتصادي و تجاري، رشد زندگي شهري (بورژوازي خاص شرقي) را در آن دوران نشان ميدهد.» «2»
فعاليتهاي گوناگون اقتصادي در ايران و كشورهاي اسلامي
كاروانسراها: در دوره قرون وسطي، «عبور و مرور در خيابانهاي شهر پياده يا بوسيله الاغ و قاطر صورت ميگرفت، و اين حيوانات را بطرزي دلنشين زين و يراق ميكردند و به زنگوله، خرمهره، و انواع منگولههاي ابريشمي ميآراستند. متمولين هريك مستقلا حيواني در سرطويله خود ميبستند، ولي مردم عادي اين حيوانات را براي انجام فعاليتهاي روزانه يا شركت در مسابقهها كرايه ميكردند. در بغداد، در محله باب الكرخ، و در قاهره قديم، در محله دار الحرم، فروش چهارپايان صورت ميگرفت. كرايه حيوانات در حدود دو قيراط (دو
______________________________
(1). زندگي مسلمانان در قرون وسطا، پيشين. ص 21- 14 (به اختصار).
(2). ر ك: البلدان، پيشين. ص 22.
ص: 302
شاهي) تمام ميشد.
در بغداد و بصره، مردم از قايقهاي بادي براي عبور از دجله استفاده ميكردند و بطوري كه خطيب بغدادي نوشته، در بغداد سه هزار قايق بادي از آن چند شركت حملونقل موجود بود كه روزانه 90 هزار سكه نقره از اين راه عايدي داشتند.
در هر شهر، چند دار التجاره بزرگ بود كه فعاليتهاي مهم اقتصادي در آنها صورت ميگرفت، و آنها را «فندوق» يا «خان» (به عربي «الفندق» يا «الخان») ميگفتند. اين كاروانسرايها يا تيمچهها حياطي مربع شكل و وسيع داشت و بوسيله راهروهاي مسقف به يكديگر مربوط ميشدند.
بناي آنها مرتفع و دو سه طبقهاي بود و داراي انبارها، مخازن، مغازهها و دفترهاي مخصوصي بود.
در اين مراكز تجاري، فعاليتهاي مهم صورت ميگرفت. در هريك از خانها نوعي خاص از كالاهاي تجاري عرضه ميشد، و بازرگانان درجه اول كالاهاي خود را در خانها و كاروانسراها در معرض فروش قرار ميدادند. به اين ترتيب، تجار دمشق شيشههاي حلب و ديگر كالاهاي سوريه را به مشتريان عرضه ميكردند، و مواد غذايي هندوستان و زنگبار نظير ادويه، كهرباي خاكستري و چوبهاي گرانبها، بوسيله بازرگانان هندي و بازرگانان خوزستاني به معرض نمايش گذاشته ميشد. همچنين مصنوعات مصر، نظير پارچهها و بلورآلات، در حجره بازرگانان مصري ديده ميشد. پوستهاي گرانبهاي سيبري در انبار بازرگانهاي آذربايجاني به نظر ميرسيد، و ظرفها و مواد ابريشمي ساخت چين و پارچههاي پنبهاي خراسان در تجارتخانه خراسانيها در معرض فروش قرار ميگرفت.
در شهرها، دهها كاروانسرا يا خان و در پايتختهاي مهم، نظير بغداد و قاهره قديم، صدها مركز مهم تجاري وجود داشت، كه زيباترين و جالبترين آنها بازار جواهرفروشها و صرافها و بازار نساجها بود. در بازار نساجها، مهمترين و پرسودترين فعاليتهاي اقتصادي امپراتوري اسلامي صورت ميگرفت. تيمچهها و خانها از ساعت 9 شروع به كار ميكردند و تقريبا از همين ساعت، جنبش و حركت فوق العادهاي در ساختمانها و معبرهاي بازار ديده ميشد.
عدهاي از حمالها، دالاندارها و محافظين كالاها به حملونقل و توزين و علامتگذاري كالاهاي مختلف سرگرم بودند و قبل از آمدن كاروان، بتدريج، كارها را منظم ميكردند. در تمام مدت روز، بطور مداوم، دلالها و بازرگانان در رفتوآمد و تلاش بودند. از ساعت 6 بعد از ظهر، بار ديگر، در محيط بازار، سكوت و آرامش برقرار ميشد. كارگران به كار خود خاتمه ميدادند و بازرگانان مجددا بر الاغ يا قاطر خود سوار ميشدند و بسوي منزل خود كه معمولا در بهترين نقاط شهر بود، روي ميآوردند. اين موقع، پاسداران و شبزندهداران با سگهاي بزرگ خوزستاني خود، در خانها و كاروانسراهاي بازار تا ساعت 9 صبح به مراقبت و پاسباني مشغول ميشدند. در اين هنگام، بار ديگر به گردن سگها زنجير ميافكندند، درهاي بازار گشوده ميشد و دكانها و مغازهها فعاليت نوين روزانه خود را از سر ميگرفتند. در شهرهاي بزرگ، در مجاورت خانها كه پر از كالاهاي گرانبها و كمياب بود، بازار فروش غله، خرما، روغن، فرش، ميوههاي خشك، ماهيهاي نمكزده، صابون، انواع چوب و انواع و اقسام كالاهاي ديگر وجود داشت.
در بغداد و بصره، خانها يا مراكز فعاليتهاي اقتصادي در امتداد ساحل دجله و در
ص: 303
اسكندريه و سيراف (از مهمترين بنادر ايران در قرون وسطي؛ واقع در خليج فارس) دار التجارهها نزديك بندر، و در نيشابور و شيراز در مركز شهر قرار داشت.
در ايران و تركستان، حمالها بار را روي دوش خود حمل ميكردند، در حاليكه در سوريه و بين النهرين بار را روي سر ميگذاشتند. دريابانان و كارگران كشتي، گاه بجهات سياسي و غالبا براي كسب اضافه مزد، اعتصاب ميكردند. تأمين آذوقه بغداد به كار آنها بستگي داشت و هر وقت دست به اعتصاب ميزدند، آرد و خرما بسرعت رو به نقصان ميرفت و بهاي آنها فزوني ميگرفت. در اين موارد، پليس مسلح ناچار به مداخله ميشد تا به اعتصاب و اجتماع كارگران در بندرها و صحن مسجدها خاتمه دهد.
طبق مقررات مذهبي، حكومتها در تعيين قيمت اجناس حق مداخله نداشتند، مگر در موقع جنگ و قحطي. فقط در اين موارد استثنايي بود كه دولت ميتوانست قيمت مواد غذايي كه مورد احتياج عمومي است، نظير نان و خرما و روغن را تعيين كند. در موارد عادي، عمدهفروشان بازار با توجه به اصل عرضه و تقاضا قيمت هر كالايي را تعيين ميكردند.
در مواردي كه واردات زياد بود، قيمتها تنزل، و هر وقت متاعي كمياب ميشد، قيمتش ترقي ميكرد. در اين موقع، دلالها كه واسطه معامله بين بازرگانان بزرگ بودند، بيش از پيش فعاليت ميكردند. از سال 900 تا سال 1300 ميلادي، در قاهره قديم، قيمت غلات بسرعت فزوني گرفت و بههمين مناسبت بهاي نان بالا رفت. در قرن دوازدهم و سيزدهم، افزايش نسبي قيمتها ناراحتكننده بود، و بههمين جهت منحني هزينه زندگي قوس صعودي داشت.» «1»
بازارها: «بازار كه به تازي «سوق» ولي در خراسان «كوي» ميگفتند، كوچه طولاني و سرپوشيدهاي بود كه عرض آن بطور متوسط، 15 متر و سقفش هلالي بود. در اين بازار، براي استفاده از هوا و نور، در فاصلههاي معين، منفذ و پنجرهاي در سقف ايجاد كرده بودند كه قطر آن در حدود يك متر بود. طاقهاي آجري فراواني بازارها را پوشانيده بود. براي آنكه بازارهاي مهم از خطر تجاوز در امان باشد، در اول و آخر آنها در آهني ميگذاشتند. در تركستان، ايران، ماوراء قفقاز، ارمنستان، افغانستان و بين النهرين بازارها سرپوشيده و سقف آن هلالي بود، ولي در سوريه و مصر كه كمتر احتمال بارندگي ميرفت نخست روي طاق را چوببست ميزدند و سپس روي آن را با حصير ميپوشانيدند تا از حرارت خورشيد گزندي به مردم نرسد، ولي در مناطق مجاور درياي سياه و بحر خزر كه باران به حد وفور ميباريد، معمولا بازارها در فضاي آزاد داير ميشد منتها براي حفظ كالاها و مشتريان از ريزش باران، از چادرها و سايبانهاي عريض استفاده ميكردند.
دكهها و دكانهايي كه عرض متوسط آنها در حدود شش متر بود، در و پنجرهاي نداشت. بههمين مناسبت، شبها، بازرگانها و پيشهوران، محل كسب خود را با پرده يا با تختههاي چوبي كه وسط آنها حلقه آهني داشت، از دستبرد دزدان حفظ و حراست ميكردند، به اين ترتيب كه پس از تعطيل و ترك دكان، ميلهاي آهني را از وسط حلقهها ميگذرانيدند و دو طرف آن را قفل ميكردند. اين دكانها بيشتر در طبقه پايين ساخته ميشد و از سطح زمين بيش از دوپا ارتفاع نداشت. در نزديكي آنها پستويي بود كه كارهاي اداري و دفتري تجارتخانه و دكان در آن
______________________________
(1). زندگي مسلمانان در قرون وسطا، پيشين، ص 287- 285.
ص: 304
حل و فصل ميشد. كف و بدنه دكانها را از حصير يا فرش ميپوشانيدند. در بعضي از مغازهها، كاسبها روي بالش در انتظار مشتري مينشستند و در برخي ديگر از مغازهها، پيشهوران با فعاليت فراوان به كار مشغول بودند و آمدورفت و همهمه مردم موجب ناراحتي و اشتباهكاري آنها نميشد. گاه به مشترياني كه مايل به نشستن بودند چهار پايهاي داده ميشد. كمي قبل از غروب آفتاب، بازارهاي مهم تعطيل ميشد، و كاسبان و تاجران و كليه كساني كه به قصد گردش يا بمنظور خريد آمده بودند، بسوي منزل خود روان ميشدند. در دكان بسته و قفل ميشد. عسسها و پاسبانها با مشعل و سگ، گردش شبانه خود را آغاز ميكردند. با اينكه نگهبانها و عسسها مأمور دولت بودند، تاجران و كاسبان با پرداخت مبلغي، سپاسگزاري خود را از آنها نشان ميدادند. هر شب كلمه عبور يا اسم شب خاصي براي استفاده نيازمندان انتخاب ميشد، و پاسبانها و كليه كساني كه به حكم اتفاق يا اجبار ناگزير به عبور و مرور ميشدند به عسسخانه رجوع ميكردند و آنها در صورتيكه تقاضا را صحيح و بمورد تشخيص ميدادند، كلمه عبور را به خواهنده اعلام ميكردند. معمولا هر بازاري به يكي از ارباب حرفهها و صنايع، يا رسته خاصي، اختصاص داشت، ولي نانواها، كبابيها، آشپزها، بقالها و فروشندگان انواع نوشابهها، مهمانخانهها و ميكدهها در بين كاسبان و ارباب حرفههاي گوناگون پراكنده بودند. بازارهاي مهم در مركز شهر و در مناطق پرجمعيت بود، و اهميت و فعاليت بازارها در هر شهر و ديار فرق ميكرد.
در بازار رويگران با فعاليت هزاران رويگر، در تمام روز با كوبيدن چكش، صدايي ناگسستني به گوش ميرسيد، و در نتيجه كار مداوم؛ توده عظيمي از طشت، لگن، آفتابه، تاوه در گوشه و كنار دكان انباشته بودند. سفيدگران، رويينهآلات را چون آينه براق ميكردند، در حاليكه كندهكاران، در صندوقها و صندوقچهها با طلا و نقره نقشونگارها ميبستند. بعضي در تهيه ترازو و ساير آلات و ادوات دقيق تخصص داشتند. ظرفها و اسبابهاي مسي، از روي وزن خريد و فروش ميشد. گاه رويينهآلات فرسوده را با اخذ مبلغي به نام سرانه با ظروف نو معاوضه ميكردند.
در بازار آهنگران، هزاران كارگر با چهرهاي كه از زغال سياه شده بود، به جنبوجوش و فعاليت مشغول بودند. بعضي از آهنگرها كمابيش به امور دامپزشكي آشنايي داشتند، غير از نعل بستن چهارپايان، گاه به شكستهبندي و بيطاري و معالجه حيوانات مبادرت ميكردند. بعضي از چارپايان را اخته ميكردند و بعضي از اين بيطارها مدعي بودند كه در 320 بيماري اسب بصير و صاحبنظرند. ساير آهنگران در ميان انبوه جرقهها، به ساختن آلات و ابزارهاي گوناگون فلاحتي و يك رشته مصنوعات ديگر نظير لنگر كشتي سرگرم بودند. كمي دورتر، عدهاي كاردگران و شمشيرگران به ساختن انواع كارد، شمشير و آينه، تيغ دلاكي، قيچي، انبر و آلات فولادين ديگر مشغول بودند. ريختهگران پس از گداختن قلع و مس و برنجسازي، به ساختن بعضي اشياء ديگر نظير زنگ، در كوب و چراغ و غيره ميپرداختند. هريك از اين مصنوعات آلياژ معيني داشت كه روي آن حك ميشد. در يك چراغ، جاي فتيله عيار معين و بدنه چراغ عيار ديگري داشت.
كساني كه اصول معين را در آلياژ رعايت نميكردند و في المثل در مصنوع خود مقدار زيادي سرب وارد ميكردند، مورد بازخواست قرار ميگرفتند. چلنگران به ساختن انواع قفل و كليد مشغول بودند. بعضي قفلها بسيار بزرگ بود و براي بستن در كاروانسراها به كار ميرفت، و
ص: 305
برخي ديگر يعني قفلهاي اصفهاني ظريفتر و فنردار و كوچكتر بود كه براي بستن در مجري و صندوق يا صندوقچه استعمال ميكردند. چلنگران همواره قبل از آنكه به اين كار مشغول شوند سوگند ياد ميكردند كه راه خيانت نروند. كساني كه در كار خود مهارت نداشتند يا كليدي كه ساخته بودند قفل گشودن را نميشايست، از اين شغل بر كنار ميشدند. علاوه بر آنچه گفتيم، بازار شمشيرگران و كمانگران نيز در شهر وجود داشت. ولي غير از اين بازار در داخل برج و باروها نيز فئودالها به ساختن انواع سلاح نظير منجنيق، تيروكمان، شمشير و خنجر مشغول بودند. يكي از صنفهاي مهم، سوزنگران بودند. محل كار و فعاليت آنان نيز در بازار بود. سوزن انواع مختلف داشت و از جهت وزن و آبدادگي و استحكام و بلندي و كوتاهي و تنگ و گشادي سوراخ از يكديگر متمايز ميشد. بعضي از صنعتگران اين رشته در تهيه ابزارهاي ظريف نيز زبردست بودند.
بازار زرگران و جواهرفروشان، از جهت درخشندگي و تلألؤ جواهرات، يكي از زيباترين بازارها بود. از قرن يازدهم به بعد، ساختن جواهرات تقلبي آغاز شد و هنر تقليد از سنگهاي گرانبهاي هندي به حد اعلاي ممكن ترقي كرد. بههمين مناسبت قيمت جواهرات اصيل تنزل يافت و استفاده از جواهرات مصنوعي تقريبا عموميت يافت.
مردم ميتوانستند براي ارضاي تمايلات خود، از جواهرات مختلف براي خودآرايي استفاده كنند. با اينكه در بازار جواهرفروشها همه جواهرات درخشنده و زيبا بود، ولي اغنيا به مرواريدها و سنگهاي گرانبها و مردم متوسط و عادي به جواهرات ارزانقيمت بسنده ميكردند.
جواهرسازان بعضي از آلات زينتي را از مس ميساختند، بعد روي آن آب طلا ميدادند و يا بجاي سنگهاي گرانبها، زينتآلاتي از شيشه درست ميكردند و بعد روي آن را با رنگي دلنشين ميآراستند.
در زيان (خياطان) نيز بازاري مخصوص به خود داشتند و در هزاران دكاني كه هنرمندان اين رشته در آن مشغول كار بودند، توپهاي پارچههاي پشمي، پنبهاي و ابريشمي روي هم چيده شده بود. بعضي به دوختودوز و جمعي به فروش مصنوعات سرگرم بودند. در همين بازار، پوستفروشها، رفوگران، گلدوزها، قلابدوزها، يراقسازان، اتوكشها و لكهگيرها، هريك دكهاي مخصوص به خود داشتند، و عده زيادي به آنها مراجعه ميكردند.
در تمام مدت روز، خوشپوشان براي به دست آوردن پيراهن يا لباس دلخواه خود، در بازار گردش ميكردند. گاه، پارچههايي را كه در بازار خريداري كرده بودند، جهت دوختن به بازار خياطها ميآوردند. پارچههاي ابريشمي را وزن ميكردند و خياط مكلف بود كه در پايان مهلت لباسي با همان وزن به مشتري تحويل دهد.
بازار بزازان يعني كژفروشان نيز اهميت بسزايي داشت و همه روزه در آنجا جامههاي ديبا و قطعات طرغو به فروش ميرسيد. در همين بازار، پارچههاي وطني كه شبيه محصولات ابريشمي چيني بافته شده بود، معامله ميشد. و چون در اين دوره، يعني در قرن دوازدهم و سيزدهم ميلادي، پارچهها را در ترازو كشيده و سپس ميفروختند و هنوز ذرع و متر كردن پارچهها معمول نشده بود، تجار به پارچهها آهار ميزدند تا به اين وسيله بر وزن پارچهها افزوده شود.
ص: 306
بازار خرازها نيز همواره پر از مشتري بود و غالبا زنان وابسته به طبقات مختلف براي خريد پارچههاي پنبهاي و كتان خام، (براي بافتن) و نخ و يراق و ابريشم (جهت گلدوزي و قلابدوزي و مليلهدوزي) و خريد لوازم خرازي ديگر به اين دكانها مراجعه ميكردند.
دستههاي مختلف بانوان با سروصدا و همهمه بسيار به مغازهها روي ميآوردند و براي خريد و آزمايش استحكام پارچهها، ساعتها پرچانگي و گفتگو ميكردند. غالب زنان بر اثر ممارست و تمرين، با اولين نگاه، كتان درجه اول مصري را از كتان پست، و پارچههاي ساخت خراسان را از پارچههاي اراكي و قيمت و جنس هريك از آنها را بخوبي تشخيص ميدادند.
بازار كفشدوزها در شمار مهمترين بازارهاي قرون وسطي بود. در طول اين بازار عظيم، صنعتگران و كفاشان زبردست، در برابر چشم مردم به ساختن انواع و اقسام كفش و پوتين از پوست گوساله، بز كوهي و زرافه و غيره سرگرم بودند. تهيدستان بيشتر كفش چوبي به پا مي- كردند، ولي اكثر مردم كفشهاي چرمي داشتند كه بعضي از آنها بسيار عالي و گرانقيمت بود.
كفشهاي پست را از پوست الاغ و كفشهاي عالي و درجه اول را از پوست زرافه ميساختند. در كف پاپوشها چند ورقه چرمهاي مختلف ميگذاشتند و سپس آنها را با نخهاي محكمي كه به زفت و قطران آغشته شده بود ميدوختند. گاه، بعضي از كفشها را ميخ ميكوبيدند. استفاده از موي گراز و خوك براي لباس و دوختودوز در ممالك سوريه، مصر و قسمتي از ايران ممنوع بود، زيرا خوردن گوشت اين حيوانات شرعا منع شده بود. ولي در ايران شرقي كه مردم از مكتب ابو حنيفه تبعيت ميكردند، استفاده از آنها بسيار شايع بود.
بعضي از خياطها كارشان اين بود كه لباسهاي سفارشي را پس از اندازهگيري ميدوختند و بعضي ديگر فقط لباسهاي دوخته شده و آماده را در معرض فروش ميگذاشتند. بعضي از مغازهها مختص ثروتمندان بود، و بهترين كفشها در آنجا به فروش ميرسيد. در قرن دوازدهم و سيزدهم، بيشتر موزهگران با استعمال چرمهاي پست، كفشهاي بيدوامي درست ميكردند كه كف آنها بيشتر كهنه و اجناس كممقاومت و بيدوام بود. كفاشها، اغلب در قولوقرار خود ثابت و راستگو نبودند و در موعد مقرر كفشهاي سفارشي را تحويل نميدادند. آنها قول و وعده ميدادند ولي مانند همكاران معاصر خود كمتر به وعده خويش وفا ميكردند. كفاشان كفش زيبايي به نام گيوه ميساختند كه تخت آن تماما از تكههاي كهنه و پارچه بود، و روي آن را با نخهاي پنبهاي سفيد يا رنگارنگ ميبافتند. براي تهيه كف اين گيوهها قطعات كهنه را بصورت مربع و يا مستطيل درميآوردند و آنها را روي هم قرار ميدادند و با تسمههاي چرمي روي هم فشار ميدادند و سپس با درفش كفشگري آنها را بههم ميدوختند. به اين ترتيب، گيوهها كه به اندازههاي معيني قطع شده و پس از رنگآميزي تحت فشار قرار گرفته بود، كاملا محكم و با دوام ميشد. با اين مقدمات، كفشهاي سرپايي سفيد و زيبايي ساخته ميشد كه بعضي از آنها را با نخهاي طلا و نقره مليلهدوزي ميكردند.
بازار عمامه و منديلفروشان نيز خالي از جنبوجوش و فعاليت نبود. عدهاي به ساختن كلاه و شبكلاه (قلنسوه) مشغول بودند و در اين كار يا از هنرمندان آسياي مركزي پيروي ميكردند يا از روش كلاهدوزهاي تاشكندي يا چاچ قديم تقليد ميكردند. اين نوع كلاهها در آسياي مركزي و ايران شرقي فراوان بود. اعراب اين كلاهها را به عمامههايي كه يادگار
ص: 307
هنديان است ترجيح ميدادند. اين كلاهها را اعم از نمدي يا پارچهاي، پس از آنكه كاملا نشاسته و آهار زدند، به دور قالبي كه جنس آن حصيري يا از الياف برنج بود، ميبستند. علاوه- بر اين، شكل و رنگ اين كلاهها برحسب زمان تغيير ميكرد. كلاههاي هشترخاني كه اصلا از آسياي مركزي آمده بود، مورد توجه و علاقه مردم بود و نظاميان و خوشپوشان آن دوران، از اين كلاهها به سر خود ميگذاشتند.
ديگر از بازارهاي مهم، بازار فرشفروشها بود. هزاران تاجر فرشفروش، همه روزه دهها هزار قالي را براي عرضه به مشتريان، بازوبسته ميكردند و گاه براي آنكه درجه استحكام فرشها را به ثبوت برسانند، آنها را در بازار زير پاي عابرين و چهارپايان ميگستردند.
مغازه صابونفروشها و عطرفروشها، نزديك هم بود و بوي عطر تمام محله را فراگرفته بود.
در نزديكي اين بازار، بازار رنگرزها بود، و كارگران اين بازار پارچههايي را كه به رنگهاي مختلف آراسته شده بود روي طنابي آويخته بودند. بايد دانست كه از پايان قرن 12 به بعد، رنگهاي ثابت و زيبايي نظير رنگ نيلي، رناس، زعفراني، شنگرفي و ارغواني كه باعث شهرت و اهميت پارچههاي دوره ساسانيان شده بود، بتدريج جاي خود را به رنگهاي مصنوعي ارزانقيمت داد كه از جهت زيبايي و ظرافت و درخشندگي با رنگهاي طبيعي سابق قابل قياس نبود، و رنگرزها روي پارچههايي كه براي رنگرزي به آنان تسليم ميشد، نمره ميگذاشتند و علامتگذاري ميكردند تا با پارچههاي ديگر اشتباه نشود.
علاوه بر اين، در تمام شهرها بازار مخصوصي براي فروش اقسام شيريني بود كه اشخاص شكمپرست به آنجا روي ميآوردند. در اين مغازه، جعبههايي از انواع حلوا، گز و شيريني بادام سوخته و غيره بود. اين شيريني مخلوطي بود، از عسل بسيار مرغوب سفيد طبيعي، با مخلوطي از پسته و بادام كوبيده. در قطعات و قالبهاي حلوا مخلوطي از فندق و گردو و دانههاي خشخاش ميزدند. علاوه بر اين، نان حلوايي بسيار ارزاني بود كه بسبب ارزاني قيمت مورد علاقه عمومي بود. انواع و اقسام شيريني از قبيل نانشيرينيهاي كوچك عسلي، كلوچه، آرد برنج، مسقطي، شيريني لوزي شكلي كه از خمير بادام و خطمي درست شده بود (راحة الحلقوم) جوزقند، باقلوا و شيريني مخلوطي كه در سينيهاي مسي درست ميكردند و آن را به رنگهاي مختلف درميآوردند و به آن مواد گوناگوني نظير زنجبيل و حبههاي انار، به، و رازيانه مي- افزودند، تهيه ميكردند. يكي ديگر از شيرينيهاي معمولي آن دوره كاسه نبات بود. يكي از سنتهاي خوب اجتماعي آن دوران اين بود كه براي تازه عروس و داماد در روز عروسي، انواع و اقسام شيريني ميفرستادند و در پيشاپيش شيرينيها، يك بوته گل سرخ كه تمام آن از قندونبات بود قرار ميدادند. در پايين، چگونگي ساختن اين شيريني را توضيح ميدهيم.
ديگ را از شيره نيشكر پر ميكردند و سپس آن را با دري كه از داخل داراي رشتههاي پنبهاي كمابيش درشت بود و در اين شيره فرو ميرفت ميپوشانيدند. پس از آن، با آتش ملايمي مدت يك شب آن را ميپختند و بعد ميگذاشتند تا سرد شود و از قالب بيرون ميآوردند. بدين ترتيب كاسه نباتي گرد به بزرگي ديگي كه به كار رفته بود به دست ميآمد كه از آن شاخههايي پر از آويزهاي بلوري به درشتيهاي مختلف خارج ميشد. آنگاه، آن بلورها را به رنگ صورتي و سبز درميآوردند تا جامي از گل بسيار خوشنما حاصل آيد.
ص: 308
دكانهاي شربتفروشي، با فانوسهاي متعدد از ديگر مغازهها و افشرهفروشيها تميز داده ميشد. در اين دكهها كه بدنه آنها از پارچه يا از حصيري خوشرنگ پوشيده شده بود، از مشتريان بگرمي پذيرايي ميكردند. آبجو و شربتهاي گوناگون، نظير سركنگبين، سركهشيره، و دوغي كه با نعناع، آويشن و قطعات يخ درهم آميخته بود در تنگهاي بلورين رنگارنگ، ميل و رغبت عابرين را تحريك ميكرد. در همين كافهها انواع شربت و پالوده كه مخلوطي از نشاسته و عسل و برف بود در دسترس مشتريان قرار ميگرفت. و در ظرفهاي مسي كه روي يخ قرار داشت، مخلوطي از شير و نشاسته برنج ميريختند كه ما امروز رويخي ميناميم. همينكه مشتري رجوع ميكرد، روي آن را با قاشق اندكي عسل آب كرده يا شيره ميريختند و نزد او ميآوردند.
ديگر از بازارهايي كه مشتري فراوان داشت، بازار سفالگران بود. صنعتگران اين رشته در مقابل چرخي كه با پا به حركت درميآمد مينشستند و به ساختن انواع ظرفهاي گلي ميپرداختند. بعضي با به كار بردن گل رس به ساختن ظرفهاي سفالين و كوزههاي ارزانقيمت مشغول بودند و برخي ديگر ظرفهاي زيبا و گرانبهايي با گل سفيد ميساختند كه از جهاتي نظير كائولن بود. بعضي از ظرفها را با نوعي سنگريزه خاكستري ميساختند كه با فعل و انفعالاتي به صورت خمير درميآمد. در قسمت عقب اين دكانها كوره قرار داشت كه در ايران با كاه و در مصر با علف حصير، گرم ميشد؛ چون در اين دوره مواد سوختني بسيار گرانقيمت بود. اندازه و گنجايش و ساخت كوزهها و ديزيها و غيره كاملا طبق نمونه، معين و مشخص بود. بعضي از هنرمندان اين رشته، در تعمير چيني تركدار و خرد شده مهارت داشتند. اين بندزنها با چنگك فلزي دو پاره را بههم نزديك ميكردند و سپس با مخلوطي از سفيده تخممرغ و آهك ترك را كاملا ميپوشانيدند. از همين خمير سريشم مانند براي متصل كردن قطعات مختلف ظرفهاي شكسته استفاده ميكردند. نقاشان زبردستي بودند كه بكمك قلم و رنگهاي مخصوصي كه ميساختند روي بشقابها، ظرفها و كوزهها، نقش و نگارهايي پديد ميآوردند. غالبا اين هنرمندان در زير ظرفها نام خود و تاريخ عمل را مينوشتند. كارگاههاي مهم علامتي مخصوص به خود داشتند.
يكي از بازارهاي بسيار جالب بازار مرغفروشها بود. اين بازار محل ملاقات و گفتگوي اهل دل و علاقهمندان به امور ذوقي و عشقي بود. كساني كه قفسهاي زيبايي براي باغ خود تهيه كرده بودند، جهت يافتن پرنده دلخواه خود، ساعتها در اين بازار جستجو ميكردند. در اينجا آواز مرغان گوناگون، از چهچه پرندگان تا قدقد مرغان به گوش ميرسيد. در اين دكانها نه تنها كبوتران، قمريها، طاووسها، قوها و ديگر پرندگان در قفسهاي بزرگ زيبا نگهداري ميشدند، بلكه پرندگاني از جزاير و مناطق ديگر نظير طوطيها و قناريهاي سبز و زرد و قرمز ايالت بنگال كه پرهايي رنگارنگ داشتند و طوطيهاي ماده طلايي رنگ و پرندگان بهشتي با رنگهاي آتشين و انواع و اقسام پرندگان كمياب مناطق دوردست در اين بازار ديده ميشد. علاوه بر اين، در همينجا پرندگان و حيوانات شكاري نظير قرقاول، كبك، خرگوش، كبوتر، غزال و غيره در معرض فروش قرار ميگرفتند.
در مقابل مسجد، بازار كندهكارها و حكاكها قرار داشت. در اين بازار نيز رفتوآمد بسيار بود؛ چه تمام شخصيتها مكلف بودند مهري كه داراي نام و نام خانوادگي و لقب آنها
ص: 309
باشد و نام حككننده و تاريخ آن ذكر شده باشد در دفتر كار خود داشته باشند. اين مهرها به نام خاتم يا انگشتري در حكم امضاي اشخاص بود. بههمين مناسبت، كليه كندهكاران و حكاكان موظف بودند كه در دفتر خود اثر تمام مهرهايي را كه ميساختند نگهداري كنند. اين مهرها معمولا از برنج يا از نقره بود. ولي اشراف و زيباپسندان از سنگ يشم، عقيق، و يا از طلا مهر خود را ميساختند، و امرا و فرمانروايان مهر خود را از ياقوت و زمرد و يا الماس تهيه ميكردند.
بازارها، گاه در اواسط روز بر اثر تابش آفتاب و نفوذ آن از پنجرههايي كه از سقف تعبيه شده بود كاملا روشن بود، ولي اكثر اوقات بازارها نيمه تاريك و از بركت نسيمي كه از اين پنجرهها ميآمد تا حدي خنك بود. بههمين جهت، در قسمتي از روز با صدها فانوس كه در مسير عابرين آويخته بودند روشنايي بازار تأمين ميشد. بازارهاي قرون وسطي چون كانالهاي طويلي بود كه در تمام مدت روز جمعيت در آن به فعاليت و تكاپو مشغول بود. دستاربندان بر خر يا استر مينشستند. مردان و زنان ميانه حال با پاي پياده طي طريق ميكردند و زنان اشرافمنش نيز روي خر سفيدي كه با برگستواني فاخر، آراسته شده بود، در بازار حركت ميكردند و خواجه و خدمتكاري از پس آنان روان ميشدند. در همين بازارها صدها قاطر و شتر با كالاهاي گوناگون حركت ميكردند و صداي زنگوله حيوانها در سراسر بازار شنيده ميشد.
چهارراهها كه معمولا محل تلاقي دو يا چند بازار بود، عبارت از ميدان مربع يا گردي بود كه به گنبدي ازجي پوشيده شده بود و ارتفاع آنگاه به پنجاه متر ميرسيد. غير از بازارهاي اصلي و مخصوصي كه در مركز شهرها قرار داشت، در هريك از محلات نيز بازار كوچكي بود كه براي رفع نيازمنديهاي محل ايجاد شده بود. نانواها، قصابها، بقالها، ادويهفروشها و عطارها، سلمانيها، كفشدوزها، خياطها، شيرينبفروشها، فرشفروشها و بطور كلي يكي دو نماينده از هريك از رستهها و حرفهها در اين بازارهاي درجه دوم ديده ميشدند. در همين محلات چند ميخانه و حمام و كاروانسرا براي پذيرايي از تازهواردان ديده ميشد. در ورودي مدرسهها و مسجدها در همين بازارها بود، و در اطراف و جوانب بازارها كوچههاي تنگي بدون نظم و حساب ساخته شده بود كه شبها در ورودي آنها بسته ميشد.» «1»
مراكز خريد و فروش روزانه: «بسياري از معاملات، همه روزه در محلهاي معيني صورت ميگرفت، و كشاورزان اطراف محصولات محلي خود را براي فروش يا مبادله به آنجا ميآوردند.
در هر شهر بازار مخصوصي براي فروختن هيزم و زغال چوب وجود داشت، و نيز مكاريها براي تأمين عليق چهارپايان و خريد علف خشك كاه و علوفه سبز، به اين بازارها روي ميآوردند.
علاوه بر اين، بازارهاي ديگري بود كه دانههاي خوراكي چهارپايان نظير جو فروخته ميشد.
اشخاص ميتوانستند الاغ، قاطر، شتر، گوسفند قرباني و يا پرنده خوراكي مورد علاقه خود را از دكههاي مخصوصي خريداري كنند. بازار سبزيفروشها نيز منظره جالبي داشت. تودههاي عظيم مورد، ريحان، ترخون، غار گيلاس و غيره و سبدهاي مملو از كبر ترشي، زيتون، ليموترش و پسته را انبوه مشتريان با سروصداي بسيار احاطه كرده بودند. در همين بازار، كشاورزاني كه
______________________________
(1). همان. ص 297- 288 (با اندكي اختصار).
ص: 310
خيكهاي كره، عسل و شير و غيره را براي عرضه به مشتريان آورده بودند ديده ميشدند. نزديك همين بازار، ميداني بود كه انواع ميوههاي تازه را به مردم ميفروختند. ناصرخسرو در ضمن گردشي كه در 18 دسامبر 1048 ميلادي (440 هجري قمري) در قاهره قديم به عمل آورده است، با شگفتي مينويسد: كه من در يك روز ناظر ميوهها و گياهان فصلهاي چهارگانه سال بودم. اينك عين عبارت ناصرخسرو را از سفرنامه او نقل ميكنيم «روز سوم ديماه قديم از سال 416 عجم، اين ميوهها و سپرغمها به يك روز ديدم كه ذكر ميرود و هي- هذه: گل سرخ، نيلوفر، نرگس، ترنج، نارنج، ليمو، سيب، ياسمن، شاه اسپرغم، به، انار، امرود، خربزه، دستنبويه، موز، زيتون، هليلهتر، خرماي تازه، انگور، نيشكر، بادمجان، كدويتر، ترب، شلغم، كرنب (كلم)، باقلاي تازه، خيار، بالنگ، پيازتر، سيرتر، جزر (هويج)، چغندر. هركه انديشه كند كه اين انواع ميوه و رياحين كه بعضي خريفي است و بعضي ربيعي و بعضي صيفي و بعضي شتوي چگونه جمع بوده باشد، همانا قبول نكند؛ فاما در آن غرضي نبود و ننوشتم الا آنچه ديدم ...» همچنين علي الهروي، كه در پايان قرن يازدهم ميلادي از مصر ديدن كرده است، شگفتي و تعجب فراوان خود را از مشاهده ميوههاي گوناگون ابراز ميكند و ميگويد من، پرتقال، نارنج، ليمو، خرماي كال و رسيده و موز و انجير و انگور و بادام و باقلاي تازه و بادنجان، كاهو، پنيرك، اسفناج، انار، نخود و غيره را در يك فصل مشاهده كردم. كمي دورتر، بازار گلفروشها بود. در اين بازار، انواع گياهها و رستنيها، انواع قلمهها، نهالها و درختان كوچكي كه براي جابجا كردن مناسب بود، ديده ميشد. هيچچيز به اندازه احداث يك باغ تازه و يا تجديد درختكاري و احياي يك باغ كهنه و قديمي جالب و لذتبخش نيست. براي نشاندن درختهاي تازه در يك زمين بكر، كافي است كه به يكي از باغداراني كه خزينهاي از نهالهاي گوناگون دارند مراجعه كنيم. پس از آنكه صاحب زمين درختها و نهالهاي مورد علاقه خود را برميگزيد، حمال، نهالها و درختان انتخاب شده را با مهارت و استادي به محل موردنظر ميرساند، بدون اينكه لطمهاي به درختان وارد آيد. از همين بازارها، در چهار فصل علاقهمندان ميتوانستند انواع گل سرخ و گياهان معطر و دستههاي مختلف گل براي تزيين خانههاي خود خريداري كنند. در آن دوران علاوه بر آنچه گفتيم بازارهاي بين المللي، ملي و محلي نيز وجود داشت، كه تاريخ تشكيل و خصوصيات هريك از آن بازارها در تقويمها معلوم و مشخص بود. در بعضي از اين بازارها، همه نوع جنس معامله ميشد و در برخي ديگر، محصولات و كالاهاي مشخصي در معرض بيع و شري قرار ميگرفت. يكي از بازارهاي بين المللي بازار فروش اسب در تركستان بود و بازار الاغ در خوزستان. ولي جالبترين بازارهاي اين نوع، بازار گربههاي براق بود، كه همه ساله در اردبيل يكي از شهرهاي مهم آذربايجان تشكيل ميشد. در اين بازار، علاقهمندان به گربههاي زيبا، گربه مورد علاقه خود و زيباترين گربههاي جهان را ميديدند.» «1»
پيلهوران دورهگردان، خردهفروشان: «غير از دكانها و دكههايي كه در بازارها بود و معاملاتي كه در فضاي آزاد و جمعه بازارها صورت ميگرفت، در بلاد شرق نزديك، عده زيادي كاسب دورهگرد به فروش كالاهاي گوناگون سرگرم بودند و با آواز خود و صداي
______________________________
(1). همان. ص 300- 299.
ص: 311
زنگوله الاغها به سكوت و آرامش كوي و برزنها خاتمه ميدادند. گاه در كوچهها، بادبزنفروشهاي كوري كه بعلت نابينايي مجاز بودند به حرمها نيز وارد شوند، ديده ميشدند. وضع كاروكسب آنها رضايتبخش بود. زيرا در آن دوره، همه مردم در خانه و بيرون، صبح و عصر، در گردش و در ملاقاتهاي دوستانه، بادبزني در دست داشتند. اين بادبزنهاي زيبا از برگ خرما ساخته شده بود.
هنرمندان اين رشته نخست برگهاي خرما را ميبافتند و سپس رنگ ميكردند، و به دستهاي كه از چوب خرما يا نارنج بود مجهز ميساختند. مردها بادبزن سادهاي به دست ميگرفتند، ولي زيبا- رويان بادبزني زيبا در كف داشتند. فروشندگان جاروهاي زيبا و ظريفي كه از برگ خرما يا الياف برنج ساخته شده بود و نيز كبريت، تلهموش، آتشگردان و غيره را نيز به مشتريان خود عرضه ميكردند. آتشگردان عبارت از زنبيل فلزي بسيار كوچكي بود كه دستهاي دراز و زنجيري داشت. براي تهيه آتش سرخ، نخست چند تكه زغال را در آتشگردان قرار ميدادند، سپس كهنه مشتعلي را پهلوي آن ميگذاشتند، بعد با گردانيدن و حركت سريع آتشگردان، در مدت يك دقيقه، زغال سياه به آتش سوزاني تبديل ميشد. كاسبهاي دورهگرد غالبا كالاهاي خود را در سبدهايي كه از شاخه درخت بافته شده بود ميريختند و بوسيله قاطر يا الاغي كه زنگوله يا گردنبندي از خر مهره آبي داشت، به مشتريان عرضه ميكردند. هنگام شب، در وسط دو لنگه سبد، فانوسي ميگذاشتند و ضمن عبور از كوچهها، با صداي بلند كالاي خود را توصيف مي- كردند؛ مثلا ميگفتند: خيار سبز، بادمجان تازهچين، بادام پرمغز، انار ملس، هندوانه شيرينتر از عسل دارم. هنگام شب نيز آنان به فعاليت خود ادامه ميدادند. همينكه مشتريان ميآمدند، الاغ خود را در زير روشنايي فانوس متوقف ميساختند و به مشتريان خود پرتقال، انگور، انار، و غيره ميفروختند. مشتريان آنچه را كه خريده بودند در دستمالهاي بزرگ ابريشمي ميريختند و به خانه و كاشانه خود رهسپار ميشدند.
در تابستان، يخفروشان نيز در كوي و برزنها روان ميشدند، زيرا در مشرق زمين، مصرف يخ بسيار بود و كاسبان به بعضيها تكههاي يخ و به بعضي ديگر يخ رنده شده بصورت برف ميفروختند. مردم از يخ براي خنك كردن آب و شربتها و ميوهها استفاده ميكردند. براي تهيه يخ، در شبهاي زمستان، آب چشمهها را بسوي بركههاي كمعمق روان ميكردند. پس از چند ساعت، اين آب به ضخامت ده، بيست سانتيمتر و گاه بيشتر يخ ميزد. در اين موقع، عدهاي كارگر با كلنگ و تبر يخها را قطعهقطعه ميكردند و بوسيله معبري پرشيب بدرون يخچال كه محلي گود و سرپوشيده بود، روان ميكردند. در مدت دو ماهي كه هوا كاملا سرد بود، هر شب، يكي دوبار، به تهيه يخ مبادرت ميكردند. به اين ترتيب، يخچالها در ديماه، صدها هزار تن يخ در انبارهاي خود ذخيره ميكردند. در تابستانهاي بسيار گرم كه يخچالها از يخ تهي ميشد، يخفروشها به يخچالهاي كوهستانهاي طبيعي روي ميآوردند و از اين منابع كه در ايران و افغانستان زياد است يخ مورد احتياج مردم را با چهارپايان به شهر ميآوردند. مردم بين النهرين يخ مورد نياز خود را از كوههاي ايران حمل ميكردند. در اين سرزمين، يخ جنبه انحصاري داشت و دولت از اين راه سود كلاني تحصيل ميكرد. مصرف يخ در سرزمين مصر ناچيز بود زيرا تحصيل آن دشوار بود و براي به دست آوردن آن ناگزير بودند به مناطق دوردست نظير لبنان و آسياي صغير بروند.
ص: 312
يخ را با قپان وزن ميكردند و خرواري به خركچيها ميفروختند. آنها آن را با تيشه قطعهقطعه ميكردند و به مردم ميفروختند. سقاها، خيكها و مشكهاي خود را از رودها يا نهرهاي دوردست پرآب ميكردند و بوسيله شتر يا قاطر به شهرها ميآوردند. سحرگاهان كه صداي زنگوله شترها و قاطرها به گوش ميرسيد، مردم براي تأمين آب مورد نياز خود به كوچهها و معابر ميآمدند. رختشويها نيز بدنبال قاطرهاي خود حركت ميكردند و پس از گرفتن پيراهن و ديگر البسه، آنها را به كنار رودخانه ميبردند و پس از شستشو و ماليدن بسيار آنها را سفيد و تميز به صاحبانشان تحويل ميدادند. برخلاف رختشويان باوجدان، زنهاي فريبكاري بودند كه لباسهاي مردم را در آب آهك قليا و تيزاب شستشو ميدادند و با اين عمل مزورانه از دوام پارچهها ميكاستند.» «1»
خواربار و بهاي كالاها
«از دكانها بطرزي خوب و رضايتبخش نگهداري ميشد. سنگفرش و آجرفرش كف دكانها را غالبا ميشستند و اثاثه و وسايل كار مغازهها را تميز و پاكيزه ميكردند، و خود فروشندگان نيز لباسي تميز به تن ميكردند. علاوه بر اين، عدهاي از مأمورين پليس با دقت و مراقبت دكانهايي را كه فروشنده مواد غذايي بودند تحتنظر و مراقبت ميگرفتند تا از تقلبات احتمالي آنها جلوگيري كنند، و حيله و نيرنگي مكتوم نماند. به اين ترتيب، آسيابانها و نانواييهايي كه از آنان آرد ميگرفتند، مورد تفتيش و بازرسي قرار ميگرفتند، و مأمورين مخصوص سنگ آسيا، الك، قپان، وزنهها، كيسهها و گونيهاي آرد را از جهات مختلف بازرسي ميكردند. بموجب دستور پليس، كاركنان نانوايي موظف بودند كه كيسهها و گونيهاي آرد را در فاصلههاي معين بخوبي شستشو دهند و آنها را در محل مخصوص بياويزند تا مورد هجوم موشها قرار نگيرد و كثيف و آلوده نشود. نانواها از خميرهاي ورآمده بهترين نانها را ميپختند. شكل تنورها و نانها در مناطق و استانهاي مختلف فرق ميكرد؛ مثلا در مناطق جنگلخيز كه مواد سوختني فراوان بود، تنورهايي از آجرنسوز كمابيش شبيه به تنورهاي امروزي ميساختند و در آن نانشيرينيهاي گردي كه هريك چند كيلو وزن داشت ميپختند. در كشورها و مناطق جنوبي كه در آنجاها چوب اندك و گرانبها بود، تنورهايي گلي شبيه چليك ميساختند كه يك متر از سطح زمين گودتر و شكل آنها مورب بود. يكي از خصوصيات اين نوع تنورها اين بود كه با سوزاندن خار و بوته يا تپاله، فورا گرم ميشد و در فاصله چند دقيقه در آن پختن نان و نانشيريني امكان- پذير بود. علاوه بر اينها تنورهاي آجري ديگري ميساختند كه كف آنها پر از ريگ بود و با قطعات چوب يا بوته كه در قسمت پايين آن مشتعل ميساختند، آن را بخوبي گرم ميكردند. در اين دو نوع تنور، نانشيرينيهاي گرد و بيضيشكلي ميپختند كه روي آنها دانههاي زيره، رازيانه، و كنجد ميپاشيدند. پس از آنكه خمير كاملا برآمده و نرم ميشد، قطعهقطعه، با پاروي مخصوصي در تنور گسترده ميشد. پس از چند دقيقه، با ميله آهني زيرورو ميكردند و پس از 10 دقيقه، نان سنگك آماده ميشد. به اين ترتيب، ميتوانستند مقدار زيادي نان با مصرف اندكي مواد سوختني پخته و آماده سازند. اربابان و صاحبان نانواييها، دستههاي مختلفي از
______________________________
(1). همان. ص 303- 301.
ص: 313
كارگران را بنوبت، در اطراف تغار به كار ميگماشتند، زيرا صاحبان نانوايي مكلف بودند، همه روزه، ميزان معيني نان پخته تحويل مردم بدهند تا اهالي شهر با كمي نان روبرو نشوند. در همين نانواييها، كارگران در مقابل دريافت يكي دو شاهي، متعهد ميشدند كه ديزي آبگوشت مشتريان را پخته و تحويل دهند. معمولا زحمتكشان صبحها قبل از عزيمت به محل كار خود، يك ديزي گلي كه محتواي آن گوشت گوسفند، پياز، نخود، لوبيا و غيره بود، به دكان نانوايي ميدادند. يكي از كارگران نانوايي اين ديزيها را، در تمام مدت روز، در كنار خاكستر گرم كوره پهلوي هم قرار ميداد. هنگام ظهر يا شب، هريك از مشتريان ديزي خود را كه پخته و آماده شده بود دريافت ميكرد.
قصابها نيز كاملا تحتنظر و مراقبت مأمورين دامپزشكي بودند تا گوشت فاسد و آلوده حيوانات مريض را به مردم نفروشند. كشتارگاهها معمولا در خارج شهر ساخته ميشد.
بطوري كه ناصرخسرو، سياح ايراني، مينويسد سكنه بومي عربستان گوشتهاي مختلفي ميخوردند و قصابان آن سرزمين از فروختن گوشت مار، سوسمار، جوجهتيغي، موش، سگ و گربه بيمي به خود راه نميدادند و پوست و سر هريك از حيوانات را در نزديكي گوشت او قرار مي- دادند تا خريدار از نوع گوشتي كه خريداري كرده باخبر باشد. در كشورهاي مترقي قرون وسطي، نظير مصر و سوريه و بين النهرين، قصابان فقط قطعات مختلف گوشت شتر و گوسفند، و در ايران بيشتر گوشت گوسفند، گاهي گوشت گاو را در معرض فروش قرار ميدادند. گاه بمنظور حمايت از حيوانات شيرده، ذبح گاو را قدغن ميكردند. در تركستان، قصابها بيشتر گوشت اسب ميفروختند. مهمانخانهها بسيار و متنوع بود. در دكانهاي سيرابيفروشي و كلهپزي، به كارگران و ديگر مشتريان كله و پاچه گوسفند فروخته ميشد، و در رستورانها و دكانهاي زيباتر و مجهزتر عدهاي با لباس تميز و با آرامي و مهارت در بشقابهاي مسي پهن، گوشت كباب شده، لبنيات، ميوه يا شربت به مشتريان عرضه ميكردند. در مهمانخانههاي عمومي، افراد طبقه سوم با خوردن هريسه و آبگوشت (كه مخلوطي از گوشت گوسفند يا گاو با نخود و لوبيا و پياز و غيره بود) و آش اماج و غيره سدجوع ميكردند. به تمام اين غذاها اندكي دارچين ميزدند تا معطر و مطبوع شود. از آغاز قرن دوازدهم ميلادي، مهمانخانهدارها هريسه و آبگوشت و غذاهاي ديگر را با گوشتهاي نامطبوع تهيه ميكردند. پس از چندي، اين روش تقلبآميز تعميم يافت تا جايي كه در قرن سيزدهم، يك سازمان مبارزه با تقلب و نادرستي بوجود آمد و همه شب عده زيادي به نام بازرس در كوي و برزنها گردش ميكردند و اغذيه مهمانخانهها را مورد تفتيش قرار ميدادند، و اگر فسادي مشاهده ميكردند ديگهاي بزرگ را مهروموم ميكردند و صبح فردا ديگهاي مواد غذايي را ميبردند.
كبابپزها مكلف بودند كه دكان خود را در نزديكي پاسگاه پليس برقرار و تأسيس كنند، زيرا تقلب در كباب بسيار سهل و آسان بود و مأمورين انتظامي خود را موظف ميدانستند كه مراقبت مخصوصي از اين نوع كسبه معمول دارند. با اين حال، كساني كه گوشت شتر را بجاي گوشت گوسفند ميفروختند، و باقيمانده غذاهاي روز پيش را در غذاي تازه ميريختند. و در گوشتهايي كه براي كوفته يا كباب به كار ميرفت، بيش از حد لازم، ادويه و مواد معطره داخل ميكردند. گاه دكانداران مخلوطي از ادويه مختلف و تيزآب و زعفران را با
ص: 314
گوشت درهم ميآميختند و به نام كباب اعلا يا گوشت قيمه شده به خورد مردم ميدادند. در هر دكان كبابپزي، چند نفر با مگسپرانهاي بزرگ مشغول پراندن و دفع مگسها بودند.
علاوه بر اين، دكانهايي بود كه در آن، در تمام مدت روز، ماهي سرخ كرده، بادمجان سرخ كرده، جقوربقور و كباب موجود بود. اين قبيل دكانها در ساحل نيل و دجله و فرات بيشتر ديده ميشد. شيرينيفروشها بعضي انواع نانشيريني را در روغن منداب سرخ ميكردند، و به مردم ميفروختند. زولبيا را كه مورد علاقه عموم بود با آرد گندم و بادام كوبيده و قند و گلاب و روغن زيتون درست ميكردند. علاوه بر اين، عدهاي با قوريهاي مسي در كوي و برزنها به فروش شير ميپرداختند. همه روز، مأمورين مبارزه با تقلب شيرها را بازرسي ميكردند. براي كشف تقلب، روشهاي مختلفي به كار ميبردند كه سادهترين آنها اين بود كه يك قطره شير را روي پارچهاي پشمي ميانداختند، اگر قطره شير گرد و كامل باقي ميماند، دليل اين بود كه شير سالم و فاقد آب است و در صورتي كه شير پخش ميشد و روي پارچه را ميگرفت، حاكي از اين بود كه شير را با آب درآميختهاند. دكان روغنگيري نيز در تمام شهرها ديده ميشد. براي تهيه روغن، عدهاي با پاي برهنه دانههاي كنجد و كتان را در تشتكهاي سنگ خارا ميكوبيدند. براي آنكه روغن مطبوعي به دست آيد، قبلا دانه را انتخاب و تميز ميكردند. روغنهايي كه به اين ترتيب جريان مييافت بوسيله مجرايي وارد حوضچهاي ميشد. محتواي اين حوضچهها و منابع را مرتبا خالي ميكردند. در بعضي مناطق، به تقاضاي مردم، كساني كه به كار روغنگيري ميپرداختند نخست پاهاي خود را كاملا ميشستند، و سپس دستمالي در مقابل دهان و بيني خود ميبستند. روغن را پس از آنكه با فشار به دست آوردند، در خمرههاي گلي به اندازههاي مختلف كه گنجايش آنها ممكن بود، 26 تا 110 و يا 115 ليتر باشد ميريختند، و روي آنها را با برگ خرما ميپوشانيدند.
در قاهره قديم و بغداد و ايران و تركستان، مردم اكثر روغن كنجد ميخوردند، ولي در كشورهاي اسلامي حدود مديترانه، يعني سوريه و تونس و غيره كه محصول عمده آنها زيتون بود، تنها از اين روغن استفاده ميكردند. در اين ممالك، آسياهاي متعددي بود كه كارشان گرفتن روغن زيتون بود. در شهرهاي ديگر مخصوصا در قاهره قديم، استفاده از روغن كتان بسيار معمول بود. طرز به دست آوردن اين روغن، مانند روغن كنجد، ولي قيمت آن بيش از روغن كنجد بود. بههمين مناسبت، اشخاص لاابالي و ناپاك آن را با روغن كنجد مخلوط ميكردند و به مردم بيخبر ميفروختند.» «1»
وزنها و كيلها
«وزنها، اندازهها و كيلها نه تنها در بلاد مختلف اسلامي يكسان نبود بلكه كاسبان و ارباب حرفه، هريك، واحد وزن و كيل مخصوص داشتند. بههمين مناسبت، آشنايي به وزن و مقدارها و تشخيص هريك از آنها خود دانش و علم خاصي بود. به اين ترتيب، وزن رطل در مكه 120 درهم، در قاهره 440، در بغداد 130، در دمشق 600، در سوريه 720، در حلب 794، در حمص (واقع در سوريه) 794، در حران 720، در اسلامبول 1200، در بيت المقدس و نابلس (واقع در كرانه فلسطين) 800 درهم
______________________________
(1). همان. ص 380- 305.
ص: 315
وزن داشت.
ذراع يا ارش كه مقياس طول بود (در حدود 50 سانتيمتر) مساوي با 24 انگشت بود و انگشت معادل بود با عرض 6 دانه جو كه پهلوي هم قرار داده باشند و يك دانه جو عرضش مساوي با 6 دانه موي دم قاطر بود كه در مقابل هم قرار داده باشند. ترازوهاي معمولي داراي دو كفه مسي بود. از ترازوهاي كوچك و ظريف براي توزين طلا و جواهرات استفاده ميكردند، و از ترازوهاي متوسط، خردهفروشها و از ترازوهاي بزرگ، فروشندگان غلات و هيزم و غيره استفاده ميكردند. شاهين ترازوها از فولاد و وزنهها از چدن يا آهن بود. در روي هريك از وزنهها عدهاي واحدها و كسور حك شده بود و مهر پليس روي آن ديده ميشد و روي كيلها و ظرفهايي كه براي اندازهگيري مايعات به كار ميرفت نيز مهر و علامت پليس مشاهده ميشد.
كساني كه چند قپان داشتند نيز قبلا از پليس اجازه قپانداري ميگرفتند. ظاهرا در قرن دهم ميلادي، بازرگانها و كاسبان تا حدي رعايت عدل و انصاف را ميكردند. حسن عمل و پاكدامني تجار سيستان و خراسان ضرب المثل بود. ولي از قرن يازدهم، وجدان حرفهاي رو به ضعف و سستي نهاد، و در قرن دوازدهم و سيزدهم، عده كثيري از بازرگانان از فريب دادن مشتريان بيمي بخود راه نميدادند و در كميت و كيفيت كالاها تقلب ميكردند. اين رويه نامطلوب در مصر و بين النهرين بيش از ساير كشورها به چشم ميخورد؛ مثلا زرگرها هنگام كشيدن جنس به آرامي روي كفه ترازو فوت ميكردند و يا براي تقلب در وزن، يك قطعه كوچك «موم» به كف ترازو ميچسبانيدند و يا وزنه تقلبي و غيرقانوني به كار ميبردند. روغنفروشها كيلهاي تقلبي داشتند. صاحبان مهمانخانهها و كساني كه گوشتهاي سرخ كرده ميفروختند، در نوع و جنس گوشت تقلب ميكردند. شيرفروشها بيمحابا و بيشرمانه، آب داخل شير ميكردند. بههمين جهات بود كه در قرن سيزدهم، سازمان مخصوصي براي جلوگيري از تقلبات كسبه در شهرها به وجود آمد و مأمورين انتظامي از نزديك مراقب اعمال كسبه و بازاريها شدند.» «1»
قيمتها و مظنهها
در صفحات زير، ميتوان به مظنه و قيمت بسياري از مواد غذايي و اشياي ديگر در پايتختها و مراكز مهم كشورهاي اسلامي در قرن سيزدهم و چهاردهم ميلادي (هفتم و هشتم هجري) وقوف يافت. در زمينه قيمتها، اهل تحقيق به يك رشته مطالعات دامنهدار و دقيق دست زدهاند و با صبروشكيبايي بسيار، حاصل بررسيهاي خود را منتشر كردهاند، از جمله هانري سوور «2» مدت ده سال از عمر خود را در راه اين تحقيق جالب و سودمند صرف كرده است. اين قيمتها موجب شگفتي و تعجب مورخان نخواهد شد، زيرا در دوره قرون وسطي در حالي كه جهل و عقبماندگي بر اروپا سايه افكنده بود، ممالك اسلامي شرق، مركز ثروت و فعاليتهاي اقتصادي و معاملات بين المللي بود.
غرض ما از ترجمه و تعبير ارزش طلا در ممالك اسلامي با ارزش طلاي فرانسه، اين است كه خوانندگان بطور اعشاري و تقريبي، به قيمت كالاهاي گوناگون در ممالك عربي در
______________________________
(1). همان. ص 310- 309؛ براي كسب اطلاعات بيشتر از وضع كسبه و بازاريان و حدود مداخله و نظارت دولت در كار آنان، رجوع كنيد به كتاب آيين شهرداري، پيشين. ص 4 و 46 به بعد، و 63 به بعد، و 76 تا 168.
(2).H .Sauvaire
ص: 316
ادوار مختلف آگاهي يابند. به اين ترتيب، ملاحظه خواهند نمود كه در طي قرون مورد مطالعه ما، قيمت كالاها به حكم تكامل تمدن در ممالك اسلامي، همواره و دائما رو به ترقي بوده است. در ممالك سوريه و لبنان، در قرن دوازدهم و سيزدهم ميلادي، هزينه زندگي بسيار گران شده بود، ولي در اين دوره نيز مانند روزگار ما اشخاص متمول و ثروتمندي بودند كه ميتوانستند به قيمتهاي سرسامآور، اشياء موردنظر خود را خريداري كنند.
اختلاف عظيمي كه بين ارزش كارهاي فكري با كارهاي بدني وجود داشت بيشتر ناشي از اين بود كه در آن دوره، غلامان محكوم به بيگاري بودند و در مقابل كاري كه انجام ميدادند پولي نميگرفتند.
سال مسيحي/ محل/ كالا و چيزهاي ديگر/ قيمت به فرانك ژرمينال
813/ بغداد/ يك كيلو نان/ 10/ 0
813/ بغداد/ يك كيلو نان/ 17/ 0
945/ بغداد/ يك كيلو نان/ 31/ 0
945/ بغداد/ يك كيلو نان/ 20/ 2
992/ بغداد/ يك كيلو نان/ 59/ 7
1102/ بغداد/ يك كيلو نان/ 50/ 7
1326/ بصره/ قيمت يك سبد بزرگ خرما/ 74/ 5
1326/ بصره/ مزد حمالي كه زنبيل كالا را به منزل ميرساند/ 80/ 1
1331/ قاهره قديم/ كرايه ماهانه يك دكان چوبي/ 20/ 1
1341/ قاهره قديم/ لباس زنانه اعلا، يك جفت/ 00/ 64080
1341/ قاهره قديم/ شلوار زنانه شاهانه يك دست/ 00/ 128160
1341/ قاهره قديم/ كفش زنانه شاهانه، يك جفت/ 00/ 48060
1384/ قاهره قديم/ اجرت يك نفر گلكش، روزي/ 90/ 0
1433- 1378/ قاهره قديم/ كرايه دكان ماهيفروشي، سالي/ 00/ 3204
1388/ قاهره قديم/ حقوق يك نفر سرباز سوار، روزي/ 34/ 6
1198/ دمشق/ گوشت، دو رطل (كيلو)/ 75/ 3
1299/ دمشق/ گوشت، دو رطل (كيلو)/ 50/ 4
985/ دمشق/ يك كيلو قند/ 27/ 0
985/ دمشق/ يك كيلو روغن/ 19/ 0
1219/ دمشق/ يك كيلو روغن/ 37/ 0
1299/ دمشق/ يك كيلو روغن/ 35/ 3
895/ بغداد/ يك كيلو تخممرغ/ 12/ 0
1106/ بغداد/ يك كيلو تخممرغ/ 87/ 0
1197/ بغداد/ يك كيلو تخممرغ/ 80/ 4
1296/ بغداد/ يك كيلو تخممرغ/ 80/ 3
1403/ بغداد/ يك كيلو تخممرغ/ 90/ 4
ص: 317
سال مسيحي/ محل/ اشياء/ قيمت به فرانك ژرمينال
1403/ بغداد/ گوشت گوسفند، دو رطل/ 12/ 10
قيمت خردهفروشي
1006/ قاهره قديم/ روغن خوراكي، يك رطل/ 99/ 1
1006/ قاهره قديم/ روغن سوخت، يك رطل/ 27/ 1
1440/ قاهره قديم/ صابون، دو رطل (كيلويي)/ 00/ 1
1440/ قاهره قديم/ نخود، دو رطل (كيلويي)/ 44/ 7- 34/ 6
1195/ قاهره قديم/ يك مستغل شهري جهت مغازه يا كاروانسرا كه از طريق حراج به فروش رفته/ 00/ 1555200
1198 قحطي/ قاهره قديم/ جوجه، يك عدد/ 87/ 21
1201/ قاهره قديم/ هندوانه، يك عدد/ 52/ 27
1201/ قاهره قديم/ جوجه، يك عدد/ 00/ 70
1201/ قاهره قديم/ كرايه مهمانخانه در بهترين محلات، هر ماه/ 00/ 640
1201/ قاهره قديم/ كرايه يك آپارتمان، هر ماه/ 67/ 228
49/ 1239/ قاهره قديم/ سنگ تراشيده اعلا، يك تخته/ 75/ 12
1239/ قاهره قديم/ آجر مرغوب در پاي كار، يك عدد/ 61/ 0
1292/ قاهره قديم/ كرايه يك محل در كنار نيل براي تماشاي مانور دريايي/ 150
1292/ قاهره قديم/ اجاره يك قايق براي همين منظور/ 448
1292/ قاهره قديم/ اجرت روزانه يك ملوان/ 50/ 3
1295 قحطي/ قاهره قديم/ 75/ 12 تا 86/ 1
1295/ در اسكندريه/ 00/ 24
1300/ در قاهره قديم/ هيزم، يك قنطار دمشق/ 86/ 1
1300/ در قاهره قديم/ اجرت هيزمشكن يكروز/ 90/ 0
1310- 1308/ فارس/ قيمت خانه معمولي، يك باب/ 00/ 14960
985/ قاهره قديم/ يك تخممرغ/ 025/ 0
1201/ قاهره قديم/ يك تخممرغ/ 61/ 0
39- 1310/ قاهره قديم/ قند، دو رطل (1 كيلو)/ 30/ 2
1344/ قاهره قديم/ قند، دو رطل (1 كيلو)/ 75/ 9
1243/ قاهره قديم/ شراب، دو رطل (1 كيلو)/ 12/ 0
763/ بغداد/ مزد يك بنا، روزي/ 625/ 0
763/ بغداد/ مزد يك كارگر، روزي/ 12/ 0
813/ بغداد/ مزد يك بنا، روزي/ 62/ 0
861/ قاهره قديم/ حقوق يك معمار يا مهندس/ 50/ 3
75- 936/ قرطبه/ مزد يك بنا، روزي/ 95/ 0
ص: 318
997/ بخارا/ يك جلد كتاب در ماوراء الطبيعه از
خواجه بو نصر فارابي/ 10/ 2
1043/ در قاهره قديم/ كرايه يك مغازه كوچك، ماهي/ 00/ 28
1043/ در قاهره قديم/ كرايه يك مغازه عالي، ماهي/ 00/ 150
1047/ در قاهره قديم/ آپارتمان درجه اول، يك باب/ 00/ 70
1164/ در قاهره قديم/ كتاب حماسه، يك جلد متوسط/ 55/ 13
93- 1171/ در قاهره قديم/ حقوق استاد حقوق، در ماه/ 00/ 560
1173/ دمشق/ كرايه يك دكان، در ماه/ 45/ 84
1176/ قاهره قديم/ حقوق يك استاد حقوق، در ماه/ 00/ 560
1184/ قاهره قديم/ قرآن به خط عثمان يك جلد/ 00/ 000/ 470
1189/ دمشق/ حقوق پزشك صلاح الدين ايوبي/ 640 تا 448» «1»
پيشهوران، صنعتگران و كارگران
«در ايران و تركستان، عده زيادي با پشم نمدمالي ميكردند، يعني كرك و پشم بعضي از قسمتهاي بدن دام را به كار ميبردند. چون كركها را با صمغ و مواد ديگر عمل ميآوردند، نمدهايي به دست ميآمد كه با گذشت زمان بدشكل و بدقواره نميشد و قيمت آنها گران بود. اين صنعتگران فرشهايي ميبافتند كه بعضي از آنها داراي رنگ طبيعي بود، و بعضي از آنها نقشه داشت. توي اين فرشها نمدهايي مينشاندند كه كاملا پشمهاي سفيد روي زمينه نمدي سياه يا زرد قرار ميگرفت.
همچنين چادرهايي از نمد ميساختند كه بسيار كلفت بود، و در ممالك سردسير، نظير خراسان و تركستان، از آن استفاده ميكردند. كيسهها و خورجينهايي براي مسافرت با كاروان، و جبه و برگستوانهايي با نمد دورو، براي رزمندگان و نيز شبكلاه و قبههاي نمدي بسيار ظريف به رنگهاي سفيد، قرمز، قهوهاي يا سياه به دست صنعتگران اين رشته ساخته ميشد. تمام كشاورزان ايران از اين كلاههاي نمدي به سر ميگذاشتند.
كهنهفروشها به تعداد كثير در شهرهاي شرق ديده ميشدند. اين جماعت همه روزه در كوچهها گردش ميكردند و با صداي بلند آمادگي خود را براي خريد لباسهاي كهنه و مستعمل و پارچههاي فرسوده اعلام ميكردند و در مقابل گرفتن اين قبيل البسه، سوزنهاي مختلف به زنان خانهدار تسليم ميكردند. به اين ترتيب، مقدار معتنابهي البسه كهنه و پارچههاي گوناگون جمعآوري ميشد كه بعضي آنها را دستچين و طبقهبندي ميكردند و در بازار و در انبار كهنهفروشان نگهداري ميكردند تا به صنعتگراني كه به اين مواد نيازمند هستند نظير نمدمالها، كاغذسازها، لحافدوزها و مخصوصا كفشدوزها و گيوهبافها با نرخ معين وزن كرده بفروشند.
نزديك دروازه شهر، محله دباغها بود كه در آنجا به آماده كردن و عمل آوردن پوست حيوانات كه بسيار مورد احتياج و مصرف عمومي بود مشغول بودند. دباغان پوست الاغ، قاطر، گاو، بزماده و بزغاله، و هر حيواني را با روش و مواد خاصي، براي استفاده كفاشان عمل ميآوردند. پوستهايي كه به اين ترتيب آماده شده بود، مدت سه شبانروز در حوضچهاي
______________________________
(1). زندگي مسلمانان در قرون وسطا، پيشين. ص 317- 311 (به اختصار).
ص: 319
نگهداري ميكردند و سپس آنها را در حوضچه ديگري ميانداختند و پس از طي اين مراحل آنها را دباغي ميكردند. براي انجام اين مقصود از بلوط، اقاقيا و مازو و گل ابريشم استفاده ميكردند؛ به اين ترتيب كه بيست كيلو بلوط را براي رنگآميزي صد پوست بزغاله و سي كيلو از اين ماده را براي صد پوست بز ماده به كار ميبردند. دباغها گاهي از ميوه درخت بلوط نيز استفاده ميكردند؛ ولي چرمهايي كه به اين ترتيب آماده ميشد، چندان نرم نبود و در مقابل آفتاب رنگ آن سياه ميشد. حوضچههايي كه دويست پوست بزغاله داشت محتاج دو كارگر بود. بموجب فرمان داروغه، دباغها حق نداشتند از پوست حيوانات مرده براي اين كار استفاده كنند. زيرا اين پوستها از اين حيث كه هميشه چند دانه پشم در چرم حيوانات مرده از مرض باقي ميماند به آساني از ديگر پوستها تشخيص داده ميشود.
پس از آنكه پوستها بدين ترتيب در اختيار صنعتگران مختلف قرار ميگرفت، مصنوعاتي نظير كفش، دستكش، كيسه، زين و برگ اسب و الاغ در اختيار مشتريان قرار ميدادند. چيزي كه بيش از همه خريدار داشت، مشك آب بود كه اكثر مردم از آن استفاده ميكردند.
اين مشكها كه بعضي از آنها دو يا سه پوشش داشت، برحسب ظرفيتي كه داشت با دقت دوخته و آماده ميشد. البته اينها را نبايد با مشكهايي كه با پوست بزغاله خام درست ميكردند اشتباه كرد؛ چه روي مشكهاي نوع اخير اندكي مو ديده ميشد كه بصورتي ناشيانه توسط كشاورزان دوخته شده بود، و براي نگهداري و حمل روغن، نفت، شير، عسل، كره و ديگر مواد غذايي به كار ميرفت.
علاوه بر اين، در گوشه و كنار بازار، صنعتگراني بودند كه با چوب، لاك، شاخ، عاج و غيره كار ميكردند و با دست هنرمند خود، آثار هنري يا اشياي مورد مصرف عمومي را بوجود ميآوردند. شانهسازها از چوب، از كاسه سنگپشت، و از صدف گوشماهي بهجاي عاج، شانه ميساختند. ولي شانههاي صدفي بسيار گرانبها و مرغوب بود و موي سروريش را نميكند. همين هنرمندان چمچهها و ملاقههاي چوبي را منبتكاري ميكردند و روي دسته آنها تصوير گل رسم ميكردند و يا با مشبك كردن دسته آن، نقش زيبايي به وجود ميآوردند. اين هنرمندان، گاه، نام خود را روي آثار هنري حك ميكردند و يا اسم خود را با مركب ثابتي مينوشتند و با ذكر ابياتي به اين مضمون:
صنعت استاد هنرور نگرجام جمي ساخته از چوب تر بر شهرت خود ميافزودند. در بعضي از كارگاهها از چوب درخت ابريشم، دوكهاي چوبي ميساختند كه نوك آن مفرغ داشت. برخي ديگر از هنرمندان به ساختن عود و قانون كه پدر پيانوي امروزي است سرگرم بودند. اين آلت موسيقي در جلو خود، صدفها و عاجهايي داشت و داراي سه اكتاو بود. چنگ و غيره جزو مصنوعات آنها بود. از قرن سيزدهم ميلادي به بعد، ارگهاي آبي نيز رواج يافت، و در بعضي از كارگاهها مشربيه، و بالكنهايي داراي نردههاي چوبي، تختههاي شطرنج و اثاثه كوچك خاتمكاري، جعبههايي از چوبهاي قيمتي صدف نشان از نقره يا عاج و پيادههاي شطرنج از عاج منبتكاري شده و بسياي اشياء ديگر ميساختند.
يكي ديگر از صنعتهاي پر درآمد آن دوره، صنعت تسبيحسازي بود؛ زيرا هر مسلماني در مدت روز، ساعتها به تسبيحاندازي سرگرم بود. مردان عابد و مقدس از تسبيح براي دعا استفاده
ص: 320
ميكردند و بعضي ديگر تسبيح را براي امور ديگر مورد مصرف قرار ميدادند. مثلا بيسوادان تسبيح را براي محاسبه، مردم بيكاره خوشلباس براي تفريح و سرگرمي بكار ميبردند، و مردم حساس و عصباني با تسبيح انگشتان خود را به كار ميانداختند. اكثريت مردم از تسبيح براي استخاره، فالگيري و تفأل استفاده ميكردند. هنرمنداني كه در اين رشته تخصص داشتند تسبيحهاي گوناگوني ميساختند. تسبيحهاي معمولي از چوب شمشاد و ليمو بود، ولي تسبيحهاي عالي را با چوب آبنوس، گل سرخ، كهربا، يشم، عاج و صدف درست ميكردند.
استفاده از تسبيح چنان عموميت داشت كه با ملاحظه تسبيح هركس، ممكن بود به سليقه و ميزان ثروت او پيبرد.
كارگران ساختمان، چوببستكاران، بناها، بامسازها و نقاشها در هر محل براي خود بورس كاري داشتند و در همينجا بود كه مزد كارگران كه برحسب فصل سال تغيير ميكرد تعيين ميشد. كارگران در محل اين بورسها جمع ميشدند تا شايد كاري به دست آورند.
صاحبكاران و مقاطعهكاران، صبح زود، به محل بورس ميآمدند تا قويترين و كاردانترين كارگران را به خدمت خود بگمارند. مقاطعه كار پس از مطالعه و بررسي در كاري كه به عهده گرفته بود، موافقت خود را اعلام ميكرد و سپس مخارج عمومي كار را به مشتري يا صاحبكار خود ميگفت. گاه، برآورد معمار صورت ريز مخارج را نيز دربرميگرفت و چون اين شرايط غيردقيق و كشدار بود غالبا بين صاحبكار و مقاطعه كار اختلافاتي در ميگرفت كه منجر به مداخله محتسب ميشد. شغل محتسب بين امين صلح و مأمورين كلانتري قرار داشت. وي بر در مسجدها قالبهاي رسمي آجر و سفال را نصب و اعلام ميكرد. در كارگاهها و خانهها براي آنكه بتوانند به طبقات بالاي ساختمان و به قله مناره راه يابند، دستگاه چوببست را براي مدتي كرايه ميكردند، و كارگران و ابزار كار را بوسيله زنبيلهاي مخصوص و طناب و قرقره، به طبقات بالاي ساختمان ميرسانيدند. بناها مكلف بودند كه ديوارها را بكمك شاقول صاف و مستقيم بسازند و در موقع سفيدكاري، از بهترين گچ استفاده كنند و در صورتيكه بنا يا مقاطعه- كاري از رعايت اين اصول خودداري ميكرد، مشتريها ميتوانستند با مداخله محتسب، بنا يا مقاطعه كار را وادار كنند كه كارهايي را كه برخلاف تعهد انجام داده بدون دريافت مزد اضافي خراب كند، و از نو بسازد. نقاشان و زينتكاران در تزيين قسمتهاي داخلي بنا استاد و زبردست بودند، ولي بموجب قوانين اسلامي، نميتوانستند پيكر انسان يا حيواني را در ساختمانها تصوير كنند.
در بعضي از ممالك اسلامي، نظير ايران و تركستان، نقاشان به ساختن صحنههايي از زندگي مردم و ابداع مجسمههاي مفرغي و سفالي دست ميزدند. ولي در مجموع ممالك اسلامي، هنرمندان به زينتكاريهاي مجلل و تذهيبكاري ديوارها كه منافاتي با تعاليم شرع نداشت مبادرت ميكردند و به اين ترتيب، از يكنواختي دوري ميجستند. هنرمندان، پس از آنكه در ديوارها و سقفها، انواع شاخوبرگ و اشكال هندسي و گلوبوته، و منبتكاري و گچبري را جلوهگر ميساختند، روي آنها را با لاجورد و طلا ميپوشانيدند تا جلوه و زيبايي بيشتر بدست آورد.
طبقات پايين بناها از سنگ ساخته ميشد، ولي همينكه ساختماني به طبقات چهارم، پنجم
ص: 321
و ششم ميرسيد، بناها جاي خود را به نجاران و چوببستكاران ميسپردند؛ چه در آن دوره، طبقههاي بالاي ساختمانها را از چوب درست ميكردند و سپس روي چوب را از چند پرده رنگي كه با روغن بزرك درست كرده بودند، ميآراستند. اين رنگ نه تنها در حفظ و نگهداري چوبها مؤثر بود بلكه موجب زيبايي آنها نيز ميشد. خطر حريق نيز در دوره قرون وسطي بسيار بود و چه بسا محلهاي كه در اثر آتشسوزي با خاك يكسان ميشد، و امكان جلوگيري از آن نبود و گاه دامنه حريق از خانهاي به خانه ديگر و از كوچهاي به كوچه ديگر سرايت ميكرد و با ادامه اين وضع، گاه شهري يكسره ويران ميشد؛ چنانكه دمشق در سال 1401 ميلادي كه به تصرف قواي تيموري درآمد، دستخوش حريق شد و سران سپاه تيمور موفق به جلوگيري از گسترش دامنه آن نگرديدند. چوبفروشهاي عمده، انواع تير و تختههاي رنده شده را با اندازههاي مختلف ميفروختند. كساني كه قصد تعمير ساختمان خود را داشتند، ناچار به خريد تخته الوار ميشدند. عمدهفروشها، تعدادي درخت خريداري ميكردند و آنها را يا به نجارها ميفروختند و يا بوسيله ارهكشها، به قطعاتي چند تقسيم ميكردند. براي قطع اشجار بزرگ، سه تن ارهكش مشغول كار ميشدند، به اين ترتيب كه دو نفر دو سر اره را ميگرفتند و مشغول ارهكشي ميشدند و نفر سوم به تيز كردن و روغنمالي اره ميپرداخت.» «1»
اين بود تصويري از خصوصيات شهرها، خيابانها، بازارها، و وضع كسبه و پيشهوران در ممالك اسلامي. اكنون، وضع شهرهاي ايران را پس از حمله مغول، مورد مطالعه قرار ميدهيم.
شهرسازي مغولان
مغولان، پس از استقرار در ممالك مفتوحه و قبول فرهنگ و تمدن ايراني، غير از ساختن استحكامات و قلاع نظامي، در ساختن بناهاي ديني و دنيوي كوششهايي بخرج دادهاند. «اوكتاي فرمان داد كه بسياري از شهرها را كه در زمان چنگيز خان طعمه آتش شده بود، چون بخارا، هرات، گنجه، ترمذ و نيشابور، دوباره بسازند.»
در دوران فرمانروايي اباقا، شهر بغداد نيز بهمت جويني وزير، دوباره ساخته شد. اين ايلخان به تعمير شهرهاي ديگر نيز كه از جنگهاي سالهاي 617 تا 620 هجري قمري، هنوز ويران بود همت گمارد. اما هنگامي كه ابن بطوطه به بلخ و مرو رسيد، اين شهرها مخروبهاي بيش نبود. ربع رشيدي به فرمان رشيد الدين ساخته شد، ولي پس از قتل او ويران گرديد و شهر سلطانيه به فرمان الجايتو ساخته شد.» «2»
ساختمان ربع رشيدي: ربع رشيدي در حقيقت دانشگاهي بود كه ما سرگذشت آن را از نامهاي كه خواجه رشيد الدين فضل اللّه به نام خواجه سعد الدين پسرش، حاكم قنسترين، نوشته است اقتباس ميكنيم. وي ميگويد: «چون از مايده نعم و خوان كرم باريتعالي و تقدس، نواله شافي و بهره كافي به ما رسيده، در دل ما چنان راسخ گشت كه پيش از آنكه دست روزگار بناي زندگاني ... را از پاي درآورد ... و نوبت نيابت و زمان وزارت به آخر رسد ... بايد كه به
______________________________
(1). همان. ص 322- 318.
(2). برتولد اشپولر، تاريخ مغول در ايران. ترجمه محمود مير آفتاب، ص 446- 445 (به اختصار).
ص: 322
عروه وثقي عقل و حبل متين عدل متمسك باشيم ... و قصر مملكت و حصين سلطنت را مشيد سازيم ... و رغبت رعيت در مطاوعت و متابعت اوامر و نواهي خود، زيادت گردانيم ... و به محاسن شيم، از ملوك عربوعجم و وزراي ترك و ديلم بگذريم ... و اصناف رعايت درباره رعيت مبذول داريم ... و در صغير و كبير به نظر احترام و توقير نگريم ... بدينجهت، به استعجال تمام، رسايل ... پيش علماي زمان و فضلاي دوران ... فرستاديم كه عنان عزيمت بصوب ما معطوف فرمايند ... و ربع رشيدي ... كه طرح انداخته و تهيه اسباب عمارت آن ساخته بوديم، اكنون به يمن همت فضلا به اتمام پيوست.» «1»
در همين نامه ميبينيم كه در ربع رشيدي، 24 كاروانسراي رفيع ... و هزار و پانصد دكان و سي هزار خانه با حمامها و بساتين و حوانيت طواحين (يعني دكانها و آسياها) و كارخانههاي شعربافي و كاغذسازي و رنگرزخانه و دار الضرب و غيره ساخته شده بود و در دار القرآن، دويست نفر حافظ با ادرارات از اوقاف شيراز و روم، مشغول تلاوت و تعليم قرآن بودند، در كوچه علماء، چهار صد نفر از عالمان و فقيهان و محدثان با ادرارات و جامه و صابون و حلوا، سكونت داشتند. و در محله طلبه، هزار نفر شاگرد درس ميخواندند، و شش هزار طالب علم ديگر از ممالك اسلام در تبريز سكونت داده شده بودند كه از حاصل جزيه روم و قسطنطنيه و هند ادرارات داشتند. (در واقع دانشكده الهيات آن روز را تشكيل ميدادند). پنجاه طبيب حاذق، از هند و چين و شام و مصر در دار الشفاي تردد داشتند كه هريكي ده نفر آموزنده طب زير تربيت خود داشت و كحالان و جراحان هريكي پنج نفر را در صنعت كحالي و جراحي و مجبري (شكسته- بندي) ميپروردند؛ و اين مردم در كوچه معالجان، در عقب دار الشفاي باغ رشيدآباد (كه اين بخش از ربع رشيدي مانند دانشكده پزشكي امروز است) سكونت داشتند «2» كه زبدة الاطباء محمد بن النيلي سر طبيب آن بوده و به فرمايش او، از خواجه علاء الدين هندو، انواع روغنها و ادويه كه در تبريز نبوده، خواستهاند. «3»
علاوه بر اين، اهل صنايع و محترفه نيز، هريكي، در كوچههاي مخصوص اين «شهرچه» ساكن بودهاند. در همين نامه، سپارش شده است كه صوف بافان انطاكيه و طرسوس را براي اين مؤسسه صنعتي، با لطف و مواسات بفرستند و از پادشاه قبرس نيز 20 نفر پشمينهباف خواسته و به تبريز ارسال دارند. «4»
در ربع رشيدي، دار الشفاء، دار القرآن، دار الحديث، دار الضيافه و دار الحجاج و موقوفات فراوان بود. از جمله موقوفات رشيدي، پنجهزار نخيل در خبيص، هزار تا در طبس بود. از ساير موقوفات، دويست و پنجاه هزار گوسفند، و 20 هزار مرغ و ده هزار غاز و ده هزار اردك و هزار رأس گاو نر و هزار رأس درازگوش بود، و هر سال از حاصل موقوفات رشيدي، 748 هزار من نان و سيصد و بيست هزار من گوشت، به ارباب استحقاق ميدادند.
در ربع رشيدي دو بيت الكتب نيز به يمين و يسار گنبد ساخته شده بود كه تنها هزار مجلد مصحف در آن وجود داشت؛ و از آنجمله 400 عدد با طلا و ده عدد به خط ياقوت و 8
______________________________
(1). مكاتبات رشيدي. به اهتمام و تصحيح محمد شفيع، ص 317- 315.
(2). ر ك: همان. ص 320- 317.
(3). ر ك: همان. ص 53.
(4). ر ك: همان. ص 321- 320.
ص: 323
عدد به خط ابن مقله، و 20 عدد به خط احمد سهروردي، و 20 عدد به خط اكابر، و 548 عدد به خط روشن خوب نوشته شده، و 60 هزار مجلد كتاب در انواع علوم و تواريخ و اشعار و حكايات و امثال، از ممالك ايران و توران و مصر و مغرب و روم و چين و هند فراهم و وقف شده بود و اثاثات و قناديل و آلات طبخ و وسايل دار الشفاء هم در آن فراهم بود؛ و از آنجمله هزار خمره شربت از چين آورده بودند. «1» در ربع رشيدي، خانقاه رشيديه نيز كاين بود و مسجد جامع بزرگي داشت كه در آن مجالس به وعظ و تبليغ برگزار ميشد.
رشيد الدين علاوه بر دار السلطنه تبريز، در بلاد ديگر، نظير همدان، شيراز و بغداد و بصره و ديگر نقاط ابنيه و سازمانهاي خيريه ايجاد كرده بود.
ربع رشيدي با تمام عمارات و آباديهاي آن، در طول تاريخ، نشيب و فراز بسيار ديده است. حافظ ابرو ميگويد: پس از آنكه خواجه رشيد الدين در جمادي الاول سنه 718، در حوالي تبريز كشته شد، ربع رشيدي دستخوش نهب و غارت گرديد ولي فرزند رشيدش، غياث الدين، بار ديگر در راه آباداني آن كوششها كرد و بطوري كه در جامجم مذكور است، در مساجد و مدارس و خانقاههاي آنجا معماران و هنرمندان آثار گرانبهايي از خود بيادگار گذاشتند.
سنگ مرمري كه در آن عمارت بكار رفته «و شمشيرهاي زرين و كاشيكاري و كندهگري درها و رواق آن توجه بينندگان را جلب ميكرد. پس از قتل غياث الدين، بار ديگر، ربع رشيدي غارت شد، و بيش از هزار خانه، كه از آن اقرباء و اتباع وزير بود، مورد حمله و تجاوز مخالفين قرار گرفت، و از ربع رشيدي ... مرصعات و نقود و اقمشه و امتعه و كتب نفيسه بسياربسيار بيرون بردند.
پس از اين واقعه، بار ديگر تلاشهايي در راه آباداني ربع رشيدي صورت گرفت. در دوران تيمور، ظاهرا در ربع رشيدي عمل قابل ذكري صورت نگرفته، ولي در زمان حكومت ميرانشاه بن تيمور، وي جسد خواجه رشيد را، كه در رشيديه تبريز است، بيرون كرد و فرمود تا به گورستان جهودان، استخوان او را دفن كردند. شاردن كه در حدود سنه 1084 به تبريز آمده از ويراني قلعه رشيديه، سخن ميگويد و مينويسد كه شاه عباس به تعمير اين قلعه پرداخته است.
القاب شهرها: «بعضي از بلاد و شهرهاي ايران، مانند اشخاص، القاب و عناويني داشتند، چنانكه ميگفتند دار الخلافه تهران، دار السلطنه تبريز، دار الامان كرمان، دار المؤمنين كاشان و قم، دار العلم شيراز. رشت و مازندران را دار المرز، بروجرد را دار السرور، و زنجان را دار السعاده، و يزد را دار العباد ميگفتند ... اينكه چرا استرآباد و شوشتر و كاشان را دار المؤمنين خواندهاند، درست نميدانم ... شاعري ميگويد:
ملك طبرستان كه در او فسق و فجورشامل شد به حال برنا و ذكور
دانا ز چه دار مؤمنينش خواندبرعكس نهند نام زنگي كافور» «2»
وضع شهرها پس از حكومت ايلخانان
چنانكه قبلا اشاره كرديم مغولان با تمام سبعيت و درندهخويي كه داشتند، با گذشت زمان و آشنايي با مظاهر تمدن، بتدريج، خلقوخوي ديرين را ترك گفته به شهرسازي و آباداني و تعمير خرابيهاي گذشته
______________________________
(1). ر ك: همان. ص 237- 234.
(2). مجله يادگار. سال چهارم، شماره هشتم، ص 72 به بعد (به اختصار).
ص: 324
كمابيش علاقه نشان دادند. غير از تأثير محيط و شرايط، حسننيت و كارداني عدهاي از رجال و وزراي ايراني (كه گردانندگان حقيقي چرخهاي سياسي و اقتصادي مملكت بودند) در گرايش و توجه مغولان به فعاليتهاي عمراني، تأثير فراوان داشته است. فعاليتهاي عمراني، در عهد ايلخانان بخصوص، از دوره غازان خان ببعد، دامنه وسيعتري پيدا كرد و در سايه حسنتدبير و كارداني خواجه رشيد الدين فضل اللّه، نه تنها در زمينه شهرسازي بلكه در كليه شؤون مدني و اجتماعي تغييراتي بسود اكثريت مردم پديد آمد. بسياري از قوانين و نظامات اجتماعي كه مزاحم و مخل آسايش خلق بود، تغيير كرد و در سايه اين تدبير، رغبت عمومي به خانهسازي و عمران و آبادي فزوني گرفت.
قبل از آنكه از فعاليتهاي عمراني غازان خان سخني بميان آيد، شرحي را كه ياقوت حموي در وصف مرو و جرجانيه نوشته است، از نظر خوانندگان ميگذرانيم.
وضع شهر جرجانيه: شهاب الدين ياقوت حموي كه در سال 616 چند ماه قبل از حمله مغول بر جرجانيه، در آن شهر بوده، ميگويد: هرگز شهري به اين آبادي نديدهام. آباديها به يكديگر متصل و دهات چسبيده بهم است، و از كثرت خانه و قصرهايي كه در بيابان بنا شده و انبوهي درخت، كسي كه از ميان روستاها ميگذرد آنها را با بازارها نميتواند فرق كند. گمان نميكنم در دنيا از جهت بزرگي و كثرت خير و توانگري مردم و دينداري، شهري نظير خوارزم موجود باشد.
همو در توصيف مرو و كتابخانههاي آنچنين ميگويد: مرو را در سال 616 ترك گفتم. در اين موقع، در آن شهر، ده خزانه از كتب وقفي وجود داشت كه من در دنيا نظير آنها را از جهت خوبي نسخ نديدهام. از آنجمله دو كتابخانه بود در جامع شهر يكي بنام خزانة العزيزيه كه آن را عزيز الدين ابو بكر عتيق زنجاني يا عتيق بن ابي بكر وقف كرده و اين شخص در خدمت سلطان سنجر منصب فقاعي داشته و در ابتداي امر در بازار مرو به فروش ميوجات و ريحان ايام ميگذرانده، بعد به بادهفروشي افتاده و در دستگاه سنجر مقامي بلند يافته است. در اين كتابخانه 12 هزار يا نزديك به اين مقدار مجلد كتاب بود؛ و ديگر خزانة الكماليه ... و ديگر كتابخانه شرف الملك ... و خزانة الكتب نظام الملك ... و دو كتابخانه، متعلق به خاندان سمعاني؛ و خزانه ديگري در مدرسه عميديه و خزانه مجد الملك و خزانههاي خاندان خاتوني در مدرسه متعلق به ايشان و خزانة الضميريه در خانگاه ايشان. دسترسي به اين كتابخانهها بسيار آسان بود و كمتر اتفاق ميافتاد در منزل من 200 مجلد يا بيشتر از آنها بدون هيچ نوع گروي نباشد، در صورتيكه قيمت اين مجلدات به دويست دينار بالغ ميشد. سپس ميگويد: چنان من شيفته اين شهر و مردم آن شده بودم كه اگر حمله تاتار نبود، تا دم مرگ، يادي از شهر خود و اهل و عيال نميكردم.
فعاليت عمراني در شهرها: در دوران سلطنت غازاني، در پرتو آرامش و عدالت نسبي كه به همت او و وزير با تدبيرش پديد آمده بود، نه تنها در زمينه كشاورزي بلكه در مورد شهرسازي و آباداني نيز پيشرفتهايي نصيب مردم گرديد و بطوري كه رشيد الدين فضل اللّه نوشته، قيمت خانه و باغ در عصر غازان خان، رو به افزايش نهاد و بهاي آن ده برابر شد «... و هر خانه و باغ كه پيش از اين به صد دينار بود اين زمان به هزار دينار است. عمارتي كه اين زمان
ص: 325
در ممالك ميكنند، بعد از عهد اكاسره در عهد هيچ پادشاهي نكردهاند.» «1» در دوره غازان خان، جنبش شهرسازي در تمام بلاد، بخصوص در شهر تبريز، رو به وسعت و اهميت نهاد و غازان خان دستور داد باروي شهر را خود مردم طوري بسازند كه تمام باغات و خانههاي مردم را شامل شود. در آن روزگار، چون مردم به مسائل بهداشتي و رعايت حفظ الصحه توجه نداشتند، هرجا كه جمعيت زياد ميشد، بهمان نسبت آلودگي بيشتر ميشد و سلامت عمومي بخطر ميافتاد.
ظاهرا مردم آن روزگار، كثافات و زبالههاي خانه خود را به خارج شهر منتقل نميكردند و آبهاي آلوده و زبالهها را به كوچهها يا در جوي آب ميريختند و با اين اقدام، به ناراحتي عمومي كمك ميكردند و غالبا همين بيقيديها و فقدان حكومتهاي دلسوز و بيتوجهي و عدم رشد عمومي، سبب بروز بيماريهاي واگيردار نظير وبا، حصبه و غيره ميگرديد و گاه، شهري در اثر همين بيدقتيها از جمعيت تهي ميشد «در بعضي شهرها ... بواسطه كثرت «جمعيت»، جاي بر مردم تنگ ميگردد و دو سه طبقه عمارت برهم مينهند و كوچها تنگ و ديوار بلند ميشود و هوا متعفن. بدانسبب، وبا ظاهر ميگردد و رنجوريهاي متنوع باديد ميآيد، و ديگربار خراب ميشود؛ مانند شهر خوارزم.» «2»
غازان خان شهر تبريز را وسعت بخشيد و نزديك هر دروازه كاروانسرايي بزرگ و چهار بازار و حمام بنا كرد تا بازرگاناني كه از خارج ميآيند، در كاروانسرا منزل گزينند و كالاهاي خود را به «تمغاچي» سپارند و پس از استحمام به شهر روند.
«و امر نمودم كه در هر شهري و بلدي، مسجدي و مدرسه و خانقاهي بنا كنند و لنگرخانه جهت فقرا و مساكين و دار الشفايي بجهت مريضان مقرر دارند، و در هر شهري، دار العماره و دار العداله تعمير كنند و قورچيان بجهت نگاهباني زراعت رعيت مقرر دارند؛ و امر نمودم كه در هر ملكي، سه وزير تعيين نمايند؛ وزير اول، براي رعيت كه آنچه از رعيت تحصيل شود، و اصلات آن را سررشته نگاه دارد كه چه مبلغ و چه مقدار از رعيت، به هر اسم و رسم برآمده، جمع آن را نگاه دارد؛ و وزير دوم، براي سپاه كه به سپاهيان چه رسيده و چه مبلغ طلب دارند. وزير سيم، از براي ضبط اموال غايب و آينده و رونده و حاصل بادي و هوايي و ضبط اموال مجانين و مواريث و ايتام، و به استصواب قاضي و شيخ الاسلام، جمع سازند؛ و امر نمودم كه اموال اموات را به وارث رسانند و اگر وارث نباشد، در ابواب الخير صرف نمايند و يا به مكه معظمه فرستند.» «3»
شهرسازي تيمور: تيمور، پس از قتلوغارت و كشورگشايي، در دوران قدرت خود، از يك برنامه معيني، براي احياء اقتصادي ملل اسير، پيروي نكرد بلكه براي قدرتنمايي، با اعمال ظلم و زور، «دستور داد كه در سمرقند خياباني بسازند كه از ميان سمرقند بگذرد و در دو سوي آن دكانهايي بنا كنند كه در آنها انواع كالا بفروش برسد. اين خيابان از يك سوي شهر به سوي ديگر ميرفت و از ميان شهر ميگذشت. براي انجام دادن فرمان، دو تن از بزرگان دربار را برگزيد و به آنها گفت كه اگر در كار خود كوتاهي كنند و شبوروز نكوشند، سر آنان به گرو
______________________________
(1). خواجه رشيد الدين فضل الله همداني، تاريخ مبارك غازاني، داستان غازان خان (قسمتي از جامع التواريخ). به تصحيح كارليان. ص 204.
(2). همان. ص 206- 205 (به اختصار).
(3). همان.
ص: 326
آن كار خواهد رفت. بنابراين، بزرگان با شتاب بكار پرداختند و بسرعت، آنچه خانه در خطي كه اعليحضرت نشان داده بود وجود داشت، ويران ساختند، و هيچ توجهي به شكايت مردم كه اموال آنان در خطر قرار گرفته بود، نكردند. و آنان كه در آن حدود خانه داشتند، ناگزير بودند كه خانه خود را ترك گويند، و آنچه دارند، حتي المقدور، با خود ببرند.
هنوز خانهها ويران نشده، استادان بنا آمدند و آن خيابان پهن را احداث كردند و دكانها در دو سوي آن ساختند، و در برابر هر دكان، نيمكتي سنگي كه لوحي سفيد سنگي بر آن بود ساختند. هر دكاني دو اتاق، يكي در پيش و يكي در عقب، داشت و بر بالاي آن خيابان، سقفي قوسي و گنبدوار زده بودند كه پنجرههايي براي آمدن روشنايي داشت. تا اين دكانها آماده گشت، بيدرنگ، بازرگاناني براي فروش كالاهاي خويش، كه از همه نوع جنس بود در آنها بساط گستردند. در فواصل مختلف خيابان، فوارههايي ساختند. بهاي همه اين ساختمانها به گردن شوراي شهر گذاشته شد و از لحاظ كارگر، هيچ كاستي و نقصان در كار نبود ... بناياني كه روز كار ميكردند، شب به خانه ميرفتند و جاي آنها را، به همان عده، بناهاي ديگري ميگرفتند و سراسر شب بكار ميپرداختند. برخي خانهها را خراب ميكردند و بعضي ديگر، خيابان را تسطيح ميكردند و گروهي ديگر به ساختمان مشغول بودند. غوغايي شبوروز، براه افتاده بود ... در بيست روز، ساختمان خيابان بپايان رسيد. اما آنان كه خانههايشان خراب شده بود كاملا حق داشتند گله و شكايت داشته باشند. با وجود اين، جرأت بردن شكايت به اعليحضرت را نداشتند.» «1»
مسجدي كه تيمور بنا نهاد: در ايامي كه تيمور در هند بود، چشمش به مسجدي افتاد كه از جهت زيبايي سقف و رواق و صحن و ديوار، كمنظير بود. پس بر آن شد كه نظير آن را در سمرقند بنا كند. براي انجام اين كار، يكي از ياران و مباشران خود، محمد جلد، را برگزيد. او در اين راه، رنج فراوان برد و اميدوار بود كه مورد تحسين تيمور قرار گيرد. ولي چون ملكه كبري، همسر تيمور، به بناي مدرسهاي فرمان داده بود كه در برابر اين مسجد قرار داشت و استواري و بلندي و عظمت آن بيش از مسجد تيمور بود، محمد جلد كه از خوي پلنگي تيمور غافل بود، به اين معني توجه نداشت. چون تيمور از سفر بازگشت و به مسجد نظاره نمود، مباشر كار را فراخواند و دستور داد كه دو پاي او را ببندند. همچنان بصورت بر زمين بر كشند تا جانش برآيد؛ و خود بر همه اموال و فرزندان و بستگانش دست بگشود ... بايد اين گفته شاعر، طراز ايوان و نقش شبستان آن مسجد كنند:
كجا بيني نشان رستگاريتو كز غارتگري مسجد بسازي
چو اطعام يتيم از مال فحشانه آن هيزي نه اين مسكين نوازي وصف كلاويخو از تبريز و شهرهاي مهم ديگر: «در سراسر شهر خيابانهاي پهن و ميدانهاي وسيع هست كه در پيرامون آنها ساختمانهاي بزرگ ديده ميشود، و در آنها بميدانها باز ميشود. در كاروانسراها نيز دستگاههايي مجزا از هم و دكانها و دفاتر ساختهاند كه از آنها استفادههاي گوناگون ميشود. چون از اين كاروانسراها خارج شويم، به خيابانها و بازارهايي ميرسيم كه در آنها همهگونه كالاها فروخته ميشود. در بازار پارچههاي ابريشم و پنبه و تافته و
______________________________
(1). سفرنامه كلاويخو. ترجمه مسعود رجبنيا، ص 282- 281 (به اختصار).
ص: 327
ابريشم خام و جواهرات و هرگونه ظروف ميتوان يافت. در واقع، گروه كثيري از بازرگانان و مقادير بسياري كالا در اين شهر وجود دارد.
در بعضي از كاروانسراها، كه در آنها وسايل و لوازم آرايش و عطريات زنان فروخته ميشود، زنان به دكانها و حجرههاي آنها ميآيند تا از آنها بخرند.
در سراسر تبريز، ساختمانهاي زيبا و مساجد بسيار ديده ميشود، كه با كاشيهاي آبي و طلايي آراسته شدهاند. در اين مساجد، كاسههاي بلورين براي چراغ، هست كه نظير آن را در تركيه ديدم. ميگفتند كه همه اين ساختمانها را در روزگار پيشين كه در تبريز گروهي عظيم از مردم شهر و پولداران (كه باهم بر سر برپاداشتن ساختمانهاي زيبا چشم و همچشمي داشتند) با كمال ميل، ثروت خود را در آن راه خرج كرده و اين ابنيه را ساختهاند.
سپس كلاويخو از كاخي در تبريز نام ميبرد كه بسيار زيبا بوده و در آن 20 هزار اتاق مجزا و مستقل ديده ميشده. اين كاخ را سلطان اويس جلاير، با مصرف كردن همه موجودي خزانه خود، ساخته بود. كلاويخو جمعيت تبريز را در حدود دويست هزار خانوار يا بيشتر ميگويد.
در ميدانهاي عمومي شهر، ميوه و همچنين خوراك پخته و تميز كه به انحاء مختلف تهيه ميشود بحد وفور موجود است. در بسياري از خيابانها و ميدانهاي شهر سقاخانههايي هست كه در آنها هنگام تابستان يخ مياندازند و نيز ليوانهاي مسي و برنجي، در آنجا گذاشتهاند تا با آن آب بياشامند. كلاويخو سپس از مساجد زيبا و گرمابههاي بسيار عالي تبريز سخن ميگويد. «1»
اهميت شهر سلطانيه: شهر سلطانيه در دشتي واقع است و هيچ حصاري ندارد. در ميان آن دژي بزرگ از سنگ ساختهاند و برجهاي محكم دارد كه برجها و ديوارهاي آن با كاشيهاي آبي آرايش شده و زيباست. در هريك از اين برجها يك عراده كوچك توپ قرار دارد. سلطانيه شهري است پرجمعيت و با آنكه از لحاظ بازرگاني و دادوستد از تبريز مهمتر است، باز از آن شهر كمجمعيتتر است.
در تابستان، كاروانهاي بزرگي با شتران و بارهاي كالا به اين شهر وارد ميشوند، و از اين راه به خزانه دولت سود كلاني ميرسد. مهمترين ادويهاي كه در بازارهاي اين شهر بفروش ميرسد عبارت است از ميخك، جوز هندي و غيره. ابريشم گيلان به سلطانيه حمل ميشود و از اينجا به دمشق و تركيه صادر ميشود.
همچنين ابريشمهاي شماخي (واقع در شيروان) نيز به سلطانيه حمل ميشود. اهميت تجاري سلطانيه بحدي است كه بازرگانان ژن و ونيز براي مبادلات تجاري به آنجا روي ميآورند. از شيراز و فارس پارچههاي ابريشمي، و پنبهاي و تافته و كرپ، و از خراسان پنبه بافته و خام و قماشهاي رنگارنگ به آنجا ميآورند. و از شهر هرمز مرواريد و سنگهاي گرانبها به سلطانيه حمل ميكنند.
كلاويخو مينويسد كه كشتيهاي حامل مرواريد و ياقوت و ادويه از درياهاي چين
______________________________
(1). ر ك: همان. ص 162- 160.
ص: 328
بسوي هرمز ميآيند و در آنجا بوسيله كارگران چيرهدست هرمز جواهرات، آماده و پرداخت ميشود و سپس، به نقاط مختلف جهان براي فروش فرستاده ميشود.
كاروانهايي كه از سلطانيه بقصد هرمز حركت ميكنند، اين مسافت را 60 روزه طي ميكنند. صندوقهاي مرواريد بزرگ است و معمولا صدف و مرواريدها را، در شهرهاي تبريز و سلطانيه، مبدل به انگشتر و گوشواره ميكنند.
به اين ترتيب، در عهد تيمور و كلاويخو، شهرهاي تبريز و سلطانيه اهميت تجاري خاصي داشته بطوريكه بازرگانان، از طرابوزان و سرزمينهاي مسيحي و نيز از تركيه، سوريه، بغداد و ساير نقاط در اين شهرها گرد ميآمدند تا به كار دادوستد مشغول شوند.
كلاويخو مينويسد كه از وسط شهر سلطانيه كانالهاي پر از آب ميگذرد و در خيابانها و ميدانهاي زيباي آن، كالاهاي بسيار براي فروش عرضه ميشود.
در همه محلات شهر مهمانخانههايي براي پذيرايي و تأمين آسايش مسافرين و بازرگانان وجود دارد. «1»
كلاويخو ضمن بيان ارزش اقتصادي مشهد، ميگويد: اين شهر زيارتگاه مسلمين بوده و پس از آنكه من و همراهان از زيارت مشهد بازگشتيم، مردم ايران دست و دامان ما را بوسيده، زيارت قبول ميگفتند. «2»
آقاي دكتر رضازاده شفق، در ضمن مقالهاي كه در پيرامون ارزش اجتماعي سفرنامه كلاويخو نوشتهاند، به اين موضوع اخير توجه كرده و ميگويند: «اساسا در هر شهري اينها بآساني به زيارت بقاع و مساجد و اماكن متبركه نايل آمدهاند و كسي مانع نشده است. غريب است كه در زمان ناصر الدين شاه، يعني پانصد سال بعد از تيمور، براون معروف را از صحن قم، به قول خودش، مانند سگي بيرون كردهاند.»
اين جريان بخوبي ميرساند كه از دوره صفويه ببعد، يعني در همان دورهاي كه ملل غرب در اثر پيشرفت علوم و صنايع و رشد تدريجي ماشينيسم و روي كار آمدن حكومتهاي مستقل ملي، بسرعت بسوي ترقي و كمال و آزادي و دموكراسي پيش ميرفتند، در ميهن عزيز ما ايران، در اثر تبليغات انحرافي روحاني نمايان و نفوذ روزافزون سياستهاي شوم استعماري، نه تنها مردم اين مملكت از سير طبيعي بسوي فرهنگ و تمدن جديد باز ماندهاند بلكه در بعضي مراحل، سير قهقرايي داشتهاند.
برگرديم بر سر موضوع؛ كلاويخو ضمن توصيف يكي از كاخهاي تيموري، خصوصيات اتاقي را بدين نحو تعريف ميكند: اين اتاق سه شاهنشين داشت كه كف آنها اندكي از زمين بلندتر بود و ديوارها و كف آنها از كاشي رنگارنگ پوشيده شده بود. اين شاهنشينها، جاي خواب بودند. سپس از تزيينات داخل اتاق سخن ميگويد و مينويسد: در اينجا پردهاي است از پارچههاي زربفت و سيمبفت. بلندي اين پردهها به اندازه قامت يك نفر و پهناي آنها به اندازه بازوان گشاده سه تن است كه در كنار هم ايستاده باشند. در پشت اين پرده، بستري بود از تشكهاي كوچك كه بعضي از آنها با پارچه زربفت و برخي از پارچههاي ابريشمين با الياف زري
______________________________
(1). ر ك: همان. ص 168- 166.
(2). همان. ص 193.
ص: 329
پوشيده شده بودند. اين تشكها در كف آن شاهنشين قرار داشتند. اينجا محل نشستن تيمور بود.
ديوارهاي اين شاهنشين همه با پردههاي سرخ پوشيده شده بود. بر اين پردهها منجوقهايي از زر و ياقوت و مرواريد و سنگهاي گرانبها دوخته بودند و بالاي اين پردهها نوارهاي ابريشمي ديده ميشد كه بقدر كف دست پهنا داشتند و بهمان شكل سابق الذكر آرايش گشته بودند و نيز منگولههاي ابريشمي بسياري بر اين پردهها، آويخته بودند كه بر زيبايي آنها ميافزود. دو شاهنشين ديگر نيز بهمين گونه با پردهها و شرابهها آرايش گشته، منتها با قالي و حصير فرش شده بود.
در وسط اين كاخ، برابر هشتيي كه به در منتهي ميشود، دو ميز زرين بود كه چهار پايه داشت، و روي آنها و پايهها همه از يك پارچه زر ساخته شده بود. بر روي يكي از اين دو ميز، هفت تنگ زرين كه دوتاي آنها از بيرون به گوهرهاي گرانبها و زمرد و فيروزه مزين شده بود، و بر دهانه آنها بدخشاني كه در طلا نشانده بودند قرار داشت. علاوه بر اين هفت تنگ، شش فنجان زرين گرد، بر آن ميز نهاده بودند و بر لبه يكي از آنها مرواريدي بود كه درخشندگي ربايندهاي داشت. در وسط همان فنجان، لعل بدخشاني در زركار گذاشته بودند به بزرگي يك بند انگشت. «1»
كلاويخو مينويسد كه در يكي از مهمانيها كه تيمور حضور داشت، پيشكشهايي براي او آوردند كه از آنجمله قدحهاي سيمين بود كه برپايههاي بلندي قرار داشت و در آنها شيريني و آبنبات و كشمش و بادام و پسته ريخته ميشد و بر هريك از قدحها پارچهاي ابريشمين همچون سرپوش گسترده بودند. اين قدحها را نه تا نه تا پهلوي هم قرار داده بودند؛ زيرا در دربار تيمور رسم است كه هركس به او پيشكش ميدهد، بايد نه عدد باشد. تيمور معمولا پيشكشها را ميان درباريان و بزرگان حاضر در مجلس تقسيم ميكرد؛ از جمله دو قدح به كلاويخو و همراهان بعنوان پاداش ميدهد. كلاويخو مينويسد از اين مجلس مهماني وقتي كه آهنگ مراجعت كرديم، بر سر و روي ما و پيرامونيان ما، باراني از سكههاي سيم ريختند كه در ميان آن سكههاي زر نيز بود. «2»
اصفهان: نظريات ناصرخسرو را، راجع به شهر اصفهان، قبلا نوشتيم. حمد اللّه مستوفي نيز، در قرن هشتم هجري، راجع به اصفهان چنين مينويسد: «چهل و چهار محله دارد و هواي او معتدل است. در تابستان و زمستان، گرما و سرما چنان نبود كه كسي را از كار باز دارد و زلزله و بارندگي و صاعقه كه موجب خرابي باشد، در او كمتر اتفاق افتد. خاكش مرده را دير ريزاند، و هرچه بدو بسپارند، از غله و غير آن، نيكو نگاه دارد و تا چند سال تباه نكند؛ و در او بيماري مزمن و وبا كمتر بود ... آب چاهش در پنج و شش گزي بود. هر تخم كه از جاي ديگر آنجا برند و زرع كنند، اگر بهتر از مقام اول برندهد، كمتر نيز نباشد. الا انار كه آنجا نيكو نيايد. نرخ ميوه در غايت ارزاني باشد و غله و صيفي نيكو آيد و ميوههاي او بغايت خوب و نازك بود بتخصيص سيب و به و امرود بلخي و زردآلو سرش و ترغش نيكوي باشد و خربزهاش تمام شيرين است و از اين ميوهها از شيريني، شكمي بيآنكه آب خورند نتوان خورد، و كثرت خوردن آن مضر نيست و
______________________________
(1). ر ك: همان. ص 234- 233.
(2). ر ك: همان. ص 248- 247.
ص: 330
ميوههاي آنجا با هند و روم برند؛ و علفزارهاي نيكو دارد و هر چهارپايي كه آنجا فربه شود، دو چندان توانايي داشته باشد كه بهجاي ديگر فربه شود؛ و در آن ولايت، مرغزارهاست و شكارگاههاي فراوان دارد.» «1» سپس مستوفي از ديههاي بزرگ اصفهان سخن ميگويد و ميگويد، هر ديه هزار خانه و بازار و مساجد و مدارس و خانقاهات و حمامات دارد و حقوق ديواني آن 50 تومان است.
شهر و جمعيت تبريز: كلاويخو، در آغاز قرن نهم هجري، جمعيت تبريز را در حدود دويست هزار خانوار يا بيشتر حدس ميزند. وي از ساختمانهاي خوب، بازارها و كاروانسراهاي تبريز، بتفصيل، سخن ميگويد و مينويسد كه «در بسياري از ميدانهاي عمومي، ميوه و همچنين خوراك پخته و تميز كه به انحاء مختلف تهيه ميشود، بحد وفور موجود است. در بسياري از خيابانها و ميدانهاي شهر، سقاخانههايي هست و در سقاخانهها، بهنگام تابستان يخ مياندازند و نيز ليوانهاي مسي و برنجي در آنجا گذاشتهاند تا با آن آب بياشامند.» «2»
ماركوپولو، كه مدتها قبل از وي تبريز را ديده است مينويسد: «شهر تبريز شهر آبادي است كه در ايالت عراق عجم قرار دارد. در اين ايالت، شهرها و قلاع مستحكم بسيار است، ولي اين شهر از همه پرجمعيتتر و آبادتر است. شغل عمده ساكنان آن بازرگاني و كارخانهداري است. در اين كارخانهها پارچههاي ابريشمي و زريهاي قيمتي ميبافند.
موقعيت تجارتي اين شهر بقدري خوب است كه بازرگانان از همه طرف، از هندوستان، بغداد، موصل و هرمز براي خريد و فروش به آنجا ميآيند. بهترين سنگهاي قيمتي و مرواريدهاي اعلا را ميتوان در اين شهر بدست آورد. بازرگاناني كه با خارجه دادوستد مينمايند، زود متمول و متمكن ميگردند، ولي مردم شهر بطور عموم فقيرند. جمعيت شهر از نستوري، يعقوبي، ارمني، گرجي پارسي و مسلمان تشكيل شده است، و مسلمانان اكثريت دارند. هريك از اين دستهها با زبان مخصوص خود تكلم ميكنند. مسلمانان توانستهاند عده زيادي از تاتارها را به دين خود وارد كنند. دوروبر شهر، باغهاي باصفا و خرمي ديده ميشود كه محصولشان از ميوههاست.» «3»
شهر اصفهان در دوره صفويه: لاكهارت در پيرامون سرگذشت اصفهان و ارزش هنري و اقتصادي آن ميگويد: اصفهان در دره زايندهرود واقع است و 5200 پا از سطح دريا ارتفاع دارد؛ بهمين علت، داراي هواي معتدلي است. خاك آن حاصلخيز است و بوسيله آب زايندهرود و چاهها آبياري ميشود. در سال 1598، هنگامي كه شاه عباس كبير اصفهان را بجاي قزوين بپايتختي برگزيد، اين شهر هشتاد هزار نفر جمعيت داشت. قبلا سلاطين سلجوقي و ديگران عمارات زيبايي، نظير مسجد جامي، در آن ساخته بودند ولي شاه عباس كبير وسعت و زيبايي اصفهان را به پايهاي رسانيد كه اصفهانيها بگويند: اصفهان نصف جهان.
اصفهان بعلت دور بودن از سرحدات، بيشتر از حمله دشمن مصون بود. شاه عباس نقشه شهر را تغيير داد و در ميدان شاه، ساختمانهاي زيبا و بينظيري چون مسجد شاه، مسجد شيخ-
______________________________
(1). حمد الله مستوفي قزويني، نزهة القلوب. ص 52.
(2). سفرنامه كلاويخو، پيشين. ص 162 (به اختصار).
(3). سفرنامه ماركوپولو. ترجمه حبيب الله صحيحي، ص 32- 31.
ص: 331
لطف اللّه و عالي قاپو بوجود آورد.
شاه عباس با ساختن چهارباغ، معبر زيبايي براي پايتخت خود ايجاد كرد. بجاي راههاي درشكهرو در زمان حاضر، گردشگاههايي در دو طرف چهارباغ ساخت و در وسط آن، جويي كه در فواصل معين داراي حوضچه بود روان كرد. در اين حوضچهها فوارههايي قرار داشت كه در گرماي تابستان سايههاي مطلوبي ميانداخت. «فراير» كه در سال 1677 در اصفهان بود، مينويسد: «در شب، تمام اعيان اصفهان به چهارباغ ميآمدند و هواخوري ميكردند و با عده زيادي از ملتزمان خود، در اطراف ميگشتند و با يكديگر در شكوه و جلال و سخا و بخشندگي رقابت ميكردند.» اللّه وردي خان، فرمانده نظامي معروف، پل معظمي بر روي رودخانه در قسمت جنوبي چهارباغ، ساخت و به اين ترتيب، اين محوطه را در مسير باغ بزرگ هزار جريب، در قسمت جنوبي زاينده- رود، قرار داد.
شاه عباس براي ترقي تجارت اصفهان نه فقط بازارهاي موجود را وسيع كرد بلكه بازور، شش هزار نفر ارمني را از جلفا، واقع در شمال ايران، كوچ داد و آنها را در جنوب و جنوب غربي پايتخت ساكن كرد و به اين ناحيه نام جلفاي نو داده شد. به اين مردم ساعي و تجارتپيشه، امتيازات زيادي چون، آزادي مذهب و ساختن كليسا و انتخاب رئيس شهرداري اعطا كرد.
شاه عباس دوم نيز با ايجاد پل خواجو و قصر سعادتآباد و گردشگاه و شايد تالار اشرف، به زيبايي شهر افزود. اروپاييهايي كه به اصفهان سفر ميكردند يا در آنجا مقيم ميشدند، بطور كلي، عمارت زيبا و طرح اصفهان را ميستودند ولي بعضي از آنها از كوچههاي تنگ و تاريك و پرپيچوخم و ناهموار و كثيف آن سخن بميان آوردهاند. گذشته از اين كوچهها، سوراخها و دست- اندازهاي خطرناكي بود كه در شب نميشد از آنها به آساني گذشت.
اگرچه كوچههاي اصفهان چنانكه بايد، نبود ولي از طرف ديگر، منازل بسيار تميز و با شكوهي در آن ديده ميشد.
درباره جمعيت اصفهان در قرن هفدهم ميلادي يا ربع اول قرن هجدهم، اطلاعات دقيقي در دست نداريم. شاردن مينويسد كه در زمان وي، بعضيها جمعيت اصفهان را در حدود 000، 100، 1 ميدانستند ولي بعضيها آن را بيش از 600 هزار نفر تخمين نميزدند. شاردن با آنكه رقمي بدست نميدهد ولي معتقد است كه جمعيت اصفهان به اندازه لندن در آن عهد، بوده است؛ يعني شهري كه بيش از ساير شهرهاي اروپا جمعيت دارد؛ و چون هردو شهر را خوب ميشناخت، قضاوت او درست بنظر ميآيد. از آنجا كه ميدانيم لندن در اواخر قرن هفدهم 670 هزار نفر جمعيت داشت، شايد بتوان گفت كه جمعيت اصفهان در حدود 650 هزار نفر بود (شامل 30 هزار نفر اهالي جلفا). در يك قرن، جمعيت اصفهان هشت برابر شده بود.
نظر به اينكه جمعيت شهر در آنوقت، سه برابر ساكنان امروزي آن بود، ساختمانهاي فراوان نيز در آن وجود داشت. فراير مينويسد: «اصفهان و جلفا وسيعتر از لندن و سوث و ارك و نواحي مجاور آنهاست، ولي با اين فرق كه در اكثر جاهاي آن باغ وجود دارد.»
در ازمنه قديم، اصفهان دوازده دروازه داشت، ولي وقتي شاردن در آنجا زندگي ميكرد، شماره آنها به هشت دروازه تقليل يافته بود. دروازههاي شهر از اين قرار بودند: جوباره (يا عباس)
ص: 332
در شرق، حسنآباد در جنوب شرقي، سيد احمد و كارون در جنوب، دولت و لومبان در غرب. در زمان حاضر، تمام آثار دروازهها از بين رفته است چنانكه در تهران نيز چنين است.
زايندهرود در وقت طغيان، خط دفاعي مستحكمي براي شهر بود. در بهار، در اثر باران و همچنين آب شدن برفهاي زاگرس، از اين رودخانه جز بوسيله پل نميشد گذشت و از لحاظ نظامي بسيار اهميت داشت.
در زمان صفويه اصفهان داراي چهار پل اصلي و دو پل فرعي بود، ولي از اينهمه فعلا يك پل فرعي بجاي مانده است.
پايينتر از پل اللّه وردي خان، پل كوچكي بنام پل چوبي قرار دارد. پل خواجو پايينتر از پل چوبي است و شاه عباس ثاني آن را برپايههاي پلي كه اوزون حسن آق قوينلو در حدود دو قرن پيش ساخته بود، بنيان نهاد. در قسمت جنوبي رودخانه، پايينتر از هفت دشت و نزديك پل خواجه، ساختماني بود بنام آينه خانه كه شبيه چهل ستون ولي كوچكتر از آن بود. تمام اين عمارات از ميان رفته است، و غالب آنها را ظل السلطان در يك قرن پيش خراب كرد.
در محل آنها اكثرا كارخانههاي نساجي ايجاد شده است.
قديمترين پل اصفهان به نام پل شهرستان است كه 75/ 2 ميل پايينتر از پل خواجو قرار دارد. پايههاي آن سنگين و كهنه است و نفوذ سبك ساساني را ميرساند ولي روسازي آن از قرون وسطي است. در زمان شاه سلطان حسين، سه پل ديگر بر روي زايندهرود در اصفهان بسته بودند. اگرچه شاه سلطان حسين خانهساز خستگيناپذيري بود ولي از عماراتي كه برپا كرده است تعداد كمي باقي مانده است. اين پادشاه در ساختن قصور و مساجد و مدارس مذهبي و همچنين تعمير ابنيه قديمي، مبالغ هنگفتي صرف كرد. بزرگترين و زيباترين عمارات اصفهان، مدرسه مادر شاه است كه در قسمت شرق چهارباغ قرار دارد.
پرفسورپوپ مينويسد: «مدرسه مادر شاه، ساختماني است كه وقار، شخصيت و فريبندگي دارد. در زيبايي كاشيكاري آن افراط نشده است؛ زيرا با اشكال ساختماني آنكه ساده و محكم است، هماهنگي دارد. ساير عماراتي كه شاه سلطان حسين برپا كرده از اين قرار است: 1) مدرسه جلاليه 2) مدرسه شمسآباد 3) مدرسه ميسو (مصري؟).
شاه سلطان حسين علاوه بر ايجاد عمارات فوق، عدهاي از ساختمانهاي قديمي را تعمير كرد. مع الوصف تمام ساختمانهايي كه شاه در اصفهان برپا كرد، باستثناء مدرسه چهارباغ، در برابر قصر مجلل و باغ فرحآباد ارزشي نداشت. ساختمان اين ورساي ايراني در حدود 1700 ميلادي شروع شد ولي هفده سال طول كشيد. معلوم نيست چرا شاه سلطان حسين به قصر سعادت آباد و گردشگاه آن و همچنين به باغ وسيع هزار جريب كه پانصد فواره داشت و داراي قبههاي زيبا و درختان بيشمار بود اكتفا نكرد. شايد بتوان گفت كه وي ميخواست مثل بسياري از پادشاهان شرقي، چيزي بوجود آورد كه تمام آثار پيشينيان را تحت الشعاع قرار دهد.
فرحآباد تنها محل تفريح شاه سلطان حسين در حوالي اصفهان نبود. اين پادشاه باغ- وحش بزرگي نيز احداث كرد كه در 17 ميلي جنوب غربي شهر قرار داشت و عبارت از محوطه چهارگوش بزرگي بود كه هر ضلع آن لااقل يك ميل و نيم طول داشت.
در اينجا بايد مختصري راجع به جلفا در آن زمان بنويسيم. اين شهر، در نتيجه سياست
ص: 333
عاقلانه شاه عباس كبير و فعاليت و كارداني مردم آن، بسرعت ترقي كرد و توسعه يافت. شاه عباس ثاني با آوردن عده ديگري از ارامنه از شمال غربي مملكت، به جمعيت آن افزود. اين اشخاص تازه وارد در هر قسمت شهر كه ساكن ميشدند آن را به اسم محلي كه ترك كرده بودند ميناميدند.
بيش از بيست كليسا كه از آنها سيزده كليسا باقي است ساخته شد. بعضي از جانشينان شاه- عباس با مردم جلفا ببدي رفتار ميكردند و مالياتهاي سنگين بر آنها ميبستند و گاهي دختران و زنان آنها را براي حرمسراي خود ميربودند. مردم اين شهر نيز از قانوني كه به يك عيسوي حق ميداد در صورت اسلام آوردن، اموال خويشان خود را تصاحب كند، بسيار صدمه ديدند.
شهر جلفا با وجود هرجومرجي كه بخود ديد، باز در زمان شاه سلطان حسين، نسبتا آباد بود. كساني كه همراه اسقف آنقره آمدند و در سال 1699 در اين شهر ماندند، تحت تأثير زيبايي آن قرار گرفتند و خانههاي مجلل و باغهاي سرسبز و كوچههاي تميز و هواي عالي شهر را ستودند. مبلغ فرانسوي بنام گودرو «1» كه مدتها در ايران مقيم بود، مينويسد كه مردم شهر وضعشان خوب بود و با تمام دنيا روابط تجاري داشتند. در آنوقت، جمعيت شهر را ميان 000، 30 و 000، 40 نفر تخمين زده است. جلفا هم مثل اصفهان، بعد از صدماتي كه در آن روزگار آشفته به آن وارد آمد، ديگر قد علم نكرد.» «2»
پس از حمله افاغنه وضع اصفهان دگرگون گرديد و رو به ويراني نهاد. بعد از آزاد شدن اين شهر، «حزين» به پايتخت بازگشت و از مشاهده آنهمه خرابي و ويراني، سخت متأثر گرديد.
وي در كتاب پرارزش خود، احوال، چنين مينويسد: «آن شهر معظم را با وجود پادشاه، بغايت خراب ديدم و از آنهمه مردم و دوستان كمتر كسي مانده بود. «3» تاورنيه بيشتر، به خصوصيات اجتماعي، طرز زندگي مردم، ساختمانها، وضع كوچهها، و معابر عمومي توجه كرده است.
تاورنيه، سياح فرانسوي كه به قول خودش در طول 40 سال، شش مرتبه به ايران مسافرت كرده است، اطلاعات جالبي در پيرامون اصفهان و اخلاق و عادات و خصوصيات زندگي مردم آن، به ما ميدهد. وي درباره وسعت اصفهان، مينويسد: محيط اصفهان بانضمام محلات خارج شهر، از پاريس كوچكتر نيست، اما جمعيتش يك دهم پايتخت فرانسه است؛ زيرا هر خانواده در يك خانه جداگانه زندگي ميكنند و معمولا خانهها، باغ مخصوص دارند و بنابراين، فضاي خالي از سكنه بسيار است. از هر سمت كه بطرف اصفهان بروند، اول منارههاي مساجد و بعد درختان خانهها نمودار ميشود؛ بطوريكه از دور، اصفهان به يك جنگل بيشتر شباهت دارد تا به يك شهر. حصار و باروي اصفهان، از خاك است و چند برج بسيار بد دارد بدون كنگره و مهتابي. استحكامات دفاعي ندارد و خندق آن، كمعرض و كمعمق است. ده دروازه دارد كه آنها هم استحكام چنداني ندارند. كليد دروازه نزد دروازهبان است و هر وقت بخواهد، باز و بسته ميكند و بطور كلي هر ساعت شب، ميتوان از خرابههاي باروي شهر رفت
______________________________
(1).Gaudereau
(2). لارنس لاكهارت، انقراض سلسله صفويه. ترجمه اسماعيل دولتشاهي، ص 567- 554 (به اختصار).
(3). حزين، احوال. ص 205.
ص: 334
و آمد نمود. «1»
كوچههاي اصفهان: كوچههاي اصفهان همه تنگ و كج و معوج و اغلب بعلت طاقهايي كه روي كوچهها ميزنند تاريك است. براي رفتن از خانهاي به خانه ديگر، بايد مثل كورها با نوك پنجه و با احتياط قدم برداشت. اغلب اين كوچهها پر است از زباله و خاكروبه و حيوانات مرده كه سبب عفونت هوا و بروز طاعون ميشود. اگر هواي اصفهان خوب و سالم نبود، شايد بيماري از اين شهر ريشهكن نميشد. در اغلب كوچهها چاههايي است براي آب، برف و باران. علاوه بر اين، در جوار منازل، گودالها و مخازني براي انواع كثافات و مدفوع وجود دارد و هر روز صبح، كشاورزان با الاغهايشان ميآيند و اين كودها را بار كرده ميبرند و بابت هربار الاغ، از 5 الي 10 و 12 غازي ميپردازند.
كوچههاي اصفهان، مانند همه شهرهاي ايران، سنگفرش ندارد بهمين جهت، در تابستان و زمستان، اسباب زحمت است يعني با كمترين باد، گردوخاك چشم را آزار ميدهد و در اولين بارندگي، گلولاي آمدورفت را دشوار ميسازد؛ اما در كوچههاي تجار بزرگ و اطراف ميدان كه عدهاي موظفند روزي سه چهاربار آبپاشي كنند، هوا لطيف است و از گردوخاك اثري نيست.
در اصفهان، جماعتي هستند كه يك مشك آب بدوش و يك جام در دست و مقداري يخ در كيسه دارند و دائم در كوچهها ميگردند و هركس آب يخ بجويد به او ميدهند.
پاي ديوارها گودالي ديده ميشود كه ايرانيها بدون خجالت، در كنار آن نشسته ادرار ميكنند و چون در اغلب نقاط آب جاري وجود دارد، بعد از ادرار، آب در مشت كرده آن عضو را ميشويند. و اگر آب نيابند همان عضو را بواسطه شدت تعصب و وسواس، به ديوار يا به خاك ميمالند و اين عمل را، كمال نظافت و علامت حجب و حيا ميشمارند.
عامل ديگري كه به كثافت كوچهها و معابر اصفهان كمك ميكند اين است كه قصابها گوسفندها را در كوچهها ميكشند و خون و روده و امعاء آنها در كوچه ميماند تا دهاتيها بيايند و ببرند. اگر يك اسب يا شتر يا الاغي بميرد، لاشه او را در كوچه مياندازند و هيچ پليسي براي منع اين كارها نيست؛ ولي اشخاصي هستند كه زود آمده حيوانات مرده را از صاحبانشان خريده ميبرند و از گوشت آن هريسه ميپزند و به عملههاي فقير ميفروشند. براي پختن هريسه، گوشت حيوان را با گندم ميجوشانند و آنقدر بهم ميزنند تا شيء واحدي بشود؛ اما هريسه خوب را از گوشت گوسفند درست ميكنند و در ميدان و ساير محلات به مشتريان ميفروشند.
در اصفهان شايد بعلت كثيف بودن معابر، اكثر مردم سواره حركت ميكنند و يك يا دو نفر نوكر پياده كه آنها را شاطر مينامند، جلو اسب ميدوند كه راه را باز نمايند. اغلب در كوچهها اسب ميدوانند بدون اينكه از لگدمال كردن اطفال بينديشند؛ زيرا كه اطفال آنها عادت ندارند كه مثل اطفال ما در كوچهها مشغول بازي بشوند؛ همينكه از مكتب بيرون ميآيند ميروند پيش پدرهايشان مينشينند و حرفه و صنعت پدر را ميآموزند. در تمام ايران
______________________________
(1). ر ك: سفرنامه تاورنيه، پيشين. ص 379.
ص: 335
وضع اطفال بدين منوال است. «1»
به نظر تاورنيه، تمام شهر اصفهان، گذشته از ميدان بزرگ و چند بازار سرپوشيده، حالت يك ده را دارد و به شهر شبيه نيست. خانهها دور از يكديگر و هركدام يك باغ كثيفي دارد كه اهتمام و دقتي در نگهداري آن نشده است. كوچهها همه كج و مارپيچ و بدمنظره هستند. چند سالي است كه شروع كردهاند به ساختن بناهاي خوب اما اين ابنيه در خارج از شهر است؛ زيرا آنها كه استطاعت بنايي دارند، ميتوانند اسب هم نگاه دارند كه سواره به شهر بيايند؛ و براي زنها هم كه فرقي نميكند چه در شهر چه در خارج شهر هرگز از خانه بيرون نميروند مگر بندرت، هيچوقت هم پياده حركت نميكنند. سپس تاورنيه به شرح مختصات ابنيه ميدان بزرگ اصفهان ميپردازد و مينويسد: در وسط ميدان يك چوب بلند يا دكلي نصب كردهاند، مثل اينكه ما در اروپا براي تيراندازي و نشانهزدن نصب مينماييم. وقتي كه شاه ميخواهد تيراندازي كند، يك جام طلا روي آن دكل نصب مينمايند؛ بايد سوار، در سر تاخت بيايد از زير آن بگذرد و بعد باقيقاج با تيروكمان جام طلا را بزند. اين هم از رسومات قديمه ايران است كه در حال فرار با قيقاج، دشمن خود را ميكشند. هركس جام طلا را با تير بزند، از آن او خواهد بود؛ و من خود ديدم كه شاه صفي، جد پادشاه حاليه، در تاخت، سه جام را با تير فرود آورد. «2»
دالساندري، در سفرنامه خود از شهرهاي ايران به بدي ياد ميكند و مينويسد: «بايد بگويم كه هيچ شهري در ايران نيست كه حصار داشته باشد و همه گشادهاند. بناها محقر است و خانهها از كاهگل ساخته شده است، و مسجد يا چيز ديگري نيست كه شهرها را زينت بخشيده باشد اگرچه محل و مكان آنها بطور كلي زيباست. راهها ناخوشايند است، زيرا پر است از گردو- خاك يا گلولاي كه كار سفر را مشكل ميكند.» «3»
در دوره صفويه، در اثر رشد روزافزون سرمايهداري در غرب، و آمدورفت اروپاييان به ايران، كتابها و خاطرات فراواني از آنان بيادگار مانده است. از جمله، تاورنيه در سفرنامه خود، درباره تبريز مينويسد: شهر بزرگ پرجمعيتي است كه در ميانه عثماني و دولت روسيه و هند و ايران واقع شده است. عده كثيري تجار و مقدار وافري كالا در آنجا هست؛ خصوصا ابريشم كه از گيلان به آنجا ميآورند. اسبهاي خوب و ارزان و شراب و عرق و كليه ارزاق فراوان است.
پول در آنجا بيش از ساير نقاط در گردش و جريان است. چندين خانوار ارمني به كار تجارت اشتغال دارند و سود كلاني بردهاند. ارامنه بيش از ايرانيان در كار تجارت سررشته و مهارت دارند.
غالب ابنيه تبريز از آجري است كه در آفتاب پخته شده (يعني خشت)، و خانه شخصيتهاي مهم دو طبقه است. بام و پوششهاي ابنيه مسطح و به شكل مهتابي است كه از اطراف داخل طاق زده و با كاهگل اندوده شده كه بعد، با آهك روي آن را سفيد ميكنند. در
______________________________
(1). ر ك: همان. ص 381- 379.
(2). ر ك: همان. ص 384- 383.
(3). سفرنامههاي ونيزيان در ايران. ترجمه دكتر منوچهر اميري، ص 444.
ص: 336
سنه 1638 تمام شهر به دست سلطان مراد عثماني خراب شد، ولي براي تعمير آن مدت كوتاهي كافي است.
در تبريز، بازارها و كاروانسراهاي عالي براي مال التجاره بنا كردهاند كه اغلب دو طبقه است، و بهترين آنها كاروانسراي ميرزا صادق، رئيس ماليه است كه يك بازار و يك مسجد و مدرسه ساخته است و براي آنها موقوفات خوب با عايدات زياد مقرر داشته است.
تبريز يكي از معروفترين شهرهاي آسياست و بازارهاي آنكه تماما سرپوشيده است، هميشه پر است از امتعه نفيسه و براي ارباب صنايع بازارهاي عليحده مخصوص دارد. صنعتگران آن اغلب آهنگر هستند كه بعضي اره و برخي تبر و سوهان و چخماق ميسازند (براي آتش زدن)؛ عدهاي هم قفلساز هستند؛ عدهاي هم دوره گردند كه چرخ ريسمان ريسي و گهواره و امثال آن براي طالبين ميسازند. برخلاف زرگرها كه مهارتي ندارند، كارگران ابريشم باف خيلي ماهر پارچههاي قشنگ ميبافند. بيشتر چرمهاي ساغري كه در ايران بمصرف ميرسد، در تبريز ساخته ميشود. اين چرم را از پوست اسب و خر و قاطر درست ميكنند. تاورنيه مينويسد كه چند مسجد عالي در اطراف ميدان بزرگ تبريز وجود دارد كه چون بدست سنيها ساخته شده، مردم به آنها چون مسجد كفار مينگرند «1» (خانه جهل خراب!) از توصيفي كه تاورنيه از مساجد تبريز ميكند، پيداست كه در آن روزگار مانند دوره تيموريان، ورود مسيحيان در مساجد اشكالي نداشته است.
كارري كه در اواخر عهد صفويه به ايران مسافرت كرده است، از حصارهاي گلي و برجها و ديگر خصوصيات اصفهان سخن ميگويد و مينويسد: «شهر اصفهان ده دروازه دارد كه عبارتند از: در طوقچي، در دشت، در عباسي، در لنبون يا لنبان ... اين درها خيلي كوچك و بحدي بدريخت و بيتناسبند كه هيچ شباهت به دروازه شهر بزرگ يا پايتختي چون اصفهان ندارند. در جلو هريك از اين دروازهها هر شب، عدهاي نگهبان و افسر كشيك ميدهند ولي ديوارهاي حصار به اندازهاي در قسمتهاي متعدد خراب و فروريخته است كه انسان در هر موقع شب، ميتواند بدون مانع وارد شهر شود. كوچههاي اصفهان همه تنگ و باريك و ناتميز و اغلب بازارهاي مسقف نيز غرق در كثافت است.
اگر هواي آفتابي و سالم شهر نبود، بيشك، بيماريهاي گوناگون ساري، مردم شهر را بكلي از پاي درميآورد. تابستان اصفهان بعلت وجود گردوغبار و باد دائمي، بسيار نامطبوع است.
در زمستان هم گل و كثافت كوچهها به آخرين حد ميرسد و زندگي را دشوار ميسازد. در تمام ايران، يك كوچه يا خيابان سنگفرش وجود ندارد، فقط عده كثيري كه مأمور تنظيف و آبپاشي معابر هستند، هر روز چندبار، ميدانها و جلو منازل اعيان و ثروتمندان را جارو و آبپاشي ميكنند.
در فصل تابستان، عدهاي با مشكي پر از آب يخ، در كوچهها و بازارها ميگردند و هركس را تشنه ديدند برايگان جامي به او ميدهند. گويا اين آب يخ مجاني به نفقه اشخاص ثروتمند متوفي، از باب احسان، تأمين ميشود.
______________________________
(1). ر ك: سفرنامه تاورنيه، پيشين. ص 67- 66.
ص: 337
خاكروبه و كثافات شهربا ناتميزيهاي بيشمار ديگر ميآميزد و وضع غير قابل تصوري ايجاد ميكند. لاشه حيوانات سقط شده را بدون مانع و پروا، وسط كوچه و بازار مياندازند. خون حيوانات را در هر كوي و برزن ميريزند. باور نكردني اينكه اشخاص مميز و بالغ هر جا كه دلشان بخواهد براي رفع حاجت مينشينند. نميدانم به چه علت بوده كه يكي از نويسندگان ايتاليايي ما شهر اصفهان را با شهر زيباي «پالرم» مقايسه نموده. همه خانهها گلي است، فقط تعدادي آجر در آن بكار رفته است. دستمزد بنا، روزانه، چهل شاهي و دستمزد كارگر، روزانه، 20 شاهي است.» «1»
شهر اصفهان در دوران فرمانروايي نادر نيز از نعمت امنيت و آرامش برخوردار نبود.
جونس هنوي مينويسد: نادر در سالهاي آخر سلطنت از فرط كار و خستگي، به تندمزاجي مبتلا شده بود و نسبت به رنج و عذاب بشر بياعتنا بود «در مدت اقامت خود در اصفهان، مرتكب وحشيگريهايي شد كه سابقا از خود، نشان نداده بود. اين شهر قديمي كه مدتها بعنوان بهشت ايران محسوب ميشد، مانند ساير شهرهاي ايران، از عواقب حملات بيگانگان و جنگ داخلي بينصيب نمانده بود. استبداد و ظلم نادر نيز باعث ازدياد خرابي آن شد؛ زيرا وي بر مردم اصفهان و حوالي آن مالياتهاي سنگين بست و عده زيادي از اهالي را بقتل رسانيد؛ جزء اين عده، گروهي از بازرگانان هندي و ارمني بودند كه به امر نادر، زندهزنده، در آتش افكنده شدند.
علت اين عمل وحشيانه آن بود كه ميگفتند اين گروه زين اسبي را كه متعلق به شاه سلطان حسين بود خريده و مرواريدهاي آن را بدون آنكه به نادر اطلاع دهند بريده بودند. اين قضيه اگر هم صحت داشته باشد، نبايد دليل آن وحشيگري شده باشد.» «2»
شهر اصفهان از نظر شاردن: شاردن مينويسد: تصور ميكنم، اصفهان به اندازه لندن سكنه دارد كه پرجمعيتترين شهرهاي اروپاست و هميشه در بازار بحدي جمعيت است كه اشخاصي كه سواره حركت ميكنند، براي شكافتن جمعيت و راه باز نمودن، جهت عبور يك نفر را پيشاپيش، مأمور شكافتن جمعيت ميكنند زنهاي طبقات متوسط و ممتاز غالبا در خانههاي خود زنداني هستند در حاليكه زنان وابسته به مردم فقير، براي انجام كارهاي مختلف، در كوي و برزن ديده ميشوند.
در دوره سه سلسله از سلاطين ايران، اصفهان خيلي آباد و مهم بود: اول در دوره آل بويه، دوم در دوره سلاطين سلاجقه، سوم در زمان صفويه و از آنها يادگارهايي در اين شهر باقي است. «3»
شاردن، سياح و بازرگان فرانسوي، درباره كاشان مينويسد: «شهر كاشان در يك دشت وسيع، واقع است كه در ازاي آن يك فرسنگ و پهنايش ربع فرسنگ ميباشد. با روي شهر، داراي ديوار مضاعفي است كه مجهز به برجهاي مدور قديمي ميباشد، و پنج دروازه دارد به نام
______________________________
(1). جملي كارري، سفرنامه كارري. ترجمه عباس نخجواني- عبد العلي كارنگ، ص 64- 62 (به اختصار).
(2). جونس هنوي، زندگي نادر شاه. ترجمه اسماعيل دولتشاهي، ص 310.
(3). نديم الملك اصفهاني، تاريخ مختصر اصفهان. به نقل از: فرهنگ ايرانزمين. ج 12، ص 157.
ص: 338
دروازه دولت، دروازه فين، دروازه قصر ملك، دروازه قم و دروازه اصفهان.» «1»
شهر كاشان: كارري مينويسد: «كاشان هم مثل قم بوسيله خاني اداره ميشود. دور شهر را دو ديوار به فاصلهاي اندك احاطه كرده. بازار شهر وسيع جالب و ديدني است. صنعتگران زيادي دارد؛ مسگران هنرمند ماهر، روي ظروف مسي كندهكاريهاي زيبايي ميكنند. كوچهها غالبا زيبا و آبادند. كاروانسراها در همهجا دو طبقه، معمور و دايرند. بازرگان، پيشهور، هنرمند هر جا بچشم ميخورد. حياطها همه وسيع و داراي حوض آبند. اغلب بازرگانان ساكن اين كاروانسراها شب را در كنار حوض بساط شام و رختخواب ميگسترند و به استراحت ميپردازند.
اطراف در پنجرههاي منازل و حجرات و دكانها را با آجرهاي رنگي زينت دادهاند. محصول صنعتي شهر انواع پارچههاي حرير است. تجارت اين كالا عده بيشماري از بازرگانان را از اطراف و اكناف كشور به اين شهر كشانده است. مقدار زيادي از اين محصول به هند و ساير ممالك آسيايي صادر ميشود. رفيق من، «مالاشي»، تافتهاي به طول سه گزونيم و به عرض دو پالم و ربع، به من نشان داد كه به دو عباسي خريده بود، در صورتيكه 38 فولس ارزش داشت.» «2»
توماس هربرت انگليسي، كه در سال 1628 ميلادي (سال آخر سلطنت شاه عباس اول)، به كاشان آمده است، چنين ميگويد: «كاشان را از حيث عظمت و ثروت و زيبايي، حقا ميتوان دوم شهر ايران ناميد. سكنه آن قريب چهار هزار خانوار ميباشند. خانهها خوب ساخته شده. داخل بسياري از آنها گچبري و نقاشي شده است. مساجد و امامزادهها داراي گنبدهاي زيبا و به رنگ فيروزهاي است. بازار كاشان خيلي بزرگ و يكنواخت و انباشته از انواع منسوجات ابريشمي و زريدوزي و پشمي است، كه از حيث بافت و رنگآميزي در دنيا بينظير است. بطور خلاصه، ميتوان گفت كه كشور ايران شهري بهتر از كاشان، از حيث صنعت و مدنيت و حسن اداره امور، ندارد. اين شهر از جهت تفريح و خوشگذراني هم نقصي ندارد.
باغهاي فراوان و ميوههاي گوناگون دارد.
كاروانسراي اين شهر، بسيار عالي و بينظير است، و از تمام كاروانسراهايي كه ما در ايران ديديم بهتر است. اين مهمانسراي وسيع و مجلل، طوري ساخته شده كه موكب بزرگترين پادشاهان آسيا ميتواند در آن منزل نمايد. اين بناي دولتي را شاه عباس كبير براي آسايش مسافرين ساخته است.» نيم قرن بعد، شاردن فرانسوي، بناهاي كاشان را بدينگونه توصيف كرده است: «ساختمانهاي كاشان از آجر و خشت بنا شده است. بازارها و گرمابههاي آن فوق- العاده عالي و خوب و تميز و خوش ساخت است. كاروانسراهاي متعدد نيز در اين شهر، ديده ميشود. كاروانسراي شاهي كه در خارج كاشان در جوار دروازه شرقي ساخته شده است، عاليترين مهمانخانه شهر و بهترين كاروانسراي تمام ايران بشمار ميرود. وي پس از شرح مفصلي كه از نقشه بنا و قسمتهاي داخلي و تزيينات اين كاروانسراي دو طبقه داده است، اضافه ميكند كه در جوار بناي مذكور، كاخ همايوني و در روبرو، عمارت مخصوص اقامت سفيران ديده ميشود. هردو بنا يادگار شاهنشاه بزرگ مزبور است و هريك باغات بسيار زيبا و مصفايي
______________________________
(1). سياحتنامه شاردن، پيشين. ج 3 ص 83- 82 (به اختصار).
(2). سفرنامه كارري، پيشين. ص 58- 57
ص: 339
در پشتسر دارد. منطقه مركزي، ميدان مشق سواران است. در خود شهر و حومه آن، كه زيباتر از خود شهر است، از قرار اظهارات موثق، مردم مجموعا ششهزار و پانصد باب خانه، باغچه و چهل باب مسجد، سه باب مدرسه، و بيش از دويست باب امامزاده وجود دارد [سياحتنامه شاردن.
ج 3، ص 83].» «1»
بازار: بازارهاي كاشان از ديرباز قابل توجه و ديدني بوده است و مهمترين بازارهاي اين شهر قديمي عبارتند از: بازار مسگري، رنگرزي، زرگري، كفشدوزي و بازار ريسمانفروشي.
بازار مسگري كاشان تا نيمه اول قرن حاضر اهميت و شهرت جهاني خود را از دست نداده بود، و به گفته پروفسور ادواردبراون، بازار مسگرهاي كاشان با صداي دائمي چكش كه روي مس ميخورد و كورههايي كه مس در آنها قرمز ميشود، از نقاط تماشايي مشرق زمين است. «2»
تهران در عهد صفويه: بطوريكه پيترو در سفرنامه خود، مينويسد: شاه عباس در ضمن مسافرت خود در تهران توقف نكرد. و با طعنولعن و نفرين از اين شهر ياد كرده است. و ظاهرا علت اين بيمهري، اين است كه يكبار در اثر افراط در خوردن ميوه در اين شهر، بيمار شده است.
ولي پيترو، عليرغم شاه، وارد تهران ميشود. به نظر او: «تهران شهر بزرگي است كه از قزوين وسيعتر است، ولي عده كمي در آن ساكن هستند. تمام اين شهر از باغهاي بسيار بزرگي پوشيده شده، و همه رقم ميوه در آن يافت ميشود، منتهي به علت گرمي هوا، صبح خيلي زود، بايد آنها را بچينند و براي فروش به اطراف بفرستند. تهران پايتخت ايالتي است كه بههمين نام خوانده ميشود و مقرخان است. خيابانهاي آن از نهرهايي كه تعداد آنها فوق العاده زياد است سيراب ميشود، و همين نهرهاي پهن و باريك و كوتاه و طويل براي آبياري باغات نيز مورد استفاده واقع ميشود. خيابانها، پر از درختهاي چنار است كه همه پر برگ و قطور و زيباست.
بايد بگويم كه در تمام مدت عمر خود، هيچوقت تعداد به اين زيادي، چنارهاي تنومند زيبا نديدهام. تنه اين درختان به اندازهاي قطور است كه اگر دو مرد دست به دست يكديگر بدهند باز هم نميتوانند يكي از آنان را در بغل بگيرند. و من بايد واقعا تهران را شهر چنار بنامم. از اين گذشته، عمارت يا چيز زيباي ديگري در اين شهر نيست.» «3»
شهر قزوين: پيترو، در عهد شاه عباس، درباره قزوين، چنين مينويسد: «قزوين شهر بزرگي است كه مركز قسمت بزرگي از ايالت آذربايجان محسوب ميشود. شهر داراي حصار نيست و سكنه آن غالبا از بازرگانان و سوداگران هستند. خانهها بد و وضع آنها، بخصوص از بيرون، رقتآور است، و از وقتي، دربار از اينجا منتقل شده، غالب آنها بخرابي گراييده است.
خيابانها بسيار بد و باريك و كج و معوج و پرگردوخاك و بعلت تابش آفتاب، عبور از آنها با زحمت انجام ميگيرد. ساختمانهاي بازار بسيار بيقواره و زشت است. رويهمرفته رونق قزوين خيلي كمتر از آن چيزي بود كه فكر ميكردم؛ درست برعكس اصفهان كه خيلي بيش از حد تصور من زيبا بود.» «4»
______________________________
(1). آثار تاريخي شهرستانهاي كاشان و نطنز، پيشين. ص 149- 148.
(2). ر ك: همان. ص 283.
(3). سفرنامه پيترو دلاواله. ترجمه شجاع الدين شفا، ص 288.
(4). همان. ص 290 (به اختصار).
ص: 340
وضع خيابانها و ميدانها: «ميدان قزوين، از ميدان نقش جهان اصفهان كوچكتر و از دولتخانه يا قصر شاهي اندكي دور بود و تا بازار بزرگ شهر، فاصلهاي نداشت. طول اين ميدان سه برابر عرض آن بود و مخصوصا آن را درازتر ساخته بودند تا براي چوگانبازي و بازيهاي ديگري، مانند گاوبازي و گرگدواني و غيره، مناسب باشد.
ميدان را همه روز عصر، چندين سقابا مشكهاي پرآب، آب ميپاشيدند و پيش از آنكه شاه به ميدان آيد، سرداران و بزرگان كشور، دستهدسته، در گوشه و كنار آن، باهم به صحبت مشغول ميشدند. ديدار شاه در ميدان شهر آسان بود، زيرا او هر وقت كه در قزوين يا اصفهان بسر ميبرد، تقريبا همه روز عصر، به ميدان ميرفت. در صورتيكه بار عام در دولتخانه، چند روز يكبار پيش از ظهر، داده ميشد و شركت دربار عام نيز كار آساني نبود.
همينكه شاه سواره وارد ميدان ميشد، كساني كه پياده به آنجا آمده بودند، پشت نردههاي چوبي كه گرد ميدان كشيده شده بود يا به زير اتاقها و طاقنماهاي اطراف، يا روي بام اين اتاقها كه ارتفاع زيادي نداشت ميرفتند. سواران نيز گرداگرد ميدان، جلو نردهها صف ميكشيدند و بدين ترتيب، ميدان خالي ميشد. شاه با نديمان، بدرون ميدان ميآمد و همه با فرود آوردن سر، به او سلام ميكردند. شاه چندين بار، گردش دور ميدان را تكرار ميكرد و در دفعات بعد، ديگر كسي سر فرود نميآورد. شاه با كمال سادگي و مهرباني، با همه سخن ميگفت و همه را مفتون و شيفته خود ميساخت. گاه شاه با كمال سادگي و بدون احساس خطر، در كوچهها و ميدان و بازارهاي شهر ميگشت، ولي در اين گردشها كسي حق سخن گفتن و تقديم عريضه نداشت بلكه از دور فرياد «زندهباد شاه» برميآوردند.» «1»
تكيه و حسينيه: از عهد صفويه به بعد، كه شيعيان به اقامه مراسم مذهبي و عزاداري علاقهمند شدند، نه تنها از گذرگاهها و چارسوهاي مسقف براي اجتماعات مذهبي استفاده مي- كردند بلكه ساختن تكيه و حسينيه نيز معمول گرديد. «مهمترين تكاياي آن زمان، در كاشان، از اين قرار بوده است: تكيه پاي نخل، در اواخر بازار بزرگ شهر؛ تكيه سرپوشيده كوي طاهر- منصور؛ تكيه قبرستان درب باغ؛ تكيه گذر سرپره ... حسينيهها هريك داراي غرفهها و طاقنماهاي بزرگ و كوچك بود و در هر كوي و برزن؛ در ايام عاشورا، آنها را سياهپوش ميكردند و به انواع چراغهاي رنگارنگ ميآراستند ... از دوره كريمخان زند؛ تكاياي مخصوص و وسيعتري فقط براي تعزيهخواني ساخته شد كه در وسط آنها تختگاه برجستهاي به ارتفاع يك متر از كف زمين، براي نمايش دادن صحنههاي مختلف تعزيه ساخته شده بود.» «2» در اينجا بيمناسبت نيست نگاهي به امپراتوري روم بيفكنيم و شهر معروف قسطنطنيه را با شهرهاي مهم ايران مقايسه كنيم: گيبون در تاريخ انحطاط و سقوط امپراطوري روم، ضمن توصيف وقايع مربوط به سالهاي 300 تا 500 ميلادي، از عظمت شهر قسطنطنيه سخن ميگويد و مينويسد: «در حدود يكصد سال پس از ايجاد اين شهر، نوشتهاند كه قسطنطنيه صاحب يك آموزشگاه جامع، يك سيرك در تماشاخانه، يكصد و پنجاه و سه باب گرمابه خصوصي و هشت گرمابه عمومي، پنجاه و دو رشته رواق،
______________________________
(1). زندگاني شاه عباس اول، پيشين. ج 2، ص 84- 82 (به اختصار).
(2). آثار تاريخي شهرستانهاي كاشان و نطنز، پيشين. ص 310- 309 (به اختصار).
ص: 341
پنج دستگاه سيلو، هشت آبانبار، چهار تالار وسيع براي كنكاش نمايندگان سنا يا محاكم داد- گستري، چهارده كليسا، چهارده كاخ، و چهار هزار و سيصد و هشتاد و هشت باب خانه بود كه هر كدام بواسطه عظمت و وسعت يا زيبايي، بر ساير خانههاي توده مردم شهر امتياز داشت.» «1»
پيدايش شهرهاي جديد:
غير از شهرهايي كه از بركت موقعيت جغرافيايي، و يا به حكم علل و عوامل اقتصادي بوجود آمدهاند، بعضي از شهرها به ميل و اراده سلاطين، با كوچ دادن مردم بعنف، بوجود ميآمدند كه از آنجمله جلفاي اصفهان و فرحآباد مازندران قابل توجه و شايان ذكر است. پيترو مينويسد: «يك ارمني كه از فرحآباد بازگشته بود، روز سيزدهم فوريه [1619 ميلادي] اين اخبار را به من داد و گفت، در فرحآباد، چهل هزار خانواده ارمني و دوازده هزار خانواده گرجي و هفت هزار خانواده يهودي و در حدود بيست هزار خانواده مسلمان اهل شيروان، و عدهاي از مردم گيلان و سرزمينهاي ديگر زندگي ميكنند كه اهالي بومي و درباريان را نيز بايد به اين رقم اضافه كرد.
اين مطلب را مينويسم تا متوجه شويد كه تشكيل اين شهر با چه مقياس وسيعي شروع شده است، و مرتبا وسعت و جمعيت آن رو به فزوني است. منتهي بايد صبر كرد و ديد، آيا بعد از مرگ شاه عباس نيز اين وضع ادامه خواهد داشت يا شيرازه كار از هم خواهد گسيخت ...» «2»
از اين گزارش پيترو دلاواله بخوبي پيداست كه مردم ايران در قرون وسطي، از يكي از ابتداييترين حقوق مسلم بشري، يعني «آزادي مسكن»، بينصيب بودند و زورمندان زمان، بنا به مصالح اقتصادي و سياسي و نظامي خود، ميتوانستند مردم بيپناه، مخصوصا اقليتهاي مذهبي، را، بدون مشورت و گفتگو با آنها، از خطهاي به خطه ديگر كوچ دهند و لواين كه با اجراي اين دستور ظالمانه، هزاران نفر از آنها به خاك هلاك افتند و جمع كثيري دارايي و منبع درآمد و كسب خود را از دست بدهند.
پيترو، ضمن مسافرت خود در مازندران، راجع به فرحآباد، مينويسد: «خيابانهاي فرحآباد تماما پهن و طويل هستند و در دو طرف آنها خانههاي متعددي قرار دارد. در مقابل هر خانه، چاهي است كه آب باران داخل آن ميشود. خانهها عموما يك طبقه است و سقف آنها با نيهاي مرداب، كه بخوبي جلو نفوذ باران را ميگيرد، پوشيده شده است. ديوار خانهها سنگ ندارد بلكه كاهگلي است؛ فقط خانه شاه با آجر ساخته شده است.
بطور كلي، تمام اين شهر جديد، از گل و چوب و ني و كاه ساخته شده، به اين مناسبت، غالبا آتشسوزي سرتاسر يك خيابان را از بين ميبرد. بهمين علت، اخيرا شاه ديگر اجازه نميدهد جز با مواد خوب، خانهاي بسازند.» «3»
نقش جارچيباشي در شهرها: را فائل دومان، ضمن مشاغل عهد شاه عباس ثاني، از شغل جارچيباشي يعني رئيس جارچيان نام ميبرد و در وصف او ميگويد: «اين شخص، تحت فرمان خود، افراد متعددي دارد كه براي پنج يا شش درم، در كوچه و بازار راه
______________________________
(1). پيشين. ص 256.
(2). سفرنامه پيترو دلاواله، پيشين. ص 443.
(3). همان. ص 176- 175 (به اختصار)
ص: 342
ميافتند تا براي يافتن اشياء گمشده جار بكشند. ايشان با صداي بلند، فرياد ميكشند كه مثلا خداوند بر هر مسلمان واقعي كه مثلا الاغ يا غلام يا چيز ديگري را يافته است، ببخشايد و به هركس كه از آن گمشده خبر يا علامتي دهد، صد دينار داده ميشود.» «1» رافائل اظهارنظر ميكند كه از اين راه، كمتر چيز گم شده بدست ميآيد بلكه تنها وسيله، اعمال قدرت است. «2»
بازار وكيل: «كريم خان نزديك به مسجد خود، چهار بازار از آجر و گچ ساخته و در شالده آن سنگهاي بزرگ بكار برده و در وسط چهار بازار، چهارسويي ساخته بسيار بلند، با طرزي دلپسند كه شايد در سراسر ايران از لحاظ معماري و زيبايي كمنظير باشد. مرحوم فرصت الدوله، در آثار العجم، مينويسد: يكي از اين بازارها به بازار بزازان شهرت داشت، و آن مشتمل بود بر چهل و يك طاق تا برسد به چهارسوي مذكور. در وسط اين بازار، بازار ديگري بود با يازده طاق موسوم به بازار شمشيرگران، بازاري ديگر با چهل و شش طاق به نام بازار كلاهدوزان؛ و بازار ديگري با نوزده طاق به نام بازار يراقبافان و بالاخره بازار ديگري با ده طاق به اسم بازار سراجان.» «3»
«اسكات وارينگ، يك انگليسي كه تقريبا بيست و اند سال پس از كريم خان به شيراز آمده، در كتاب خود به نام مسافرت از هند به شيراز در سال 1802 درباره اين بازار، مينويسد:
بازار وكيل بناي عظيمي است از آجر كه به سبك اكسترچنج مسقف و پوشيده است. طول آن در حدود نيم ميل است و عرض آن در حدود پنجاه پا. اين بازار هنگام شب كه چراغهاي آن روشن است، درخشندگي و شكوه بيشتري دارد. بازارهاي متعدد و زيباي ديگري نيز در شيراز وجود دارد ولي هيچكدام آنها به زيبايي و عظمت بازار وكيل نيست.» «4»
حصار شيراز: ژانگوره فرانسوي، مينويسد: «اولين مرتبه كه در پيرامون شيراز يك حصار محكم، با سنگها و خشت پخته، ساخته شد، در دوره سلطنت صمصام الدوله، پسر عضد الدوله ديلمي، بود و آن حصار دوازده هزار ذرع (بيش از 12 كيلومتر) طول داشت. مردم در جنوب ايران ميگفتند، ديوار گلي هشتاد سال، و ديوار سنگي هشت قرن دوام ميكند. ديواري كه صمصام الدوله ديلمي در اطراف شيراز ساخت، با اينكه تمام از سنگ نبود و آجر هم داشت، چهار قرن دوام نمود و تا قرن هشتم، باقي بود و در نيمه قرن هشتم هجري، حصار شيراز رو به ويراني گذاشت و محمود شاه اينجو آن را بطور كامل مرمت كرد؛ و همان حصار است كه هنگام حمله تيمور به فارس، در نيمه دوم قرن هشتم هجري، باقي بود. تيمور در خارج از شهر شيراز، سلسله آل مظفر را بكلي شكست داد و به اين ترتيب، شهر شيراز از قتل عام و خرابي نجات يافت.
هنگامي كه تيمور وارد شيراز شد، اين شهر داراي هفده محله و نه دروازه بود. اما وقتي علي مراد خان زند، چهارصد و يك سال بعد از ورود تيمور لنگ، فارس و شيراز را محاصره كرد، آن شهر وسعت دوره آل مظفر را نداشت و داراي هفت محله و هفت دروازه بود، اما يك حصار محكم
______________________________
(1). عباس آگاهي، «وضع ايران در زمان شاه عباس ثاني» (مقاله)؛ مجله بررسيهاي تاريخي. سال 9، شماره 3 ص 161.
(2). ر ك: همان.
(3). عبد الحسين نوائي، كريم خان زند. ص 306.
(4). همان. همان صفحه.
ص: 343
شهر را محافظت ميكرد.
صادق خان برادر كريمخان زند تصميم بمقاومت گرفت. در نتيجه اين محاصره طولاني «از روز پانزدهم ماه ذيحجه تا اول محرم سال 1197 هجري قمري، 20 هزار تن از شيرازيها از گرسنگي مردند. آنچه سبب شد كه 20 هزار تن در آن 15 روز بميرند، تحمل كمبود خواربار و گرسنگي نه ماهه بود وگرنه در 15 روز انسان از گرسنگي بهلاكت نميرسد.» «1»
مختصات مساكن مردم در مناطق گرم و خشك
بادگير و خيشخان: در مناطق خشك و گرم ايران، از ديرباز، استفاده از بادگير معمول بوده است. به قول آقاي مهندس پيرنيا، «بادگير از روزگاران دور، در ايران بكار گرفته شده و از نامهاي باستاني و گوناگون آن، مانند و اتغر و بادهنج و باتخان و خيشود» و خيش خان برميآيد كه پديدهاي تازه نيست. بادگير انواع گوناگون دارد و بنابر وضع اقليمي و جهت باد، به هيأتهاي مختلف در سراسر ايران ساخته شده، و زيباتر و پركارتر و درستتر آنها در پيرامون دشتهاي خشك و سوزان و بويژه در شهرهاي كاشان و يزد و بم و جهرم و طبس و كرانههاي خليج فارس و اروندرود، نهاده است.
بادگير با توجه به جهت وزش باد، گاهي زمينه چهارگوش و هشتگوش و بيشتر زمينه مستطيل دارد، و گاهي هم در كرانههاي دريا تنها بصورت هواكشي در عكس جهت وزش باد دريا، برفراز ساختمانها، به چشم ميخورد. بادگيرهاي چهارگوش و هشتگوش مناسب مناطقي است كه جهت وزش باد در تابستان از يكسو و معمولا از شمال شرق به جنوب غرب است، و به همين جهت، سطح نماي بزرگ بادگير را فقط مواجه با يك جهت يعني شمال شرق ميسازند و جبهههاي ديگر را ميبندند. «2»»
خيش: ظاهرا «خيش يكنوع پارچه كتاني بود كه در اتاق ميآويختند و آن را نمناك ميكردند تا شايد از بركت آن اندكي هوا خنك شود. در تاريخ برامكه ص 59 سطر 8، ميخوانيم: خانهاي ديدم خيش آويخته.» «3»
منازل لار: كارري، طي مسافرت خود، از شهر لار ميگذرد و مينويسد: «چون شهر لار بيشتر گرم ميشود، لذا در پشتبامها بادگيري تعبيه گرديده كه درون اتاقها را بوسيله دريچهاي تهويه و خنك ميكند.» «4»
تشكيلات يك خانه معتبر در اصفهان: «كارري» مشخصات يك خانه اعياننشين را در اواخر عهد صفويه، چنين توصيف ميكند: «معمولا در بزرگي به حياطي باز ميشود و در وسط حياط، حوض فوارهداري وجود دارد. در سه طرف حياط اتاقهايي بنا شده، زير اتاقها زيرزمينهايي تعبيه گرديده. اهل خانه تابستان را در اين زيرزمينها استراحت ميكنند. زيرزمينها پنجرههاي
______________________________
(1). خواجه تاجدار، پيشين. ج 1، ص 464- 458 (به تناوب و اختصار).
(2). محمد كريم پيرنيا، «بادگير و خشيخان» (مقاله)، مجله باستانشناسي و هنر ايران. شماره چهارم، سال 48، ص 43 به بعد.
(3). نقل از: قابوسنامه (حواشي به قلم دكتر غلامحسين يوسفي). ص 326.
(4). سفرنامه كارري، پيشين. ص 192.
ص: 344
مشبك كوچكي دارند كه هوا و روشنايي را از آنها ميگيرند. كف اتاقها با فرشهايي متناسب با ثروت صاحبخانه مفروش است. در يكي از اتاقها تعداد زيادي تشك و لحاف پنبهاي روي هم چيده شده است؛ اينها به درد استراحت شبانه اهل خانه ميرسد. منزل ثروتمندان غالبا دو طبقه است. از در بزرگي به دالان مسقفي وارد ميشود؛ در طرفين دالان، اتاقهايي قرار گرفته كه سقف و ديوارهاي آنها بطرزي بديع، معماري و نقاشي شده. پشت پنجرههاي حرمخانه، پردههايي آويزان است. در بعضي جاها بجاي پنجره، قطعهاي چوب مشبك كار گذاردهاند كه در آن نقشهايي به اشكال هندسي تعبيه و شيشههايي در آن شبكهها قرار داده شده است. پشتبامها معمولا صاف و هموار و كاه و گلاندود است. شبهاي تابستان، عدهاي پشتبام ميخوابند. در زمستان، بايد هميشه مواظب پشتبامها بود تا برف و باران صدمه زيادي به آنها نزند، و از اين جهت است كه پس از باريدن برف، بلافاصله آنها را برفرويي ميكنند.
ايرانيها بهترين اثاث و نفيسترين فرشهاي خود را در اتاق پذيرايي جا ميدهند و در ديگر اتاقها غالبا چيز مهمي ندارند؛ و چون كف اتاقها مفروش است، معمولا رختخواب را بروي زمين پهن ميكنند.
با وجود اينهمه نقص، شهر اصفهان بعلت موقع بازرگاني و طبيعي خود، خيلي پرجمعيت است و بازرگانان زيادي از نقاط مختلف دنيا بدان روي آوردهاند. بازار اصفهان از كالاهاي گرانبها پر است و هرگونه متاعي در آن يافت ميشود.» «1»
اثاث خانهها: توماس هربرت، در قرن هفدهم، چنين نوشت: «ايرانيان در خانه خود، اثاث زيادي جز قالي و مقداري اسباب مسي ندارند. آنان روي زمين غذا ميخورند و مثل خياطان چهارزانو مينشينند. هيچ فرد معمولي نيست كه قالي خوب يا بدي نداشته باشد و سرتاسر خانه يا اتاق پوشيده از قالي است.» «2»
در شرح مسافرت شرلي به انگلستان و آمدن هيأت سياسي انگلستان به ايران، ضمن مطالعه گزارشهاي روزمره ماه ژوئن 1628، ميخوانيم كه در يكي از قصور شاه در اشرف مازندران، اتاقي در اندرون قصر با فرشهاي زيبا آراسته شده بود «ديوار و بالاي اتاقها طلا- كاري شده، و منقوش به عكسهاي مرد و زن است و طبق مرسوم اين كشور، بطور جالبي، با طلا و ساير رنگها نقاشي شده است.
در برخي از اتاقها تختخوابهايي بود كه نيم دوجين از صيغههاي وي باهم ميتوانند روي آنها بغلتند. اطراف اتاقهاي ديگر، آيينهكاري شده است، بطوريكه بتواند در موقعي كه با صيغهها عشقبازي ميكند، تمام اندام ديده شود. برخي از اتاقها پر از چينيهاي جالبي است كه براي نوشيدن قهوه و شراب، ضمن خوشگذراني در ميان زنانش، بكار ميرود. در يك اتاق ديگر، تيروكمان شاه را ديدم و قلابهاي مخصوصي كه براي چيدن ميوه از درخت بود.
در ميان جهانگرداني كه در عهد صفويه به ايران آمدهاند، پيترو دلاواله و كارري سابق الذكر، به مشكل مواد سوختني و تأمين حرارت و گرما در فصل زمستان، مخصوصا در
______________________________
(1). همان. ص 65- 64.
(2). ويل رارييل دورانت، آغاز عصر خرد (تاريخ تمدن). ترجمه اسماعيل دولتشاهي، ص 570 (به اختصار).
ص: 345
مناطق سردسير ايران، اشاراتي كردهاند.
وسيله سوخت: كارري در سفرنامه خود، مينويسد: در يكي از دهات آذربايجان، چوب بقدري كم است كه مردم «در زمستان، از تپاله حيوانات كه در تابستان آنها را جلو آفتاب خشك ميكنند، براي گرمي استفاده مينمايند.» «1»
كرسي: پيترو دلاواله، در طي مسافرت خود، براي اولينبار، در كردستان با «كرسي» مواجه ميشود و از اينكه در ايران بجاي بخاري، از كرسي براي گرم شدن استفاده ميكنند اظهار شگفتي ميكند. وي در سفرنامه خود، بتفصيل، از خصوصيات كرسي يعني «چاله» يا منقل آتش و طرز نهادن آن در وسط چهارپايه كرسي و لحاف بزرگي كه در روي آن ميافكنند و دشكهايي كه در چهار طرف آن قرار ميدهند، سخن ميگويد و مينويسد: مردم «در موقع غذا خوردن و صحبت كردن و حتي براي خوابيدن، از آن استفاده ميكنند. و اشخاص، روي زمين، در روي تشكهايي كه كنار آن قرار دارد، بطوري مينشينند كه شانه و پشت آنان به ديواري كه جلو آن متكا و بالش چيده شده است تكيه ميكنند. حرارت اين دستگاه به اندازهاي مطبوع و لذتبخش است كه من هرگز وسيلهاي به اين مفيدي براي مبارزه با سرماي زمستان نديدهام؛ و قصد دارم موقع مراجعت به ايتاليا دستور دهم نمونههايي از آن بسازند.» «2»
سرگذشت ساختمانها و مواد ساختماني
«مواد اوليه ساختماني غالبا در طول تاريخ بشر، يكسان ماندهاند. در اقتصاد مردم اوليه و عقبمانده، گل، برگ، كاه، پوست، استخوان و ساير موادي كه به آساني تهيه ميگردد، براي خانهسازي بكار ميرفته، اما بيشتر بناها و راههاي جهان از چوب و سنگ ساخته شده است.
در آغاز تاريخ، انسان فقط با كلفت كردن ديوار و افزودن به عرض آن، مسكني براي خود فراهم ميكرد. به اين ترتيب، در طرحريزي محدوديتهاي فراواني پيش ميآمد. اما با پيدايش آهن و فولاد، در استخوانبندي بنا و بكار بردن سيمان و ماسه اكنون لازم نيست براي تأمين دوام و ارتفاع بنا مقادير هنگفتي مواد ساختماني را بر سر هم سوار كنند. به اين ترتيب، آهن و فولاد در صنايع ساختماني انقلابي عظيم ايجاد كردند؛ يعني در حال حاضر غير از شن، قلوهسنگ، آهك، خاك رس، گچ، چوب، قير، از آهن و فولاد، كائوچو و كاشيهاي پلاستيكي، آجرهاي شيشه، ورقههاي نسوز و آجرهاي سيماني در ساختمانهاي جديد استفاده ميكنند.
معمولا معمارها سعي ميكنند بنا را با موادي كه در محل موجود است، بسازند و بار گران هزينه حملونقل را تحمل نكنند. در بعضي از نقاط آمريكا، استخوانبندي بنا را با الوار جنگلي بالا ميآورند در حاليكه در انگلستان و آلمان، بيشتر بنا را با سنگ و آجر ميسازند. چوب و صنايع نجاري از ديرباز، در ساختمانها ضرورت قطعي داشته. در سراسر عالم، چوب را به شكل تير و الوار و يا تخته حملونقل مينمايند، و خانهها و مبل، بنا بخصوصيات محل، بوسيله نجارها و مبلسازان ساخته و پرداخته ميشود.
از جنگ جهاني دوم به بعد، خانههاي پيش ساخته متداول گرديده و مورد قبول عامه
______________________________
(1). سفرنامه كارري، پيشين. ص 44.
(2). سفرنامه پيترو دلاواله، پيشين. ص 15.
ص: 346
مردم در جهان متمدن قرار گرفته است. حال، تمام ديوار و بدنه عمارت كه از اجزاء چوب و فلز و غيره ساخته شده به محل حمل ميگردد و بوسيله كارشناسان بر روي هم سوار ميشود. در ساختمان جديد، تأمين گرمي (شوفاژ) تهويه لولهكشي و سيمكشي از ضروريات است. تنها خطر چوب، قابليت آتشگيري آن است، و امروز مواد معدني نسوز در بعضي مناطق، جاي چوب را گرفته است.» «1»
خانه و مسكن
خانه و مسكن، در صورتيكه روي اصول صحيحي ساخته شود، در سلامت و آسايش عمومي تأثير فراوان دارد. مدارك تاريخي نشان ميدهد كه در ايران، از ديرباز، اكثريت مردم بخصوص طبقه وسيع كشاورزان، از مسكن و تغذيه صحيح و كامل بينصيب بودند، و همه ساله در ايران عده معتنابهي در نتيجه نداشتن خوراك و پوشاك كافي و مسكن مناسب، جان سپردهاند. «مطابق آمار يونسكو، در روي كره زمين، 280 ميليون نفر بدون مسكن هستند و كوليوار زندگي ميكنند؛ 710 ميليون نفر در كلبهها و 1300 ميليون نفر در خانهها سكونت دارند.
سكني گزيدن چندين نفر در يك اتاق محقر، خطرات بسياري دربردارد. بيماريهاي سل، ديفتري و مننژيت بوسيله ترشحات دهان از يكي به ديگري، سرايت ميكند، و نزديك هم خوابيدن موجب سرايت بيماريهاي جلدي و مقاربتي ميگردد. آنچه كمال مطلوب است يك منزل براي هر خانواده، يك اتاق، براي هر نفر، و يك حمام براي هر منزل است. مسكن بايد خشك، هوادار، روشن، و پاكيزه باشد؛ بسهولت بتوان آن را گرم كرد؛ از اطراف آن بوي بد استشمام نشود؛ بيسروصدا باشد و از خطر آتشسوزي و زمين لرزه مصون باشد. مسكن مرطوب سبب زيانهايي از قبيل رماتيسم و سرماخوردگي ميگردد. اغذيه در اتاق مرطوب زود فاسد ميشود. حشرات در هواي مرطوب بهتر زيست و نمو ميكنند. اتاق مرطوب دير گرم ميشود.
اطاق مسكوني بايد آفتابرو باشد. موقعي كه هوا ملايم است، پنجره را بايد باز گذاشت و از اشعه مستقيم آفتاب استفاده كرد. اتاق خواب بايد روشن، فضادار و بيسروصدا باشد؛ به آساني تهويه شود. فضا و هواي لازم براي هر فرد بالغ 16 متر مكعب است، زيرا يك فرد بالغ در هر ساعت 32 متر مكعب هوا لازم دارد و هواي هر اتاق با وجود بسته بودن دروپنجره در يك ساعت دو مرتبه تعويض ميشود. تختخواب را بايد طوري قرار داد كه نور آفتاب به آن نتابد. مستراح بايد بخارج پنجره داشته باشد و مدام تهويه شود. نظافت مستراح در بهداشت اهالي خانه اهميت مخصوص دارد. حرارت اتاق مسكوني بايد بين 18 تا 20 درجه باشد. در موقع خواب 12 درجه حرارت كافي است.» «2»
شهرها «در قاره آسيا، سواي آسياي شوروي، فقط شش درصد از مردم در شهرهايي زندگي ميكنند كه بيش از يكصد هزار نفر جمعيت دارد، و در قاره آفريقا اين نسبت به پنج درصد تقليل مييابد.
در ممالك عقبمانده، نقش عمدهاي كه بوسيله شهرها ايفا ميشود، چندان آشكار
______________________________
(1). لستر كليم و ديگران، جغرافياي اقتصادي جهان. ترجمه فتح اللّه حكيمي، ص 237- 236 (به اختصار).
(2). ر ك: دانش بشر (دايرة المعارف). به اهتمام مهدي تجليپور، ص 242.
ص: 347
نيست، براي اينكه همه آنها داراي شهرهايي هستند كه زندگي سياسي ملتها، در آن اداره ميشود. به عبارت ديگر، شما ممكن است با هواپيما به دور دنيا حركت كنيد و در عقب افتاده- ترين كشور نيز وارد يك فرودگاه عالي و تميز شويد، ولي همان نقطه، عبارت از مركز تجمع سياسي و اقتصادي يك منطقه بزرگ است كه از حيث صنعت و كشاورزي، عقبافتاده و درآمد فردي ناچيز دارد و اقتصاد خانوادگي در آنجا حكمفرماست.
نمو سريع شهرها در قسمتهاي صنعتي و تجارتي جهان، تماسها و دادوستد مردم دنيا را زياد مينمايد. برخلاف آن روزهايي كه هر فاميل يا آبادي قسمت عمده خوراك، سوخت و البسه خود را در محيطي به شعاع پنج تا ده ميل فراهم ميساخت، امروز حتي فقيرترين شهرها قهوه خود را از برزيل تهيه مينمايد. گندم و گوشت گاو را از هزارها ميل فاصله حمل، و پشم و كره از استراليا و عروسك را از ژاپن خريداري مينمايند.
براي حمل اين كالاها به محل، در وقت معين و بطرز درست و بقيمتي كه مورد قبول مصرفكننده باشد، بايد خدمات زيادي بوسيله دلالها، بانكها، باربندها، ملوانان، دستگاههاي تبليغاتي، عمدهفروشها خردهفروشها و ... انجام گيرد.» «1»
اثر تخريبي يك لشكركشي: غالبا شهرها و آباديها در اثر لشكركشي سلاطين و جنگ و ستيز فئودالها، به ويرانه تبديل ميشد. نويسنده عالم آراي عباسي، درباره شهر تبريز پس از عزيمت قواي ترك و بازگشت حمزه ميرزا به آن شهر، چنين مينويسد: «.. روزي كه به شهر آمد، طرفه شهري بنظر درآمد. جميع خانهها كه به طلا و لاجورد تزيين يافته بود، خراب شده؛ درها و پنجرهها نقاشي كنده شده، بجاي هيمه سوخته شده بود؛ درختان باغها و باغچهها قطع شده ... از چندين خانه دلنشين، يك خانه كه استعداد نشيمن يكي از اوسط الناس را داشته باشد، سالم نمانده بود ... جميع دكاكين و خانات كاشيكار دو طبقه و حمامات ويران شده ... «2»» تاريخ اجتماعي ايران ج5 347 خانه و مسكن ..... ص : 346
پايان دوره صفويه تا روي كار آمدن كريم خان زند، فعاليت عمراني جالبي در ايران صورت نگرفت. كريم خان در دوره كوتاه فرمانروايي خود، در راه آبادي شيراز و سعادت مردم ايران قدمهايي برداشت ولي با مرگ او، در نتيجه جنگهاي متوالي و كشمكش مدعيان تاج و تخت جز كشتار و تخريب، كاري انجام نشد. از دوره فتحعلي شاه، از بركت امنيت نسبي، با كندي، قدمهايي در راه عمران و نوسازي بعضي از شهرها برداشته شد.
وضع شهرها در عهد قاجاريه
سرهنگ در وويل كه در عهد فتحعلي شاه، از ايران ديدن كرده است، درباره ايران آن روز مينويسد: «در اين عصر، صرفنظر از شهر زيباي شيراز و چند شهر ديگر فارس و عراق عجم، سراسر ايران ويرانه بزرگ و دشت بايري بيش نبود و فشار مصائب جنگ و يغما و چپاول، از ساكنين معدود آن، شوق و قدرت بكار را براي آباد كردن سرزمين خود، ربوده بود. اقدامات ظاهري و تظاهرات شاه به نيكوكاري، دردي از مردم دوا نكرد بلكه حرص و ستمگري، بخصوص خست و دنائت و پولدوستي فتحعلي شاه، بار مصائب را سنگينتر ساخت. فتحعلي شاه براي عمران و آبادي شهرها
______________________________
(1). جغرافياي اقتصادي جهان. پيشين. ص 148.
(2). به نقل از: زندگاني شاه عباس اول، پيشين. ص 91.
ص: 348
و روستاها، فرمانهايي صادر كرد، اما چون هيچگونه كمك مالي براي عملي ساختن نقشهها داده نشد، فرمانها اجرا نگرديد.» «1»
اثاث البيت ايرانيان: دروويل راجع به وسايل زندگي و اثاثه منزل ايرانيان، در يكي دو قرن پيش، اطلاعات سودمندي در اختيار ما ميگذارد: «در ايران تهيه اثاث البيت و دادن سروسامان به زندگي، از هر جاي دنيا آسانتر است. حوايج زندگي مردم عادي و حتي دولتمندان ايران، بسيار محدود است. در ايران، از ميز و صندلي و كاناپه و كمد و پردهها و آيينههاي قدنما و تختخواب و غيره و غيره خبري نيست. قالي و نمد تنها زينت منازل است.
ايرانيان گنجه ندارند؛ از اينرو، در ضخامت ميان ديوارها، طاقچههاي كوچكي ميسازند كه صندوقخانه ايرانيان محسوب ميشود. لباس مردان معمولا از دو يا سه قبا و يك ثوب، شلوار و پيراهن و يك شب كلاه و يك كلاه و يك بالاپوش تجاوز نميكند. زنها از حيث لباس غنيتر از مردانند. لباس بچهها بسيار ناجور و بيريخت است. اگر از فرزندان شاه و وليعهد بگذريم، در ايران كودكي نديدم كه لباس تميز و مرتب بر تن داشته باشد.
رختخواب ايرانيان منحصر به چند نازبالش و لحاف ارزان قيمت است. در اتاقهاي زنان جز چند جعبه كه جواهرات و اشياء گرانبها را در آن مينهند، قهوه جوش و چايجوش و فنجانها و آينههايي كه جزو جهيزيه و سر عقد آنان است. چيزي بچشم نميخورد. قاب دور آيينهها غالبا با طلا و نقره قلمزده تزيين شده و نقشهاي ميناكاري، زيبايي آن را دو چندان ساخته است.
وسايل آشپزخانه ايرانيان بسيار ساده و محدود و از چند ديگ براي ريختن پلو و آش تشكيل ميشود. ايرانيان ماهيتابه و روغن داغ كن بكار نميبرند. البته در كشوري كه اينهمه طلا و نقره فراوان است، اين ميزان اثاث البيت ناچيز است. آشپزخانه بعضي از اشراف بسيار مفصلتر و داراي سرويس چيني و نقرهاي يكپارچه است، اما شاه داراي سرويس طلاي يكپارچه است.» «2»
مختصات خانههاي ايران در سال 1817: موريس دوكوتزبو در كتاب خود، به نام مسافرت به ايران در سال 1817، درباره خانههاي ايران، چنين مينويسد: «خانههاي ايران عموما ساده و يك شكل ساخته شده. ساختمان آن منحصر به چند اتاق رو به شمال است كه يك بدنه آن به يك پنجره بزرگ اختصاص دارد كه اين پنجره، تمام روز باز و شب بسته ميشود و به شيشههاي رنگارنگ مزين شده. اتاقها عموما طاقچه زياد دارد كه در خانه ضعفا ساده و در خانه متمولين بنقاشي و طلاكاري مزين است. بخاري عموما روبروي پنجره ساخته ميشود.
اغنيا كف اتاق خود را سنگفرش كرده و قالي روي آن ميگسترانند ولي فقرا، روفرشيي بيش ندارند. در هيچ خانهاي آيينه و ميز و صندلي و آنچه بدان اطلاق لفظ مبل ميشود، وجود ندارد.
ايرانيان عموما كفش خود را دم در كنده وارد اتاق ميشوند و چهار زانو، روي زمين مينشينند. شهرهاي ايران جز كوچههاي تنگ چيزي ندارد.» «3»
______________________________
(1). گاسپار دروويل، سفرنامه دروويل. ترجمه جواد محيي، ص 31 (به اختصار).
(2). همان. ص 112- 109 (به اختصار).
(3). موريس دوكوتزبو، مسافرت به ايران در سال 1817. محمود هدايت، ص 70.
ص: 349
وضع ساختمانها: سولتيكف كه در عهد محمد شاه قاجار به ايران آمده است، صمن عبور از زنجان، از خرابههاي يكي از قصور قديمي ياد ميكند و قبل از هرچيز، از درهاي كوتاه اين قصر كه او را مجبور ميكردند خم بشود تا سرش بهجايي نخورد بسختي شكايت ميكند. بعد او وارد عمارتي ميشود كه جزو بيوتات سلطنتي بود. از اشكال زيبا و رنگهاي گوناگون اظهار شگفتي ميكند. در شاهنشينها ستونهاي بلوري قرار داشت. در ديوارها و سقف، هزاران آينه مخلوط با طلاكاريهاي درخشان و نقاشيهاي روشن كه گلها و صحنههاي شكار و جنگها و مناظر با لطف ديگري را نشان ميداد، ديده ميشد.
حوض بزرگي پر از آب، در مركز اين بناي زيبا قرار داشت. شكل بنا هشت گوش بود و در اطراف آن، مانند جايگاههاي تماشاخانه، عمارات سادهاي بود كه نوكرها در آن مسكن داشتند. در طبقه اول، تمام اتاقها كه هريك با تزييني مخصوص مشخص ميشد و همه در زيبايي باهم رقابت مينمودند، از يكديگر با درهاي شيشهاي و پردههاي زربفت مجزا ميشدند. «1»
سولتيكف پس از ورود به تهران، مشخصات خانه خود را چنين توصيف ميكند: «در محلهاي كه آن را دروازه قزوين مينامند، با شش تومان در ماه، يكي از زيباترين منازلي كه ميتوان در اين شهر يافت اجاره كرده بودم. آبوهواي تهران به اندازهاي ملايم و خوب بود كه ايرادي بر آن وارد نميآمد. خانه از دو طبقه با چندين اتاق تشكيل ميشد؛ هر طبقه دو ايوان داشت؛ اتاقهاي بالا مسلط به شهر بود؛ به شهري كه با وجود منظره ملالانگيزش، خالي از جنبش نيست. دو رديف پنجره كه پايينيها داراي لنگههاي چوبي و بالاييها مزين به جامهاي رنگين بود، اتاق اصلي خانه را كه ديوارهاي آن مانند برف سفيد بود، روشن ميكرد. از طاقچههاي آن اتاق استفاده كرده و در آنها دو سلاح ايراني تقريبا كامل كه با زحمات غيرقابل تصوري تهيه كرده بودم قرار داده بودم.» «2»
سپس سولتيكف از رواج دروغگويي و فقدان تقوي در ايران، سخن ميگويد. چنانكه ديديم نه تنها دروويل، بلكه سولتيكف و ديگران از وضع دلخراش مساكن و شهرهاي ايران در عهد قاجاريه سخن گفتهاند.
سولتيكف در طي مسافرت خود در ايران، مكرر، از وضع نامساعد شهرها و عمارات مخروبه ايران سخن ميگويد. وي ضمن گفتگو از قزوين، ميگويد: «در ميان خرابههاي اين شهر- زيرا تقريبا تمام شهرهاي ايران خرابههاي مكروهي با ديوارهاي گلين است- سعادتي بود كه يك اتاق و يك بخاري پيدا كردم. يكي از ديوارهاي اتاقي كه مرا آنجا بردند شيشههاي رنگين خيلي كوچك بود كه در آلتهاي چوبي جاي داده شده بود؛ زيرا شيشه در ايران نادر و گران است. با اين حال، چون اغلب اين شيشهها خرد شده بود و باد در سوراخها و شكافها ميپيچيد، با وجود آتشي كه در بخاري روشن بود، تقريبا يخ كرده و از دود تقريبا خفه شده بودم.
با بستن سوراخها و ميخ كردن نمد به در، به اين رنج من پايان دادند.» «3»
______________________________
(1). ر ك: الكسيس سولتيكف، مسافرت به ايران. ترجمه محسن صبا، ص 65.
(2). همان. ص 84- 83.
(3). همان. ص 106.
ص: 350
وضع اجتماعي
سولتيكف ضمن مسافرت خود، از فقر و بينوايي مردم ارمنستان سخن ميگويد و خانهها و مساكن مردم را بسيار مخروبه و بيصفا تشخيص ميدهد: «از اين مساكن فقير، پيراني شكسته و زناني با لباسهاي مندرس، بچههايي با چهرههاي بشاش و قرمزگون ولي بحد نفرتانگيزي چرك، بيرون ميآيند. «1»
پس از ورود به خاك ايران، در وصف ميانه، ميگويد: مله (ساس) هايي كه نيش آنها كشنده است، اين شهر را در نظر غمگين ميسازند. بنابه احتياط، چادرهاي ما را بيرون شهر زده بودند. سولتيكف ميانه را شهري فلاكت بار ميبيند. و از خود ميپرسد كه آيا ميتوان «به يك توده كلبههاي گلي كه عدهاي گدا در آن سكونت گزيدهاند، اسم شهر داد. «2»
شهر يزد در عهد فتحعلي شاه: واتسن شهر يزد را، در عهد قاجاريه، چنين توصيف ميكند: «.. اطراف شهر خندق و دو رشته حصار با برج و باروهاي متعدد جداگانه در پيرامون آن قرار دارد كه تمام، احتياج به تعمير دارند. محيط آن در حدود دو ميلونيم و محوطه دروني آن، پر از خانه و باغات است. در سمت شرقي، در درون ديوار، ارگ شهر شكل مربع نامرتبي دارد و چهار صد قدم قطر آن است. در اطراف شهر، اقامتگاههاي متعدد و باغاتي است كه محيط آن بالغ بر پنج ميل است. بازارهاي يزد در حدود هزار دكان دارد با سقفي كه به سبك معمول ايران است. شهر 34 كاروانسرا دارد كه در چهارده تا از آنها تجار و كسبه مشغول كارند. در شهر، سي مسجد (غير از مسجد رفيع و تاريخي امير چخماق) وجود دارد و يازده مدرسه براي طلاب علوم ديني است.
يزد در نوشتههاي رسمي، دار العباده لقب دارد. جمعيت شهر را در حدود چهل هزار نفر تخمين ميزنند كه بيشترشان صنعتكارند و به پارچهبافي، ابريشمكاري و كسب و بازرگاني اشتغال دارند. در اين شهر، اقليتي از هنديان، زرتشتيان و كليميها زندگي ميكنند.» «3»
نقارخانه: در كتاب حاجي باباي اصفهاني، صداهايي كه از غروب آفتاب به بعد در شهر بگوش ميرسيد، چنين بيان شده است: «اول، صداي نقارخانه بلند شد؛ بعد، صداي اذان شام؛ آنگاه صداي طبل اول و سپس صداي طبل برچين؛ و پس از آن، صداي طبل بگيروببند؛ و سرانجام آواز «حاذقباش» و «بيدارباش» كشيكچيان و سردمداران بازار و پاسبانان برج و باروي ارگ.» «4»
رشت: «جان بل «5»» كه در سال 1129 هجري (1717 ميلادي) رشت را ديده، درباره آن، چنين مينويسد: شهر رشت، دشت وسيعي است كه همه اطراف آن را جنگلهاي انبوه فراگرفته است و نزديكترين راه آن به ساحل درياي خزر، يك روز راه است. خانههاي پراكندهاش بر اين شهر آرايشي روستاوار داده است.
بسبب جلگهاي بودن و رطوبت اين منطقه، مردم رشت ناچارند خانههاي خود را در
______________________________
(1). ر ك: همان. ص 53.
(2). ر ك: همان. ص 59.
(3). تاريخ ايران در دوره قاجاريه، پيشين. ص 180- 179 (به اختصار).
(4). پيشين. ص 120.
(5).John Bell
ص: 351
نقاط خشك بنا كنند. خانههاي رشت، در مقايسه با خانههاي نقاط ديگر ايران، حقيرتر به نظر ميرسد. براي اينكه بارانهاي فراوان اين منطقه سقف خانهها را فرو نريزد، بامها را سفالي ميسازند.
شاليزارها و مردابها هواي آن را ناسالم ساخته است. مخصوصا در فصل تابستان، بيماريهاي مسري در اين نقطه زياد ديده ميشود. با اينكه در رشت وفور نعمت است، ولي مردم بعلت گرسنگي، نيمهمرده بنظر ميرسند. استخرهاي اين شهر پر از قورباغههايي است كه مانند كلاغها فضا را با قيلوقال خود پر ميكنند.
گملين «1» كه در سال 1184 هجري، رشت را ديده، اطلاعات بيشتري راجع به مختصات شهر رشت بدست ميدهد. وي از اهميت اقتصادي و بازرگاني رشت سخن ميگويد و مينويسد كه دو هزار خانه، به اسلوب شرقيها، در آن بنا شده كه بيشتر آجري است. عمارت خان، از هر جهت، ممتاز و عالي است.
رشت در زمان شاه عباس دوم و كريم خان زند و آقا محمد خان قاجار، بسبب بازرگاني خود، شهرت فراواني داشته است و كاروانهاي متعدد، از هند و بخارا و تركيه و ساير كشورها، به اين شهر ميآمدند و ابريشم گيلان را با خود به بنادر درياي مديترانه و خليج فارس ميبردند.
عليرغم زيانهايي كه از طاعون 1246 هجري ناشي شده بود، اكنون در سايه بازرگاني ابريشم و توسعه كشاورزي برنج و تجديد صنايع ابريشمي، رشت جان تازهاي گرفته است. رشت داراي شش محله و در حدود 6000 خانه و 000، 30 جمعيت است. شهر رشت داراي 3300 دكان و 20 كاروانسرا براي تجار، 25 كاروانسرا براي كاروانها، 40 مسجد و 12 بقعه و 36 تكيه و 6 مدرسه علوم ديني و 35 حمام است.
بازار شامل راستهيي است مركب از 3 يا چهار كوچه تنگ موازي باهم است كه با كوچههاي ديگري كه بطور عمودي آنها را قطع كرده است، مربوط ميباشد، و داراي كاروانسراهاي زيادي است كه همه از تعدادي دكانهاي نزديك بههم و انبار تشكيل شده است. اين بازارها خوب سنگفرش شده است. از هر سمت، سايبانها و طارميهايي ساختهاند كه پيادهروها را از آفتاب و باران حفظ ميكنند. در كاروانسراها را، شبها، ميبندند.
در يك قسمت از دكانها پردهاي آويختهاند كه مال التجاره را در پشت آن قرار ميدهند.
كالا را روي تخته يا ميزي ميچينند. بازرگانان روي حصير يا قالي كه در پيشخان دكان انداخته اند، در وسط كالاها، مينشينند و چپق دود ميكنند و به بحث در امور بازرگاني و سياسي ميپردازند و در انتظار مشتريان خود، مينشينند.
خانهها داراي بالكونهاي سرپوشيده و بامهاي برآمدهاي است كه با سفال قرمز پوشيده شده است. اطراف خانه با باغ و چپر محدود شده است. در هشت يا نه سال اخير، اسلوب خانهسازي رشت از خانههاي بادكوبه تقليد ميشود.
خانه طبقات فقير از گل ساخته شده (استخوانبندي خانه از چوب است) و داراي بامهاي گاليپوشي است. ديوارهايي كه خانهها را احاطه كرده است، از آجر يا گل است كه براي محفوظ
______________________________
(1).Gmelin
ص: 352
داشتن از باران، آنها را با سفال پوشاندهاند. در راهروها و كوچهها راه رفتن مشكل است و اكثر بايد تا قوزك پا در گل فرو رفت. شهر داراي يك قبرستان قديمي است و يك يا دو مجراي فاضل آب دارد و از هرگونه تشكيلات بهداشتي عاري است. در بيشتر خانهها مستراح بصورت چاههايي است كه راهي به خارج ندارد و در چند متري آنها چاههايي است كه آب مشروب خود را از آن برميدارند.
خاكروبه و زباله را در فضاي باز ميريزند. در زمستان، استخرها را از آب جاري آلوده پر ميكنند و وقتي كه يخ بزند، همان يخ آلوده را در يخچالها براي استفاده تابستاني انبار ميكنند.» «1»
«تقريبا تمام پسرها و عدهاي از دخترها به مكتبخانه ميروند و در آنجا خواندن و نوشتن ميآموزند و آياتي از قرآن را حفظ ميكنند. از چند سال قبل، مدرسههايي به سبك مدارس اروپايي، در اين شهر تأسيس شده است كه در آنها فارسي، عربي، فرانسه، روسي، هندسه، جبر، حساب و جغرافيا تدريس ميشود. م. ا. اف. چرچيل كه در سال 1321 هجري (1903 ميلادي) در امتحان يكي از مدارس حضور داشت، از استعداد فوق العاده عدهاي از دانش- آموزان اظهار شگفتي ميكرد.» «2»
بازارهاي شهر رشت: دكتر فوريه در 11 ربيع الثاني سال 1309، در وصف رشت چنين مينويسد: «رشت شهري است كه 30 هزار نفر جمعيت دارد، و در ميان باغات وسيع، با بامهاي سراشيب، بوضعي زيبا ساخته شده است. هم تميز است و هم بازارهاي آن از مال التجاره مملو.
كاروانسراهاي آن مركز انبار امتعهاي است كه بين ايران و اروپا از راه درياي خزر مبادله ميشود. در آنجا فرشهايي از ابريشم، به اشكال مختلف و نقوش زيبا با گلدوزي، درست ميكنند كه شهرتي بسزا دارد. «3»
اصلاحات شهري و فعاليتهاي بهداشتي در عهد اميركبير
تا قبل از استقرار صدارت امير، در شهرهاي ايران، از لحاظ رعايت اصول بهداشت عمومي و نظافت و پاكيزگي شهر و ديگر امور، نظم و حسابي وجود نداشت. امير براي نخستينبار، تصميم گرفت كه از بيماريهاي همهگير، نظير آبله و وبا، جلوگيري كند و براي پذيرايي از بيماران، به تأسيس بيمارستان دولتي اقدام كرد. آبله كوبي از زمان فتحعلي شاه، در ايران سابقه داشت، و دكتر كرميك «4» انگليسي رسالهاي در اين باب نوشت و ترجمه آن به دست مردم افتاد.
ولي آبلهكوبي عمومي از ابتكارات و اقدامات خير امير است. روزنامه وقايع اتفاقيه، مكرر، در باب لزوم آبلهكوبي، مقالاتي نوشت. مردم بتدريج، به سودمندي اين اقدام پيبردند. آبله- كوبي كودكان همگاني و اجباري بود. مسؤول آبلهكوبي گيلان نوشت: «در اوايل، اهل آنجا احتراز از اين معني داشتند. بعد از آنكه به وضوح پيوست كه اين آبلهكوبي بسيار مفيد است،
______________________________
(1). ه. ل. رابينو، ولايات دار المرز ايران، گيلان. ترجمه جعفر خماميزاده، ص 76- 71 (به اختصار).
(2). همان. ص 93.
(3). دكتر فوريه، سه سال در دربار ايران. ترجمه عباس اقبال، ص 312.
(4)Cormick
ص: 353
تمامي اهالي شهر در كمال رغبت و ميل، اطفال خود را ميآوردند و آبله ميكوبيدند.» اعتضاد السلطنه مينويسد: «در سفر اصفهان، روزي در چهلستون، امير را برافروخته ديدم. گمان بردم كه از سرحد خبر بدي رسيده، اما معلوم شد كه فرزندان صادق رنگآميز و محمد كلهپز از بيماري آبله مردهاند. امير از آنان مؤاخذه كرد چرا با وجود آنكه دولت مايه آبلهكوبي را فرستاده و در معابر هم جار زدهاند كه اطفال را آبله بكوبيد، قصور كردهاند؟ پس گفت «از هريك پنج تومان گرفته مرخص كنيد، و پول را در صندوق خاص خرج مريضان بگذاريد.» چون توانايي پرداخت آن را نداشتند، «دستور داد كه از كيسه خودش، اين پول را به صندوق بدهند تا قانون اجرا شده باشد.» بعد، من به امير گفتم: «اين مطلبي نبود كه اينقدر شما را مشتعل كرده بود.» فرمود: «شاهزاده، تعجب دارم كه شما شنيديد دو نفر ... بيجهت، تلف شدهاند و به شما تأثير نكرد.» از اين سخن امير «من بسيار شرمنده شدم.» «1»
ديگر از بلاهاي بومي ايران وبا بود كه از عربستان و هندوستان به ايران ميآمد، و هر چند سال يكبار، عده كثيري را ميكشت. امير براي مبارزه با اين بلاي خطرناك، دفاتر و جزوههايي منتشر كرد و بوسيله روحانيان و سرشناسان، بين مردم پخش كرد. در روزنامه وقايع اتفاقيه، اندرزهاي كافي به مردم داد. رسم قرنطينه يعني متوقف ساختن و معاينه كردن مردم تازهوارد را معمول كرد، و مخصوصا به حاكم كرمانشاهان ضمن نامه مشروحي، نوشت كه اين عمل قرنطينه اسباب زحمت مردم و سودجويي مأمورين نشود.
بيمارستان دولتي در ربيع الاول 1268 افتتاح گرديد. در اين بيمارستان، چهارصد بيمار را ميتوانستند درمان كنند. بموجب آمار، از ربيع الاول 1268 تا ربيع الثاني 1269، در حدود 2238 مريض در آنجا معالجه گرديدند. پس از تأسيس دار الفنون، دكتر پلاك شاگردان خود را براي آموختن طب تجربي به بيمارستان دولتي ميبرد، و خودش كار جراحي را انجام ميداد.
پزشكان فرنگي ديگر نيز از اين بيمارستان براي تعليم دانشجويان استفاده ميكردند. عدهاي طبيب فرنگي به گيلان، شيراز و تبريز اعزام شدند كه حقوق سالانه آنها از 150 تا 250 تومان بود.
تا عهد امير، اطبا غالبا حذاقت و تبحر كافي در كار خود نداشتند. از سال 1267، قرار بر اين شد كه اطبا تا تصديق از معلم طبابت نگيرند و وقوف و تجربه خود را نشان ندهند به اين كار خطير مشغول نشوند. در روزنامه وقايع اتفاقيه، مقالههايي راجع به خطر بيماريهاي مسري و راه جلوگيري از آنها نوشته شد. به مردم گوشزد كردند كه خاكروبههاي خود را در آب جاري شهر نريزند، و رخت خود را در آب نشويند؛ زيرا اين كارها موجب بروز انواع بيماري ميشود. كلانتر تهران به «ريكا» ها دستور داد كه در نظافت كوي و برزنها مراقبت نمايند؛ زبالهها و كثافات را از كوچهها بردارند. يخچالها سابقا محل خاكروبه و رختشويخانه اهالي بود و در زمستان در همين جايگاه آلوده، آبي كثيف رها ميكردند و يخ حاصله را به خورد مردم ميدادند.
امير دستور داد كه دور يخچالها را ديوار بكشند و براي جلوگيري از گلولاي زمستان، كوچه را سنگفرش كنند. دولت دستور داد كه صورتي از افراد ناقص الاعضا كه در شهر گدايي ميكنند
______________________________
(1). خاطرات حاج سياح. ص 470، به نقل از: اميركبير و ايران، پيشين، ص 333.
ص: 354
تنظيم كنند.
براي جلوگيري از كمآبي، آب رودخانه كرج را به تهران جاري كردند، و مردم را از اين بدبختي عظيم رها ساختند. روزنامه وقايع اتفاقيه در شماره دهم خود چنين مينويسد: مردم كه «هيچوقت در خانههاي خود اينطور آب جاري نديده بودند و با آب چاه يا آب دستي سقاها گذران ميكردند، حوضها و گوديها در خانه خود ساخته ... از آب جاري پر كرده و همگي سيراب گرديدهاند.» بموجب تقسيم نامه آب كرج كه به مهر امير است، آب رودخانه به هشتاد و چهار سهم تقسيم شد و نه سهم آن را بعنوان حقابه تهران تعيين نمودند.
ديگر از اقدامات خير امير در زمينه شهرسازي، بناهاي سودمندي است كه از وي در تبريز و تهران بيادگار مانده است. وقتي كه وزير نظام آذربايجان بود، بازار و تيمچه بزرگي در تبريز ساخت كه بعدها به سراي امير نامدار گشت. در تهران نيز، در عهد صدارت، بناي تيمچه و بازاري را گذاشت كه اولي به سراي اتابكيه و دومي بازار امير شهرت يافت. سراي امير دو طبقه ساخته شد و 336 حجره داشت. علاوه بر اينها در نياوران نيز ساختمانهايي از خود بيادگار گذاشت. «1»
وضع شهر تهران: اعتماد السلطنه در روزنامه خاطرات خود، جستهجسته، مطالبي در پيرامون وضع عمومي شهر تهران نوشته است، از جمله ميگويد: «روز سهشنبه، 4 جمادي الثاني 1298، صبح علي الرسم، بطرف سنگلج رفتم. كوچهها بسيار كثيف بود. ابراهيم، نايب محله را به دست خود، كتك زدم.» «2»
وي ضمن وقايع پنجشنبه 11 ذي قعده 1298، مينويسد در اين روز، دستور ديرين شاه راجع به ايجاد چراغ گاز، صورت عمل گرفت. «تشريفات زياد از هر قبيل فراهم آوردند. ميدان توپخانه را آرايش دادند، بيرقها زدند، چادرها افراشتند، موزيكانچيان اخبار دادند شربت و شيريني و اقسام ميوه فراهم آوردند. وجه نقد و شالي هم بجهت پيشكش آستان پادشاهي حاضر كردند.» «3»
ولي شاه به نام كسالت، از شركت در جشن امتناع ورزيد. اعتماد السلطنه چون مدتي كمابيش شهردار تهران بود، بعضي از خصوصيات شهر تهران را در آن روزگار توصيف ميكند.
از جمله مينويسد: «دو سال قبل «كنت» مدعي شد كه بايد عمله شهري كه يكصد نفر بودند و يكصد مال و عملجات خياباني كه آنها هم يكصد نفر بودند و پنجاه مال ضميمه شود. در سال 15 هزار تومان ديوان بدهد بجهت تنظيف شهر. اين بود كه شاه فرمودند تو مدعي شو و شدم؛ به من دادند.» «4» سپس مينويسد كه چون نايب السلطنه از اين وضع ناراضي بود، به كارشكني پرداخت تا شاه اين مقام را از من گرفت. اعتماد السلطنه، ضمن وقايع صفر 1299، مينويسد: شاه، بنابه اصرار حاجي ملا علي كني، تصميم گرفت جندهها را از شهر بيرون كند «شاه ميفرمود از اين دروازه بيرون ميكنند، از دروازه ديگر خواهند آورد؛ چرا كه كنت در سال از جندههاي تهران 14 هزار تومان ماليات ميگيرد.» «5»
«ضمن وقايع جمعه، 25 جمادي الثانيه 1299 مينويسد كه در اثر برق و طوفان شديد «متجاوز از هفت نفر در طهران، بواسطه برق مردهاند، و دو سه خانه محترق شده است.» «6»
______________________________
(1). ر ك: اميركبير و ايران، پيشين. ص 342- 332.
(2). پيشين. ص 74.
(3). همان. ص 119.
(4). همان. ص 138.
(5). همان. ص 145.
(6). همان. ص 164.
ص: 355
«اعتماد السلطنه، ضمن وقايع سوم شوال 1303 مينويسد: «دستخطي به نايب السلطنه صادر شد كه قصابها گوشت در كوچه ميفروشند مختارند، اما كثافت گوسفند را در كوچهها نريزند.» «1» «همو ضمن وقايع پنجم رجب 1304، مينويسد كه شاه مرا فراخواند. «لدي الورود فرمودند، خيابانها را بده تعمير كنند، درخت بكارند. عرض كردم، رسم دولت شما اين است بنايي را بايد در زمستان بكنند، درختكاري را در غير موقع در تابستان! هزار مرتبه پول خواستم بجهت تعمير خيابانها، ندادند؛ درخت خواستم، ندادند؛ خيلي سخت گفتم.» «2»
وضع كوچهها: غالبا كساني كه از گذشته تاريخي ايران، ناامني شهرها و مختصات حكومتهاي فئودالي بيخبرند، از مشاهده كوچههاي تنگ و پراعوجاج و پيچاپيچ كه در شهرهاي مختلف هنوز آثاري از آن باقي است، دچار شگفتي و تعجب ميشوند؛ غافل از آنكه شهرسازان آن دوران يعني توده مردم كه كاملا از حملات احتمالي اشرار و ياغيان و جنگهاي فئودالي آن دوران باخبر بودند، براي آنكه در راه هجوم و تجاوز و غارتگري اشرار، بتوانند سدها و موانع گوناگوني ايجاد كنند، حتي الامكان، كوچهها و معابر عمومي را تنگ و پيچاپيچ ميساختند تا بتوانند در روزهاي بحراني، با ساختن سدها و دربندها، در مقابل ياغيان پايداري كنند.
در تاريخ كاشان ميخوانيم: «در آن هنگام اقدام دفاعي و احتياطي ديگري هم كه بعمل آمد، ساختن دربندهاي بزرگ و محكمي در مدخل كوچههاي بنبست كوي و برزن شهر بود تا در صورت رخنه كردن دشمن به شهر، خانهبهخانه، از خود دفاع كنند. چنانكه در سال 1175، هنگام تهاجم سپاهيان زكي خان زند به كاشان، عبد الرزاق خان حاكم و مدافعين شهر، در برابر آنان دليرانه مقاومت كردند. بعد از آن، عبد الرزاق خان خندق عميق معتبري هم برگرد باروي شهر حفر نمود.» «3»
«در عهد قاجاريه، چون بدنبال درگذشت هريك از پادشاهان، اغتشاش و آشفتگي در سراسر كشور پديد ميآمد، مردم كاشان در آن هنگام، دروازهها را ميبستند و پشت آن را خاكريز ميكردند و از ورود دستههاي مسلحي كه در آن حدود آمدورفت مينمودند، جلوگيري ميكردند.» «4»
در سالهاي اخير نيز مظالم و ستمگريهاي نايب حسين كاشي و پسرانش، در دهات و شهر كاشان، معروف است و محتاج به يادآوري نيست. پس از استقرار سلسله پهلوي و ايجاد امنيت و تمركز در سراسر كشور، اندكاندك، برج و باروها، قلعهها، خندقها و دروازههايي كه در طي قرون براي دفاع شهرها ضرورت كامل داشت، ارزش نظامي و اجتماعي خود را از كف داد و ساختن خيابانها و كوچههاي مستقيم و عريض جزو برنامه شهرداريها قرار گرفت.
وضع تهران در قرون اخير: از دوره شاه طهماسب اول صفوي به بعد، اندكاندك، تهران بصورت يك شهر درآمده و «از موقعي كه آقا محمد خان قاجار در اوايل قرن 13 هجري آن را مركز اقامت خود قرار داده، عنوان پايتخت ايران را پيدا كرده است.
______________________________
(1). همان. ص 443.
(2). همان. ص 491- 490.
(3). آثار تاريخي شهرستانهاي كاشان و نطنز، پيشين. ص 96.
(4). همان. ص 98.
ص: 356
با وجود اينكه فتحعلي شاه و محمد شاه و رجال درباري ايشان، در آبادي تهران و بناي قصور و عمارات و مساجد و بازارهاي چند، كوشيدند و روزبروز ترقي و شكوه آن را بيشتر كردند، باز مهمترين قدم در اين راه در عهد سلطنت 49 ساله ناصر الدين شاه برداشته شد. تهران قديم از مساجد و مدارس و بازارها و خيابانها و ميدانها و ابنيه سلطنتي و باغها تا قبل از دوره پهلوي، آنچه داشته بيشتر از بناهاي عهد ناصري بوده است.
در دوره سلسله پهلوي، چنانكه همه ميدانيم، تهران هم از چهار طرف وسعت پيدا كرده و هم بعلت خراب كردن بسياري از محلات كهنه و قديمي و انشاء خيابانهاي وسيع در ميان آن محلات، صورت اين شهر قديمي و تاريخي بكلي بشكل ديگري درآمده و هنوز هم تغيير صورت مزبور، بسرعت و بدون رعايت اصول شهرسازي، پيش ميرود.
بدبختانه، ما هنوز هيچ نوشته مستند و معلومي در باب تاريخ تهران در دست نداريم و تا امروز هيچكس همت نكرده است كه در باب پايتخت كشور ايران، كتاب يا رسالهاي تأليف كند تا معاصرين و آيندگان بدانند كه بر اين شهر بزرگ، لااقل از همان اواني كه پايتخت ايران شده تا امروز، چه گذشته است. ابنيه مهم چه بوده يا چه هست. بانيان آنها چه مردمي بوده و در چه تاريخي آنها را بنا كردهاند. محلات و كوچههاي قديمي و مدارس و مساجد آن به چه كساني يا به چه حوادثي منسوب است و در طي اين مدت يك قرنونيم، كه از پايتخت شدن تهران ميگذرد، آبادي و خرابي آن به چه حالت درآمده و چه تغييراتي از اين جهت در آن راه يافته است.
«تصور ميكنم كمتر كسي بداند كه مثلا «زنبوركخانه» و چال سيلابي و بازارچه زعفرانباجي و گود اختر كور و گذر لوطي صالح و بازارچه حاج سيد ابراهيم، و چهارسوي شيرازيها و كوچه غريبان و كوچه هفت تن و بازارچه مهدي موش و سرپولك و هزارها مثل اين اسامي، كه هنوز هم معمول است، به چه علل به اين عناوين خوانده شده يا اشخاصي كه اين مواضع را به ايشان منسوب داشتهاند چه كساني بودهاند؟
به گمان ما، هنوز هم وقت براي تحقيق اين مجهولات دير نشده است ... اينك نگارنده اين سطور ... يك قسمت از يادداشتهاي خود را در مجله يادگار درج ميكند. بحث ما در اينجا مربوط است به دو موضوع: يكي سبزهميدان، ديگر مجمع دار الصنايع كه در جوار آن ميدان و در قسمت جنوب غربي آن قرار داشته است.
به شرحي كه از بعضي از كتب عهد ناصري، مخصوصا كتاب المآثر و الآثار كه در 1306 قمري به چاپ رسيده و روضة الصفاي ناصري كه در سال 1274 قمري چاپ آن اتمام پذيرفته، برميآيد، سبزهميدان پيش از آنكه بصورت قبل از عهد پهلوي درآيد، چنانكه تركيب لغوي آن ميفهماند و در غالب شهرهاي گيلان و مازندران و غيره نظاير آن وجود داشته، در ابتدا ميداني بوده است كه در آن اقسام سبزي و ترهبار ميكاشتند و در همان محل نيز به خريد و فروش آنها ميپرداختهاند.
در كتاب المآثر و الآثار، در اين خصوص، چنين نوشته شده: «مكشوف باد كه اين ميدان را به آن جهت، سبزهميدان گفتهاند كه در زمان سلطنت زنديه، آنگاه قاجاريه براي تدارك ترجات و سبزيآلات اهالي دار الخلافه، در فصل بهار، اين محوطه را كه با حوالي و حواشي بمنزله
ص: 357
دشتي بود عريض، انواع سبزيها ميكاشتند و از عهد دولت شاه مرحوم، محمد شاه غازي، تا همين سال مزبور (يعني 1269 هجري، سال ششم از سلطنت ناصر الدين شاه) قاپوق كه مقصرين را بپاي آن سياست ميكردند در وسط اين ميدان بود و كسبه بسيار پست، از قبيل جگرك بره و گاوفروش و نعلبند و امثالهم، سايبانهاي كرباس ميداني در آنجا افراشته امتعه نالايق خود را ميفروختند. بعلاوه، مرغفروشها و برهدارها نيز در اين موقع، به كسب ميپرداختند. الغرض، اين مكان كه فعلا متنزهي است نمايان، محلي بسيار كثيف و مجتمع هرگونه فضول قاذورات بود. و در تاريخ مزبور، به دست پدرم (يعني حاجي علي خان حاجب الدوله، پدر محمد حسن خان صنيع الدوله و اعتماد السلطنه) ساخته و از هر پليدي پرداخته شد، بحدي كه امروز نزهتگاه مردم است و چند سال، اينجا در ايام رمضان، بساطاندازي ميشد و امتعه متنوعه ايران و فرنگ (مشابه اكسپوزيسيون) در نهايت آراستگي عرضه ميشد. افسوس كه اين وضع بهم خورد.» [ص 63].
نام قديم ديگر سبزهميدان «تخته پل» بود كه ظاهرا به معني پل تختهاي است. اما درست معلوم نيست كه چرا به آن اين نام را داده بودهاند. به احتمال قوي، اين نقطه محل پلي بوده است بر روي يكي از رودخانههاي مغرب تهران (مثل رودخانه ونك يا كن) كه از اراضي نزديك به تهران قديم كه حاليه داخل شهر شده، عبور ميكرد، و بعد از وسعت پيدا كردن شهر و خراب كردن خندق اول آن (در سال 1284 قمري) كه حد شمالي آن خيابان برق كنوني و حد غربي آن به ضلع شرقي خيابان ناصريه، معروف به كنار خندق بوده، مجاري آبها را دورتر، يعني بيشتر بطرف مغرب، بردهاند.
رودخانه كن تا قبل از آنكه خندق دوم شهر تهران احداث شود، از محل مريضخانه دولتي (مريضخانه سيناي كنوني) ميگذشت و هيچ بعيد نيست كه همين رودخانه بوده است كه از طريق سبزهميدان حاليه بطرف جنوب شرقي ميرفته است.
مرحوم هدايت، در آخر روضة الصفاي ناصري، [ج 10، ص 814] در باب بناي سبزه- ميدان، چنين مينويسد: «ديگر از بناهاي عهد ناصري، عمارت ميدان در تخته پل مشهور به سبزميدان است كه سالهاي بسيار، محل ذبح گاو و گوسفند و بخس و خار و جيفه مردار متعذر بود، و گناهكاران واجب القتل را در آن محل بردار ميزدند و مقتول ميكردند، و في الواقع بس ناشايسته و ناپسند بود كه مبتداي دربار ارك خاص شاهنشاهي مطرح و ملعب الواط و مذبح حيوانات باشد. حضرت شاهنشاهي مقرر فرمود كه دار را به خارج شهر برپاي دارند، و اين مكان لايق را سرايي دولتي و تاجرنشين سازند و در اطراف آن، حجرات فوقاني و تحتاني پردازند، و دكاكين آن را بلورفروشان به بلورينه آلات رنگين نمايند، و حوضه آب صاف در سبزميدان، چون نافخوبان، بيارايند، و چنين كردند و اكنون محلي پاك و جايي باصفاست ...»
بناي ميدان تخته پل، يا سبزميدان، در سال 1269، يعني قريب به يك سال بعد از عزل و قتل ميرزا تقي خان اميركبير انجام يافته ولي ظاهر اين است كه شروع به اين كار، مثل شروع بناي مدرسه دار الفنون و بسي ابنيه ديگر، در عهد صدرات او شده منتهي عمر وي به اتمام آنها وفا نكرده است.
در همين روضة الصفاي ناصري مرحوم هدايت، يكي ديگر از ابنيه جديده عهد ناصر- الدين شاه را كه به مباشرت حاجي علي خان حاجب الدوله اتمام پذيرفته (خيابان تخته پل
ص: 358
جديد) ميشمارد؛ و غرض از اين خيابان، همان خيابان شرقي- غربي است بين گلوبندك و انتهاي خيابان ناصريه كه سابقا بمناسبت نزديكي به ذخيره اسلحه دولتي، آن را «خيابان جبه خانه» ميناميدند؛ ولي امروز جزء خيابان بوذر جمهري شده است ... از جمله مؤسساتي كه امير- كبير طرح انشاء آن را ريخته بود ولي مثل بسياري ديگر از اقدامات خير او پس از قتلش مفتوح شده و به ثمر رسيده، مدرسه يا مؤسسه مجمع الصنايع است براي تربيت شوق اهل هنر و ترويج صنايع داخلي در سراي بزرگي كه هنوز هم بههمين اسم موسوم است؛ و محل آن، در انتهاي بازار توتونفروشها در جنوب غربي محل سبزهميدان قرار دارد.
در اين مؤسسه بالنسبه بزرگ، عدهاي به كارهاي دستي، نظير زردوزي، مليلهدوزي، تفنگسازي، قدارهگري، تعمير ساعت، كليدسازي، نقاشي، صحافي، تذهيبكاري، آهنگري، نجاري، كالسكهسازي و جز اينها اشتغال داشتند. «1»
تهران به نظر دكتر فوريه: دكتر فوريه، در سفرنامه خود، مينويسد كه تهران داراي صدوسي هزار نفر جمعيت است، و در دورادور خود بارويي دارد كه منحصرا آن را از گل ساختهاند.
در هر طرف از چهار جهت آن، سه دروازه است كه مجموعا 12 دروازه ميشود. هر دروازه طاقهاي برج مانند و بلند دارد كه با كاشيهاي الوان مزين ساختهاند. ميان شهر تهران و بارو، باغهاي محصور و اراضي باير پهناور، مزارع، موستان و قبرستان قرار گرفته است. ميدان توپخانه، ميدان مركزي شهر است. خيابانهاي مهم عبارتند از: خيابان امين السلطان (فردوسي حاليه)، لالهزار، خيابان الماسيه، ناصريه، چراغگاز، خيابان مريضخانه. فوريه مينويسد: قسمت شمالي تهران با داشتن كوچههاي زيبا و مستقيم و حياطها و باغهاي وسيع و عمارات زياد ممتاز است. خيابان الماسيه كه داخل ارك ميشود، و خيابان ناصريه يا شمس العماره، راه وصول به محلات قديمي شهرند. در اين محلات، كوچهها و محلات تنگ و پرپيچوخم است و جمعيتي كه چندان پاك و پاكيزه هم نيستند در هر قدم در رفتوآمدند. كثافات آنها بينهايت است. مخصوصا پايين بازار و در كوچههايي كه راه ميدان قاپوق و ميدان مالفروشها و محله يهوديهاست، ممكن نيست كه انسان از آنها بگذرد و دائم با بوي عفونت لاشه مردار همراه نباشد.
سپس فوريه از مختصات بازارهاي تهران و سوراخهاي نورافكن سقف و كثرت آمدورفت در آنها سخن ميگويد، و مينويسد آب مشروب تهران، مثل غالب شهرها، از قنات است و چون از البرز ميآيد، از شمال به جنوب جاري است. غالبا در تابستان، فقرا دچار بيآبي ميشوند.
به نظر فوريه، طرز توزيع آب در تهران ظالمانه و غير صحي است، و مجاريرو باز سبب انتشار امراض گوناگون ميشود. سپس، فوريه از چگونگي تحصيل يخ در زمستان و انبار كردن آن در گودالهاي زيرزميني براي تابستان سخن ميگويد.
در مورد بناهاي تهران، مينويسد كه همه از خشتوگل است. ديوارها و بامها را با كاهگل ضخيم مياندايند؛ بههمين علت، در زمستان، بر اثر ريزش برف و باران، خطر خراب شدن سقفها و ديوارهاي پوسيده و تلف شدن انسانها و حيوانات زياد است. «2»
______________________________
(1). ر ك: مجله يادگار. سال چهارم، شماره 10- 9، ص 59 به بعد.
(2). ر ك: سه سال در دربار ايران، پيشين. ص 144- 138.
ص: 359
شهر رشت: الكساندر خودزكو، راجع به ارزش اقتصادي رشت مينويسد: «چون موقع مركزي شهر، آن را از لحاظ بازرگاني ممتاز ميداشته، به فرمان شاه عباس، به پايتختي ايالت گيلان انتخاب شد. تنها 6 شبانهروز راه كاروانرو آن را از قزوين، عمدهترين انبار كالا در سراسر ايران، جدا ميكند. از طرف ديگر، فاصلهاش تا پير بازار كه خود توسط يك راهآبي مناسب با خليج انزلي در ارتباط است، در حدود يك ساعتونيم ميباشد. از اين طريق، رشت با تمامي بنادر درياي خزر مرتبط ميگردد.
هرچند كه دو سوم جمعيت اين شهر بر اثر كشتار طاعون سالهاي 1832- 1831 ميلادي (1248- 1247 هجري قمري) از دست رفته است، باز در حال حاضر (نيمه اول قرن نوزدهم) شهر رشت صاحب شش هزار باب خانه است كه در هفت محله پراكندهاند، و هفت بازار و ده مسجد و يك قصر و مدارس بسيار دارد. جمله كوچههايش را با سنگ مفروش كردهاند. در روزهاي «نوغان»، يعني اوايل مرداد كه محصول ابريشم بدست ميآيد، بازارهاي رشت تحركي بينظير به خود ميگيرد. در اين روزها، مالكان و كشاورزان از همه نقاط گيلان به رشت ميآيند تا محصولات خويش را بفروشند؛ مالياتهايشان را بپردازند و عروسي فرزندانشان را تدارك ببينند.
شهر در اين روزها، ميعادگاه بازرگانان و سوداگران ايراني و روس و ارمني و يوناني است كه از هر سوي فراميرسند. تحركي كه در اين زمان شهر رشت را فراميگيرد، در كمتر شهري از مشرق زمين نظيري براي آن ميتوان يافت. تمام معاملات بر مبناي ترقي يا تنزل قيمت ابريشم فيصله مييابد. نه گرماي خفقانآور روز و نه هواي مهآلوده و پر از پشه شب، هيچيك، التهاب سوداگران ابريشم را تسكين نميدهد. ابريشم تهيه شده در فومن و لاهيجان از لحاظ زيبايي و ظرافت، بر ابريشم ولايت رشت پيشي ميگيرد.» «1»
تحقيق درباره مختصات شهرها از جهات مختلف، از دوره قاجاريه (عهد ناصر الدين شاه) آغاز گرديد. از جمله در «كتابچه راجع به مساجد و تكايا و دكاكين و تعداد نفوس اصفهان» اطلاعات سودمندي بچشم ميخورد: در ابتداي اين رساله، كه سراسر آمار سياقي است، مي- نويسد: كتابچه تعداد عمارات و ابنيه و باغات شاهي و مساجد و مدارس و دكاكين و حمامات و كاروانسراها و امامزادهها و تكايا و بقاع و طواحين و يخچالها و قراولخانهها و كارخانجات و بيوتات مسكونه واقعه در شهر و خارج شهر بلده دار السلطنه اصفهان، و تعداد نفوس ساكنين شهر و خارج شهر كه جزو شهر تعداد ميشود، و نفوس طلاب ساكنين مدارس و كاروانسراها و غيره، برحسب امر جناب صاحب ديوان، كلانتر و محتسب و كدخدايان بازديد نمودهاند- به تاريخ محرم الحرام 1287.» «2»
شهر بروجرد: دكتر فوريه، در طي مسافرت خود در ايران، درباره شهر بروجرد، چنين ميگويد: «بروجرد شهر بزرگي است كه بيست هزار نفر جمعيت دارد، ولي كثافت آن از حد گذشته.
بمحض آنكه از حصار آن داخل شديد، غير از خرابه و كثافت چيز ديگري نميبينيد. تمام
______________________________
(1). سرزمين گيلان، پيشين. ص 13- 12 (به اختصار).
(2). فرهنگ ايرانزمين. ج 6، ص 12.
ص: 360
كوچهها كج و معوج و بازارها تنگ و تاريك، و از همهجا هر نوع رايحه كريه به مشام ميرسد. چاله مستراح غالب خانهها بطرف كوچهها باز است، و در وسط شهر محلي است كه تمام كثافات به آنجا ميرود و خدا داناست كه آيا تاكنون چيزي از آن برداشته شده يا نه. آفتاب هم نميتواند همهجا را خشك و سالم كند. بروجرد تنها وسيله ضدعفوني كه در دسترس دارد، همين آفتاب است.» «1»
وصفي از بازار اصفهان: يحيي دولتآبادي (متولد در سال 1279 هجري)، در وصف بازار اصفهان، چنين مينويسد: «موسم تابستان است. وارد بازار ميشويم. بوي بد كثافتهايي كه از دكانها در پاي آنها ريخته شده، و هواي بازار را متعفن نموده سخت در دماغ ما اثر ميكند. چراغهاي بازار كه عبارت است از چراغ موشيهاي كوچك كه با روغن كرچك ميسوزد و روشنايي كمي دارد، از دور چشمك ميزنند و در شرف خاموش شدن ميباشند. كشيكچيان بازار كه كثيفترين مردم هستند، از زحمت بيداري شب فراغت يافته روي سكوهاي بازار چرت ميزنند. سگهاي بيصاحب بسيار در كنار بازار از گرسنگي پارس ميكنند.» «2»
كوچههاي شيراز: حاجي پيرزاده در سفرنامه خود، مينويسد: «كه كوچههاي شهر شيراز تنگ، وسط كوچهها بلند و بسيار كج و معوج است و بحكم جناب صاحب ديوان، بعضي از كوچهها را سنگفرش كردهاند.» «3»
امنيت در شهر تهران: اعتماد السلطنه، ضمن وقايع سوم شعبان 1313 قمري، مينويسد:
«در شهر، دزديهاي غريب ميشود. از جمله ديشب، سقف حجره تومانياس، تاجر ارمني را كه در كاروانسراي امير است، شكافته به معاونت زيربان و نردبان بالا رفته مبلغي نقد و جواهرات برده بودند. بعلاوه، چند نفر را در اين ماه، شبها در كوچهها بقتل رسانيدهاند، و از خانههاي فقرا زياد سرقت كردهاند. از آنجا كه هيچ كار در تحت قاعده نيست، با دويست نفر پليس اسمي و صد نفر رسمي، چطور ميتوان اين شهر را كه چهار فرسخ دور دارد نظم داد. خود رئيس پليس ميگويد:
من دويست نفر آدم دارم و در مقابل، هزار و پانصد دزد از سربازهاي فوج مخصوص نايب- السلطنه ... باز آن گزمههاي قديم و كدخداهاي سابق هزار درجه بهتر از وضع حالا بود.» «4»
شهر پاريس به نظر حاجي پيرزاده: حاجي پيرزاده كه در عهد ناصر الدين شاه، از راه اصفهان و شيراز به اروپا رفته بود، با شگفتي تمام، از زيبايي و پاكيزگي شهر پاريس سخن ميگويد: بعضي خيابانها كه عرض آن پنجاه ذرع و شصت ذرع است و دو رديف درخت دارد، آن را «بلوار» ميگويند، و بعضي خيابانها، كه بقدر صد ذرع و هفتاد ذرع عرض دارد و چهار رديف درخت در آن نشاندهاند، آن را «آونو» «5» ميگويند. وسط خيابانها راه كالسكه است و كنار ديوارها راه پيادهرو است. درباره نظافت شهر، مينويسد: سطح خيابانها و كوچهها را از قير و-
______________________________
(1). سه سال در دربار ايران، پيشين. ص 275- 274.
(2). حاج ميرزا يحيي دولتآبادي، حيات يحيي. ص 16.
(3). سفرنامه حاجي پيرزاده. به كوشش حافظ فرمانفرمائيان، ج 1، ص 67.
(4). روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه، پيشين. ص 1053.
(5).avenue
ص: 361
ماسه و آهك جوشانيده، چنان صاف و هموار ساختهاند كه با اندك باران، چنان تميز و شفاف ميشود كه عكس در آن نمايان است. گاه معابر را با چوب فرش ميكنند. در كنار كوچهها، هر پنجاه ذرع فاصله، يك لوله آبي حاضر است كه تلمبه را بر او وصل نموده كوچه را ميشويند يا درختهاي خيابان را آب ميدهند. در پاي درختها، شبكه آهني نصب نمودهاند كه ملصق بر زمين است، و در ميان هر درخت، يك چراغ نصب كردهاند. درختها را با سه چهار ذرع فاصله، در زمين نشانيدهاند كه شاخهها بههم رسيده و سايه انداخته است. زمين كوچهها را با سنگ تراشيده بقدر آجر، فرش نمودهاند. سنگ نتراشيده و قلوهسنگ در هيچ كوچه و خياباني ديده نميشود.
همه اوقات، در وسط كوچه و اطراف كوچه، آدم و مستحفظ ايستاده و اگر كثافت و ناپاكي ببينند، فورا پاك و تميز ميكنند، و كوچه و خيابانها چنان پاك و تميز و شسته و رفته است كه شخص هوس ميكند كه همه اوقات در كوچه راه برود و بنشيند، و صندليهاي فراوان و نيمكتهاي بسيار در كوچه و خيابانها در هر جا، بموقع خود، گذاردهاند.
در شبها، بقدري در كوچهها و خيابانها و ميدانها چراغ گاز روشن مينمايند كه گويا هر شب در پاريس جشن دولتي و سلطنتي است؛ يا شب عيدي است كه مخصوصا اينقدر چراغ روشن نمودهاند. چراغها از سر شب تا صبح ميسوزد. جناب مؤيد الملك اين شعر را بمناسبت چراغ گاز خواندند:
جانا ادب آنست كه در حضرت پاريسگوئيم كه ما خود شب تاريك نديديم «1» در دوره ناصر الدين شاه، به همت ميرزا عبد الغفار نجم الدوله، نفوس دار الخلافه تهران در زمستان 1284 قمري (1246 شمسي 1868 ميلادي) سرشماري گرديد. اين كار مثبت و مفيد، در مدت دو ماه، پايان پذيرفت:
«عدد بيوت دار الخلافه ناصره: در ارگ سلطاني 195 باب، در عود لاجان 2508 باب، در چالميدان 2347 باب، در سنگلج 1969 باب، در محله بازار 1488 باب، در محلات خارج شهر 1024 باب؛ عدد مساجد 47 باب، عدد مدارس 35 باب، عدد تكايا 34 باب. عدد دكاكين خبازي صدوهفتاد باب، عدد حمامهاي عام صدونود باب، عدد كاروانسراهاي تجارتي و غيرتجارتي صدوسي باب، عدد يخچالها بيست باب. عدد دستگاههاي كورهپزي هفتاد باب، عدد اصطبلهاي خاصي كه مردم ساختهاند دويستوهفتادوهفت باب، عدد بيوت يهود صدوشصت باب.
و حال اين تفصيل را به ارقام هندسه و سياق نيز مينويسيم تا واضحتر شود.
______________________________
(1). ر ك: سفرنامه حاجي پيرزاده، پيشين. ج 1، ص 193- 190.
ص: 362
عدد كل نفوس داخل و خارج شهر به انضمام سپاه حاضر ركاب
ص: 367
تهران در اواخر عهد ناصري: احمد امين، كه در اواخر سلطنت ناصر الدين شاه در ايران بوده است، مينويسد: تهران متجاوز از 250 هزار نفر جمعيت دارد. قسمت خارجي ابنيه گلي است. كوچهها تنگ و غيرمنظم ميباشد. اخيرا جادههاي قسمت شمالي شهر توسعه پيدا كرده و در طرفين، جادهاي كه به سفارتخانهها منتهي ميشود، درختكاري شده است.
تهران داراي بازار سرپوشيده بزرگي است. شهر با قلعه خاكي محصور، و بيرون قلعه، خندقي بعمق 15 متر دورادور شهر را احاطه نموده و در جهات مختلف قلعه، دروازههاي متعدد موجود است كه مأمورين گمرك در اين دروازهها، از واردات و صادرات شهر، حقوق گمركي اخذ مينمايند. براي رهايي از هواي گرم تهران در تابستان، از شميرانات كه به مسافت دو ساعت از تهران در قسمت شمال قرار دارد، استفاده ميشود. بناها را با خشت خام ميسازند، فقط در اطراف در و پنجرهها آجر مصرف ميكنند و از چوب درختان تبريزي و نيهايي كه از رشت ميآورند، براي پوشش سقفها استفاده ميكنند؛ زيرا سقف را بغدادي نصب ميكنند و بر روي آن، صنعتكاران ماهر گچبريهاي نفيس پديد ميآورند، كه بنا را بصورت زيبا و گرانبها جلوهگر ميسازد. معذلك داراي استحكام زياد نميباشد. اتاقها دورادور حياطها بنا شده و پنجرههاي آن مشرف به حياط خانه است.
در اين اواخر، اعيان و اشراف كه درصدد تجديد بنا هستند، ساختمانهاي خود را با چوبهاي ساچ كه از هندوستان ميآورند، ميسازند.
احمد امين از مشكل كمآبي تهران، در يك قرن پيش سخن ميگويد، و از چاهها و قنواتي كه با خرج زياد احداث شده بوده است ياد ميكند و مينويسد: مجراي آبها در داخل شهر، برخلاف خارج شهر، سرپوشيده نيست. هر هفته يا 15 روز يكبار، آب در محلات شهر جاري ميشود. عموم اهالي محل در اطراف جويهاي آب مجتمع و به شستن لباس و ساير لوازم مشغول ميشوند، و پس از آنكه آب را بدين نحو آلوده ساختند، حوض و آبانبار خود را از اين آب مملو ميسازند، و آب مشروب مردم تهران از آب آلوده تأمين ميگردد.
مشهورترين مساجد تهران، مسجد شاه و سپهسالار است. اين مساجد با آجر بنا شده.
شاه در مناطق مختلف شهر، قصرهاي متعدد دارد. اكثريت اين قصرها چهار يا پنج طبقه به شكل مخروطي است. به نام دولت ايران، از طرف سرمايهداران انگليس، بانكي تأسيس شده و روسها هم بانكي در ايران دارند كه در مقابل رهن گرفتن اموال، قرض ميدهند. «1»
هولتسر كه در حدود صد و اندي سال پيش، مدت 20 سال در اصفهان مقيم بوده، اطلاعات جالب و مفيدي از اين شهر تاريخي در اختيار ما ميگذارد. وي راجع به مشكل آب در اين شهر، مينويسد: «در تابستان، آب رودخانه نزديك شهر، تقريبا خشك ميشود، بجز چشمههايي كه در خود رودخانه ميجوشند و آب آنها نيز اغلب بسيار كم است. در اصفهان سطح آب زيرزميني فقط چند متر از سطح زمين فاصله دارد.
در سال 1871 ميلادي (107 سال پيش) كه خشكسالي و قحطي پديد آمد، سطح آب
______________________________
(1). ر ك: «ايران در سال 1311 هجري قمري» (مقاله)، ترجمه غروي در مجله بررسيهاي تاريخي. سال.
شماره 4.
ص: 368
زيرزميني بسيار عميقتر بود و اغلب مردم مجبور بودند چاههاي عميقتري بكنند. بخاطر حقوق مربوط به عبور آب، اغلب نزاع و جدال رخ ميدهد. خوشبختانه، در اصفهان، هركس ميتواند با حفر چاهي آب تهيه كند، و هيچكس نميتواند او را از آب آشاميدني محروم سازد.
آب آشاميدني از چاه و اغلب توسط اشخاص يا يك چرخ طناب و ظرف مسي كشيده ميشود. آبياري مزارع و باغها توسط گاوهايي انجام ميگيرد كه دلوي را با طناب سفتي متصل به چرخ روي زميني شيبدار بالا ميكشند. بمحض اينكه دلو پر آب از چاه بالا ميآيد، شخصي كه مأمور اين كار است، آب را خالي ميكند، سپس گاو روي همان زمين نشيبدار بطرف چاه برميگردد، طناب را شل ميكند تا دلو به سطح آب زيرزميني برسد و از نو پر شود.
شهر اصفهان بر اثر جدولبنديهاي فراوان و چاههايي كه در آن كنده شده، باغهاي فراوان دارد. مزارع عموما با دلسوزي كشت ميشود، و مردم هم كوشا هستند.» «1»
هولتسر، در سطور بعد، از اينكه شهر زيباي اصفهان پس از سپري شدن عهد صفويه، منظما قوس نزولي پيموده و رو به ويراني رفته است اظهار تأسف ميكند و با صراحت مينويسد:
«طولي نخواهد كشيد كه از يادگارهاي اين دوره جالب، چيزي باقي نخواهد ماند. طوفان درختهاي چهارباغ را از جا ميكند، و جاي آنها چيزي كاشته نميشود. باد و بوران و يخبندان ساختمانهاي كهن را ميتركاند و كسي آنها را تعمير نميكند و سنگ و آجر آنها براي ساختمان خانههاي نوبكار ميروند. مسجدهاي كهن براي اهالي كنوني، بزرگ هستند و نميتوانند آنها را تعمير كنند و نگه دارند. از حصار دور شهر، اثر چنداني برجاي نيست. شهر دروازههاي زيادي دارد كه البته از شهر حفاظت نميكنند و فقط بازوبسته ميشوند. هر محله، بسته به رفاه و تمول مردم، دروازه و دروازهبان مخصوصي دارد. خانهها و باغها اغلب با ديوارهاي بلند محفوظ و محصورند، و از بازار بخوبي حراست ميشود ..» «2» به نظر هولتسر، اصفهان در 113 سال پيش، سيوپنج هزار نفر جمعيت داشته كه قريب سه هزار نفرشان يهودي و بقيه مسلمان بودند. در صفحات بعد، از ميدانها، كاروانسراها، مساجد، كاخهاي مهم و تاريخي و بازارهاي اصفهان ياد ميكند و بعد از گورستانها و ميدانهاي پرجمعيت و راههاي پرعبورومرور كه در مدخل مساجد و بازارها قرار دارد، مطالبي مينويسد، و در مورد حمامها ميگويد كه فقط مسلمانها ميتوانند از آنها استفاده كنند. او از حمام آقا قليخان كه روي زمين ساخته شده و مجهز به تمام وسايل است به نيكي ياد ميكند، و در مورد ساير حمامها مينويسد كه زيرزمين هستند و نور فقط از سقف، به داخل آنها ميرسد. ثروتمندان حمام سرخانه دارند. تعداد زيادي هم زورخانه در شهر هست؛ همه اينها زيرزميني هستند و نور از سقف به آنها ميتابد. تماشاخانههاي عمومي، رستوران و باغهاي عمومي، بطرز معمول در اروپا، اينجا وجود ندارد.
در ماه محرم، زير چادرهاي بزرگ، در قسمتهاي مختلف شهر تعزيه داير ميشود.
حاكم كنوني يك عمارت فرعي كه با چادر پوشيده ميشود، آماده كرده است كه لژهاي آرايش يافتهاي دارد و شبيه تئاترهاي تابستاني خود ماست.
______________________________
(1). ايران در يكصد و سيزده سال پيش، پيشين. ص 4- 3 (به اختصار).
(2). همان. ص 5- 4.
ص: 369
دكانهاي بسياري در بازار وجود دارد كه غذا تهيه ميكنند. اين دكانها بسيار ساده هستند و براي چند نفر جا دارند. بعد، نويسنده از دكان كبابيها و قهوهخانههايي كه در آنها چاي، قهوه، و شربت به مشتريان ميدهند، سخن ميگويد و مينويسد كه تعداد اين قبيل دكانها 40 تا 50 باب است. «1»
هولتسر مينويسد كه اغلب كاخهاي بزرگي دارند كه مردم ميتوانند روزها در آنها گردش كنند. حاكم ميتواند در باغها را بروي مردم ببندد. فقط در چهارباغ، همه ميتوانند شب و روز توقف كنند. هولتسر 113 سال پيش، مينويسد كه خانهها و كاخهايي كه امروز ثروتمندان ميسازند، از جهت استحكام و زيبايي و آثار هنري، به پاي بناهاي قديمي نميرسد، و ديدن خانههاي قديمي كار آساني نيست. «2»
مادام ديولافوا در حدود صد سال قبل، وضع راههاي ارتباطي را در خوزستان توصيف ميكند: قاطرها و بارها از آب گذشتند. در آنطرف رودخانه، چهار نفر عرب بني لام از جنگل خارج شدند، زائران را لخت كردند، و آنها را بصورت بابا آدم قبل از ارتكاب گناه، درآوردند. قربانيان با نااميدي فرياد ميكشيدند. يك ساعت قبل از غروب آفتاب، حركت كرديم ولي بزودي شب ما را در ميان لجنزار غافلگير كرد. پاي قاطرها ميلغزيد و به زمين ميافتادند. صاحبانشان با زحمت و معطلي زياد، آنها را بلند ميكردند ولي بلافاصله در لجنزار ديگري واميماندند.
قاطرچيها فرياد ميكردند: «قاطر ترياكي پدر سوخته مادر ...» در حدود ساعت ده شب به كنار شاهور رسيديم. اين رودخانه نيز مثل كرخه، بعلت بارانهاي زمستاني، طغيان كرده بود. بمحض روشن شدن هوا، بدون هيچ حادثهاي از شاهور گذشتيم، فقط در موقع عبور از رودخانه، صندوق ابزار «ژانماري» را آب برد. اين آخرين حادثه مسافرت بود. چند لحظه بعد، روي جاده دزفول پيش رفتيم. سپس مادام ديولافوا، سرگذشت هيأت فرانسوي را، با لحني تحسينآميز، چنين توصيف ميكند: در مدتي كمتر از يك سال، سهبار، از مديترانه، درياي احمر، اقيانوس هند، خليج فارس و بيابانهاي ايلام بگذريد، هفتههاي متمادي فرصت عوض كردن لباس نداشته باشيد، روي زمين بخوابيد، شبوروز با دزدان و راهزنان نبرد كنيد، از رودخانههاي بدون پل بگذريد، گرسنگي، تشنگي و نيش پشههاي گوناگون را تحمل كنيد، و به خاطر افتخار مملكتتان با اين وضع خطرناك زندگي كنيد. «3»
«مارسل»، رئيس هيأت باستانشناسي، بدون اينكه از وقايع دلخراش، تاريخي و دسايس استعمارگران سخني بميان آورد، از اينكه خطه خوزستان، در طي قرون متمادي، راه ويراني و انحطاط سپرده اظهار شگفتي ميكند: «چقدر وضع عوض شده است! در اطراف رودخانه كرخه، شهري وجود ندارد، حتي دهكده مفلوكي هم پيدا نميشود. زمين در همهجا بيابان لم- يزرع است، و زيرپاي قبايل چادرنشيني كه محصول خودشان با محصول غارتشان را مصرف ميكنند، كوبيده ميشود، و مبادلات تجارتي در اين منطقه انجام نميشود. از قرنها پيش، ديگر نامي از خواسپ نيست. رودخانهاي كه قبلا اينقدر مشهور بوده است، به باتلاقهاي تبخيز
______________________________
(1). ر ك: همان. ص 5 و 9.
(2). ر ك: همان. ص 10- 9.
(3). ر ك: سفرنامه [خاطرات كاوشهاي باستانشناسي شوش]، پيشين. ص 228- 227 (به اختصار).
ص: 370
فرو ميرود و تبديل به لجنزارهاي غيرقابل عبور ميشود.» «1»
سازمان خانههاي شهري
«خانههاي اعيان و اشراف داراي دو دستگاه عمارت متصل بههم است كه يكي را بيروني و ديگري را اندروني ميگويند. صاحبخانه مراجعين و مهمانان را در عمارت بيروني پذيرايي ميكند و عمارت اندرون به زنان او اختصاص دارد. عمارت بيروني داراي تالار پذيرايي و اتاق ناهارخوري و اتاقهاي ديگري است كه مهمانان شب در آنها ميخوابند. چندي است كه ايرانيان از اروپاييان تقليد كرده و عمارت بيروني را بسبك اروپايي ميسازند.
اروپاييان مقيم ايران، از اوضاع اندرونها اطلاعي ندارند، فقط دكترها ممكن است گاهي برحسب لزوم، به آنجاها بروند. غالبا پيرمرد درباني كه او را «قاپوچي» ميگويند، نزديك در اندرون ايستاده است. قاپوچي اندرون شاهزادگان و اشراف، چماق نقرهاي هم در دست دارد و اگر صاحبخانه دكتر يا شخص ديگري را به اندرون احضار كرده باشد، دربان ورود او را خبر ميدهد. در اين موقع، درهاي اتاقها بسته ميشود و پردهها را ميكشند و بعد، خواجه با خدمتگاري ميآيد، و تازهوارد را به اندرون راهنمايي ميكند. در حرم شاهزادگان، چند نفر خواجه در تحت امر يك نفر، كه موسوم است به خواجهباشي، مشغول خدمت هستند.
خواجهباشي در اندرون، فرمانروايي دارد و در مواقع لازم، به خدمتكاران درشتي ميكند، ولي نسبت به بانوان حرم هميشه اظهار كوچكي و فروتني ميكند.» «2»
ساختمان خانه: هانري رنه دالماني، كه در اواخر عهد قاجاريه به ايران آمده است، مينويسد كه در ايران، مانند اروپا، ساختن خانهها را بمقاطعه نميدهند بلكه انجام اين كار را از معمار ميخواهند. او بكمك فروشندگان مواد ساختماني و با گرفتن مبلغي از بناها و كارگران، بيشتر به فكر مداخل شخصي است و سعي ميكند كه حتي الامكان كار ساختمان بطول بينجامد.
پس از پي كني، آن را با قلوهسنگهاي مخلوط به گل و آهك پر ميكنند. سنگها و آجرهاي بدنه ديوار را با دقت بكار ميبرند و داخل ديوار را با پارهسنگ و پارهآجر مخلوط بگل پر ميكنند.
ضخامت ديوار 5/ 1 متر يا دو متر است. طاق زيرزمينها را با آجر ميزنند و احتياجي به تيروتخته ندارد، اما ديوارهاي عمارت را غالبا با خشت خام بالا ميبرند ولي نماي آنها آجري است.
فقرا تمام عمارت را با خشت و گل ميسازند و براي صرفهجويي، از خاك سطح خانه استفاده مي- كنند. در نتيجه، خانهها گود و مرطوب ميشود.
در كاخهاي اعيان، درون تالارها را با گچبريها و تابلوها زينت ميدهند. در تمام اتاقها، طاقچهها و رفهايي درست ميكنند كه ارتفاع آنها يك متر و عرض كف آنها 30 الي 40 سانتيمتر است. كف طاقچهها را با پارچههاي ابريشمي ميپوشانند و روي آن را با شمعدانهاي بلور (جار) و ظروف زيبا ميآرايند. بهترين آرايش خانه آيينهكاري است به اين ترتيب كه در بدنه ديوار آيينههاي كوچك و بزرگ قرار ميدهند. «3»
مساكن مردم: در تاريخ كاشان، به مختصات مساكن و منازل مردم در عهد ناصر الدين-
______________________________
(1). همان. ص 250.
(2). سفرنامه از خراسان تا بختياري، پيشين. ص 146- 144.
(3). ر ك: همان. ص 150- 147.
ص: 371
شاه نيز اشاره شده است: «علما و عمال و تجار در خانههاي بزرگ و با روح و فضاي باز، با حوضها و باغچههاي مشجر مورد به انواع گلهاي ريشهدار و تخمي، اتاقهاي بزرگ در و ارسي عاقشقه و شيشه فرنگي و الوان و فرش قالي و نمد يزدي و اصفهاني و كرماني زندگي ميكنند.
اگر زمستان است، كرسيهاي بزرگ در، و ارسي. از داخل سرمه پرده قميص يا بنارس، و از خارج تجيرهاي دولايي كرباس و روفرشي پتوي كرك و احرامي پشم. و علاوه براي گرمي، در اتاقهاي اندروني، بخاري روشن ميكنند و در اتاقهاي غيراندروني نيز منحصر است به بخاري. و اگر تابستان است، روفرشي كتان.
و اما متوسطين، بديهي است كه خانه و اسباب خانه نمودار وضع مالي صاحبخانه است. فرش اتاق آنها گليم و نمد نراقي و كاشي است. زمستان در شبستانهاي گرم با كرسي و تابستان، صبح و عصر، در ايوانهاي جنوبي خانهها و بين روز، در سردابها و شبها اغنيا يا در ييلاقها يا در بامها، در پشهبندها، و غير اغنيا در بامها با پشهها محشورند تا صبح، و از قديم الي حال بهمين منوال، معهود بوده و هست.» «1»
وضع كوچهها: حاج پيرزاده در سفرنامه خود، مينويسد: وضع كوچهها و خانههاي شام «خيلي شبيه به خانهها و كوچههاي شهرهاي ايران است و كوچههاي شهر بيشتر سنگي است. كوچهها همه دربند دارد و كوچهها همه دروازه و در دارد؛ گويا در زماني كه امنيت در شهر نبوده از براي هر كوچهاي دربند و دروازه ساختهاند كه شبها دروازه دربندها را ميبستهاند.
در خانههاي شام تماما يك لنگه و كوتاه و تنگ است.» «2» ميتوان گفت كه وضع كوچهها، در سراسر ايران، از ديرباز تابع نظم هندسي و مقررات شهرسازي، نبود. آقاي علي آذري درباره كوچههاي مشهد، در حدود 60 سال قبل، مينويسد: «.. كوچهها باريك و كجومعوج، كه بعضي با سنگهاي قلوهفرش شده و در ظلمت فرورفته بودند. بعضي از كوچهها كه يكي از رجال در آن سكونت داشت، چراغ نفتي محتوي فانوسي در آن سوسو ميزد. نور اين چراغها آنقدر كم بود كه حتي زير و اطراف خود را روشن نميكرد.» «3»
وضع تهران در آذرماه 1275: از مذاكرات مفصلي كه در ديماه 1275 بين فرمانفرما و كلنل كاساكوفسكي درگرفت، ميتوان كمابيش، به وضع آشفته تهران در آن ايام پيبرد. كلنل به فرمانفرما ميگويد: شما از طاعون وحشت داريد؛ ولي چه تدبيري براي احتراز از آن اتخاذ نمودهايد؟ در كوچهها لاشه مرده ريخته شده است. بين منزل من و قزاقخانه، قبرستاني از لاشههاي سگهاي مسموم شده و حيوانات ديگر ايجاد نمودهاند. بدتر از همه، كشتارگاه عمومي خارج شهر را تعطيل و حيوانات را داخل شهر، هركس در هر جايي كه بخواهد، ذبح ميكند. هرجا نگاه كني، خون است و امعاء و احشاء حيوانات در حال عفونت.
فرمانفرما گفت: نميشود مردم را از كشتار گوسفند در كوچه يا در خانههاي خودشان، منع نمود. من فقط تبسم طعنآميزي نمودم و گفتم: اكنون شما دست روي دست گذاشته و تماشا
______________________________
(1). عبد الرحيم كلانتر ضرابي (سهيل كاشاني)، تاريخ كاشان. به كوشش ايرج افشار، ص 251.
(2). سفرنامه حاجي پيرزاده، پيشين. ص 239.
(3). علي آذري، خورشيدي كه در تاريكي تبعيد درخشيد. ص 16.
ص: 372
ميكنيد و نتايج فلاكتبار اين بيقيدي را پيشبيني نميكنيد. اما اگر طاعون بيايد، مردم شما را مقصر خواهند شناخت و كاملا حق خواهند داشت. «1»
فردريچاردز «2» سياح انگليسي كه در حدود چهل و چند سال قبل يعني در اوايل سلطنت رضا شاه، به ايران آمده، مناظر مختلفي از زندگي مردم را در كتاب خود نشان داده است.
وصف نيشابور: «اساسا وجود شهر نيشابور تا به امروز، دليل زندهاي حاكي از روح شكست ناپذير و نيروي زندگي مردم آن است؛ چه اين شهر، مكرر در مكرر، معرض محاصره و تاختوتاز و زلزله واقع شده است. امروز نيشابور انعكاس غمانگيزي از گذشته درخشان آن ميباشد.
اكنون ديگر، اولين اشعه خورشيد بر كنگره قصر سلطان نميتابد. مناره باريك و ظريف آنجا مدتي است كه سرنگون شده و كاروانسراهاي آن فروريخته و مبدل به تودههاي خاك گرديده.
ديگر گل سرخ بر لب رودخانه نميرويد و باغهاي آن از بين رفته.» «3» .. «البته نيشابور مانند ديگر شهرهاي ايران، در طي سالهاي اخير رو به عمران و آبادي رفته و منظره عمومي آن عوض شده است.
وصف بازار: «بازارهاي ايران هنوز مقدار زيادي از جذابيت و فريبندگي خود را حفظ كرده و هنوز زيباترين گوشه زندگي مردم اين كشور را تشكيل ميدهد. اين بازارها ممكن است شلوغ باشد ولي هيچوقت كسلكننده نيست؛ و صرفنظر از انداختن اخلاط سينه و خارج ساختن صداهايي پس از نوشيدن چاي، ميتوان آن را يكي از مطبوعترين باشگاههاي جهان خواند. هيچچيز ملالآور در اين بازارها يافت نميشود و اخبار در اندك مدتي، در آن پخش ميگردد.
در بازارهاي ايران، دكانداران مزاحم رهگذران نميشوند. ايرانيان مؤدب، فقط به انداختن يك نگاه پنهاني به خارجيان اكتفا ميكنند. هرگز مانند فروشندگان قاهره و استانبول كه سياحان آنها را بد عادت كردهاند، آستين كت شما را نميچسبند.
بازار، يك شهر مسقف بدون نقشه را تشكيل ميدهد. باستثناي گداياني كه دائما ناله ميكنند و ميتوان آنها را زنبورهاي بازار ناميد، كمتر كسي در بازار به نظر غمگين ميآيد.
بازرگانان از چانهزدن لذت ميبرند. در فاصله معاملات، هنوز مانند 250 سال قبل كه شاردن از بازارهاي ايران ديدن كرده، قليان پرآتشي بين كسبه دست به دست ميگردد. در بازار، صداي سندان آهنگران، چكش مسگران، صدايي كه از صيقلي كردن اشياء برنجي برميخيزد، صداي چكش نقرهسازان، ناله گدايان، عرعر خران و غرش اعتراضآميز شتران و صداي گفتگوي هزاران تن، آهنگ موزون و مطبوعي بوجود ميآورد. چينيبندزن، خياط، كلاهدوز، نخريس، قناد، درودگر، جواهرساز، پشمريس و ساير اصناف در بازار ديده ميشوند.» «4»
وصفي از شهرهاي ايران در چهل و اندي سال پيش: فردريچاردز در سفرنامه خود
______________________________
(1). ر ك: خاطرات كلنل كاساكوفسكي. ترجمه عباسقلي جلي، ص 195- 194.
(2).Fredrick Charles Richards .
(3). فردريچاردز، سفرنامه فردريچاردز. ترجمه مهيندخت صبا.
(4). همان. ص 40- 34 (به تناوب و اختصار).
ص: 373
مينويسد: «تهران، پايتخت ايران، گذشته درخشاني كه بتواند به آن افتخار كند ندارد و اگر قله باشكوه و پربرف دماوند از عقب و شهر ري از جلو آن برداشته شود، يك شهر ملالآور مركزي خواهد شد كه فاقد مناظر زيبا و آثار تاريخي است. مشهد، شهر مقدس ايران، به مسافر غير مسلمان اجازه ميدهد كه فقط از منظره خارجي ديدنيهاي آن لذت ببرد؛ يعني بايد در مسافتي بسيار دور، و در محلي كه تا قوزك پا در خاك فروميرود و يا در جايي كه بوي تعفن مشام را آزرده ميسازد، بايستد و گنبدهاي طلايي اين زيارتگاه مقدس و منارههاي آن را كه با كاشيهايي به رنگ زمرد و فيروزه پوشيده شده، تماشا كند. اين تنها منظره اين زيارتگاه است كه غير مسلمانان ميتوانند آن را مشاهده نمايند. همدان نيز غير از كوه پوشيده از برف الوند و آرامگاه «استر»، پيرايه و زينتي ندارد. سوابق تاريخي آنكه مربوط به داريوش و اسكندر و بخت النصر است، براي آن، بزرگترين افتخار محسوب ميشود. كرمانشاه در بين راهي كه به بيستون منتهي ميشود، واقع گرديده است. خرابههاي كرمان نيز فقط يادگاري از حمله افغانهاست حتي شيراز خندان غير از تنگ اللّه اكبر و بازار وكيل و باغهاي سرو چيز جالب ديگري ندارد.
اين شهر در پرتو تجلي آرامگاههاي شعراي خود، بسر ميبرد، در حاليكه نيشابور بدون كوچكترين اعتنايي به مسافر، او را به بيرون شهر ميراند تا آرامگاه بينام و نشان و فراموش شده عمر خيام را براي خود جستجو كند و آن را كشف نمايد. ولي در اصفهان چنين نيست. اصفهان داراي پلهايي است كه شهرت جهاني دارد. از ميدان شاه تا عاليقاپو و گنبدهاي مساجد و مدرسه چهارباغ و بازارهاي بزرگ اصفهان، بآساني، ميتوان بازديد كرد؛ و در هريك از اين محلها از ميهمانان با گرمي استقبال ميشود. تنها خارجيان نجس را در داخل مساجد آن راهي نيست.
ايرانيان راجع به اصفهان كه زماني پايتخت ايران و مركز امپراتوري شاه عباس بوده است، امثالي از اين قبيل دارند: «اصفهان نصف جهان است» يا «جهان را اگر اصفهاني نبود- جهان آفرين را جهاني نبود.» امروز با اينكه اصفهان، يا ملكه شهرهاي ايران، رو به ويراني ميرود و به آن توجهي نميشود، هنوز ميتواند شواهد و مدارك كافي كه حاكي از عظمت آن است نشان دهد. مسجد شاه و عاليقاپو و مدخل بازار بزرگ و مسجد شيخ لطف اللّه با گنبد زيباي آن، زينت بخش اين ميدان باشكوه ميباشد.» «1»
البته منظره عمومي شهرهاي ايران، در سالهاي اخير، دگرگون گرديده و آنچه سياح سابق- الذكر نوشته مربوط به نيم قرن پيش است.
شهر تهران: آقاي دكتر باستان، در كتاب افسانه زندگي، شهر تهران را در حدود نيم قرن قبل، چنين توصيف ميكند: چهل سال قبل (تاريخ نگارش در حدود 1330 هجري شمسي)، شهر تهران از طرف ارك دولتي (خيابان باب همايون كه در آن موقع به خيابان در الماسيه موسوم بود)، بهطرف شمال و مغرب انبساط مييافت، و دروازههاي كاشيكاري قشنگي، يكي نزديك باغ شاه و ديگري در انتهاي خيابان دولت (خيابان سعدي فعلي)، و يكي در انتهاي خيابان قزوين (كه بعدها به دروازه شهر نو موسوم گرديد)، حدود شهر را تعيين ميكرد،
______________________________
(1). همان. ص 6- 5 (به اختصار).
ص: 374
و در فاصله بين دروازهها، خندقي شهر را احاطه كرده بود. خيابانهاي بزرگ عبارت بود از:
خيابان ناصريه (كه همان ناصرخسرو فعلي باشد) و خيابان لالهزار (كه از باغ لالهزار منشعب شده بود) و خيابان باغ شاه (خيابان سپه فعلي) و خيابان علاء الدوله (فردوسي) و چراغ برق كه آن را، خيابان چراغ گاز نيز ميگفتند (زيرا كارخانه چراغ برق حاج امين الضرب در آن بود).
در اطراف اين خيابانها، دكانهايي قرار داشت.
جلو هر دكان، دو ستون آجري ساخته شده بود كه طاقي روي آن زده بودند، و اين طاقها به ساباط موسوم بود. اين ساباطها مشتريان را از برف و باران و گل و آفتاب سوزان تابستان حفظ ميكرد.
در دو طرف خيابانها، جويهاي آب در جريان بود و درختهاي كهن، از قبيل چنار و نارون و اقاقيا، سر به آسمان بلند كرده بودند. چهار راه حسنآباد از تقاطع خيابان مريضخانه و فرمانفرما (شاهپور فعلي) بوجود آمده بود. در نزديكي اين چهارراه، در خيابان يوسفآباد، در ورودي قبرستان حسنآباد واقع بود. اين قبرستان تا پشت خيابان استخر، امتداد داشت و دكانهاي رديف خيابان سپه رو به آن باز ميشد. «1»
______________________________
(1). رك: مجله سخن، سال 1332، ص 71.
ص: 375